گنجور

 
۲۴۰۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۶

 

... هر چه داریم به لخت جگر خود داریم

قاصد و نامه نباشد سفر عنقا را

گوش بیهوده به راه خبر خود داریم ...

... از عنانداری برق آبله زد دست سحاب

چون عنان دل عاشق سفر خود داریم

خشک گردید و نشد طفلی ازو شیرین کام ...

... شعله از عاقبت سیر شرر بیخبرست

چه خبر ما ز دل نو سفر خود داریم

از غباری که ربودیم ز جولانگاهش ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۵

 

... از گرانجانی ما روی زمین نیلی شد

آرزوی سفر عالم بالا چه کنیم

مهر آن نیست که از ذره فراموش کند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹۷

 

... ز سرد مهری احباب در ریاض جهان

تمام برگ سفر چون گل خزان زده ام

ز بس به تیر خدنگ تو داده ام پهلو ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰۹

 

... اگر چه خفته به دنبال کاروان ماندم

به بوی وصل گل از آشیان سفر کردم

به وصل گل نرسیدم ز آشیان ماندم ...

... که من خموش چو سوسن به صد زبان ماندم

برای زاد سفر نه حضور خاطر بود

اگر دو روز درین تیره خاکدان ماندم ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱۵

 

... مگر ز گمشده خود خبر توانم یافت

هزار قافله اشک در سفر دارم

چنین که قافله عمر می رود به شتاب ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۱۶

 

... سری که من ز خیال تو زیر پر دارم

مرا ز برگ سفر شوق کعبه غافل کرد

مگر چو آبله در راه آب بر دارم ...

... گزیده است مرا پاس آشنایی خلق

وگرنه آبله ها در دل از سفر دارم

من و جدایی و آنگاه زندگی صایب ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲۵

 

درین سفر که توکل شده است راهبرم

یکی است نسبت زنار و توشه با کمرم ...

... سپهر نقطه پرگار شد ز حیرانی

همین منم که به پایان نمی رسد سفرم

چنین که در رگ من ریشه کرده خامیها ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۴۳

 

... ز دست هم بربایند گلعذارانم

ز مشت خار و خس من سفر نمی آید

مگر به بحر برد سیل نوبهارانم ...

صائب تبریزی
 
۲۴۰۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵۱

 

... اگر به قطره فتد راه دقت نظرم

تهیه سفر بحر بیکناره کنم

من آن لطیف مزاجم که گربه سایه تاک ...

صائب تبریزی
 
۲۴۱۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵۸

 

... که همچو شانه در آن زلف تابدار روم

مرا ازآن سفر بیخودی خوش آمده است

که رفته رفته ازین راه سوی یار روم ...

صائب تبریزی
 
۲۴۱۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶۸

 

... ز عشق جان تهیدست را غنی کردیم

ز بوی گل به صبا توشه سفر دادیم

خزان سنگدل از مشت خون ما نگذشت ...

صائب تبریزی
 
۲۴۱۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۰۲

 

... نزدیکتر به لب بود از دست رزق من

حرص زیاده سر به سفر می دواندم

فربه چسان شوم که درین دشت پر فریب ...

... ناصح عبث گلاب به رخ می فشاندم

ذوق سفر چنین که عنانگیر من شده است

صایب چو مهر گرد جهان می دواندم

صائب تبریزی
 
۲۴۱۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱۶

 

... از پستی و بلندی دیوار فارغم

با نور آفتاب چو شبنم سفر کنم

از سنگ راه و کشمکش خار فارغم ...

صائب تبریزی
 
۲۴۱۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۲۰

 

... نه سجده ای به جبهه و نه بوسه ای به لب

از آستان او به چه سامان سفر کنم

چون تیغ آبدار رود در گلوی من ...

صائب تبریزی
 
۲۴۱۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۸۸

 

خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم

تا روشن است راه خرابات سر کنیم

هر چند نیست قافله در کار شوق را

هویی کشیم و همسفران را خبر کنیم

تا نقش پای گرمروان پیش راه ما ...

... بیرون زنیم خیمه ز دارالغرور مصر

چون بوی پیرهن سوی کنعان سفر کنیم

از دودمان شعله بگیریم همتی ...

... یا چون حباب سر ز دل بحر بر کنیم

تا می توان به عالم معنی سفر نمود

صایب چرا به عالم صورت سفر کنیم

صائب تبریزی
 
۲۴۱۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹۲

 

... ما چون کمان ز خانه بدوشان جرأتیم

چون تیر ازان ز سیر و سفر بس نمی کنیم

بر طعمه خسان که پر از موی منت است ...

صائب تبریزی
 
۲۴۱۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹۸

 

آن حال ندارم که به فکر دگر افتم

کو قوت پا تا به خیال سفر افتم

من کز جگر شیر بود توشه راهم ...

صائب تبریزی
 
۲۴۱۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۹۹

 

... خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم

کردم سفر از خویش به آوازه یوسف

بانگ جرس از قافله نشنفتم و رفتم ...

... بوی جگر سوخته بنهفتم و رفتم

نعل سفرم جای دگر بود در آتش

در سایه دنیا مژه ای خفتم و رفتم ...

صائب تبریزی
 
۲۴۱۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰۰

 

... شد سوخته از گرمروی منزل اول

هر توشه که بهر سفر اندوخته بودم

چون لاله ازو داغ جگر سوز به من ماند ...

صائب تبریزی
 
۲۴۲۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱۰

 

... کو دست که آیینه به قاتل برسانم

مفت است اگر از سفر پر خطر عشق

نقش قدم خویش به منزل برسانم

سرچشمه صحرای جنون زهره شیرست

خود را ز پی نو سفر دل برسانم

از اهل دل امروز کسی طالب دل نیست ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۸۱