گنجور

 
صائب تبریزی

چند در فکر سرا و غم منزل باشی؟

گذرد قافله عمر و تو غافل باشی

در سرانجام سفر باش و سبک کن خود را

تو نه آن دانه شوخی که درین گل باشی

کعبه در گام نخستین کند استقبالت

از سر صدق اگر همسفر دل باشی

چشم بگشای که خاک تو همان خواهد بود

همچو دیوار به هر سوی که مایل باشی

عزم بر هم زدن هر دو جهان گر داری

هیچ تدبیر چنان نیست که یکدل باشی

گر در آرایش ظاهر دگران می کوشند

تو در آن کوش که فرخنده شمایل باشی

دل دریا صدف گوهر شهوار بود

تو تهی مغز طلبکار به ساحل باشی

گرچه خون تو به شمشیر تغافل ریزد

شرط عشق است که شرمنده قاتل باشی

کشتی تن بشکن، چند درین قلزم خون

تخته مشق صد اندیشه باطل باشی؟

در خزان مانع سوداست اگر بی برگی

در بهاران چه ضرورست که عاقل باشی؟

حاصل هر دو جهان صرف اگر باید کرد

سعی کن سعی که شایسته یک دل باشی

غم بی حاصلی خویش نخوردی یک بار

چند در فکر زمین و غم حاصل باشی؟

دوری راه تو صائب ز گرانباری هاست

بار از خویش بینداز که منزل باشی

 
 
 
حافظ

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش

که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی

[...]

مشتاق اصفهانی

زین چه خوش‌تر که درین معرکه بسمل باشی

نه که حسرت‌کش یک زخم ز قاتل باشی

از ره دیر و حرم روی به دل کن تا چند

به غلط ره روی و طالب منزل باشی

من که در کشتی طوفانیم از شورش بحر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مشتاق اصفهانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه