دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی
کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی
آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است
آنقدر نیست که برگ سفر آماده کنی
بنده آزادکنان بند خود افزون سازند
سعی کن سعی، دل از خواجگی آزاده کنی
می شود چتر تو خورشید قیامت فردا
دست خود گر سپر مردم افتاده کنی
گریه ای کز سر مستی است، نکردن اولاست
آب تا چند ز تزویر درین باده کنی؟
نشود جمع نظربازی خوبان با زهد
این گلی نیست که در دامن سجاده کنی
شربتی نیست غم او که به تلخی نوشند
روترش چند به این رزق خدا داده کنی؟
چون صدف آبله دست تو گوهر گردد
اگر از زنگ هوس آینه را ساده کنی
دل چو آزاد شد از خدمت او دست بدار
این نه سروی است که در پیش خود استاده کنی
پرده عشرت جاوید بود غم صائب
تو برآنی که دل از قید غم آزاده کنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
[...]
درک هر راز کجا زان عجمی زاده کنی
گرنه آیینه چو آیینه او ساده کنی
زیب مشاطه صفایی ندهد آن بهتر
که قناعت به همان حسن خداداده کنی
چون صبا معتکف طرف چمن شو شاید
[...]
لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی
خاطر از خانقه و میکده آزاده کنی
هر سر خار بیابان شجر طور بود
دیده گر آینه حسن خداداده کنی
در خرابات به یک ساغر می نستانند
[...]
لوح دل را اگر از نقش خطا ساده کنی
خویش را آینۀ حسن خدا داده کنی
تا نگردد دلت از نائرۀ عشق کباب
طمع خام بود گر هوس باده کنی
خانه را پاک کن از غیر که یار است غیور
[...]
ای نشسته بغلط یاد ز استاده کنی
بایدت هم نظری جانب افتاده کنی
چند و ناکی گله از قسم فرستاده کنی
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.