گنجور

 
صائب تبریزی

کو ناخنی که رخنه به داغ جگر کنم؟

این خون گرم را هدف نیشتر کنم

نه سجده ای به جبهه و نه بوسه ای به لب

از آستان او به چه سامان سفر کنم؟

چون تیغ آبدار رود در گلوی من

گر بی لبت به آب خضر کام ترکنم

پروانه نیستم که به یک بال سوختن

معشوق را حواله به آه سحر کنم

از باغ رفتنم نه ز بیمهری گل است

چندان دماغ نیست که با گل بسر کنم

در کار عشق سعی مرا دست دیگرست

صد نخل شعله سبز ز تخم شرر کنم

آن به که از میان نبرم داغ لاله را

از باطن سیاه زبانان حذر کنم

چون شوق را به حرف تسلی کنم ز تو؟

چون تشنگی علاج به آب گهر کنم؟

صائب سرم چو گرم شود از می صبوح

خورشید را ز خنده مستانه تر کنم