گنجور

 
صائب تبریزی

سرگرم عشقم از غم دستار فارغم

از کفر و دین و سبحه و زنار فارغم

در سینه لاله زار تجلی رسانده ام

از جلوه دو روزه گلزار فارغم

خاک وجود خویش رسانیده ام به آب

از ناز ابر و قلزم زخار فارغم

آفاق را ز رخنه دل سیر می کنم

از قبض و بسط دیده خونبار فارغم

رد و قبول خلق به یک سو نهاده ام

ز اقرار این گروه چو انکار فارغم

جغد و هماست در نظرم مرغ یک قفس

ز اقبال بی نیازم و ز ادبار فارغم

دانسته ام که دزد من از خانه من است

از پستی و بلندی دیوار فارغم

با نور آفتاب چو شبنم سفر کنم

از سنگ راه و کشمکش خار فارغم

راضی شوم به قیمت دل خاک اگر دهند

ز اندیشه کسادی بازار فارغم

مانند سرو و بید درین بوستانسرا

با برگ خویش ساخته از بار فارغم

شکر خدا که کار جگر خوار عشق را

جایی رسانده ام که زهمکار فارغم

دانسته ام شفا و مرض از دکان کیست

صائب ز نسخه بندی عطار فارغم