گنجور

 
صائب تبریزی

تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم

خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم

کردم سفر از خویش به آوازه یوسف

بانگ جرس از قافله نشنفتم و رفتم

چون سیل سبکسیر به رخساره پر گرد

خار و خس این بادیه را رفتم و رفتم

غافل نگذشتم ز سر خار ملامت

از آبله هر گام گهر سفتم و رفتم

چون عود ز خامی نزدم جوش شکایت

بوی جگر سوخته بنهفتم و رفتم

نعل سفرم جای دگر بود در آتش

در سایه دنیا مژه ای خفتم و رفتم

دادند به من عرض متاع دو جهان را

جز عبرت از آنها نپذیرفتم و رفتم

چون غنچه زباغی که نسیمش دم عیسی است

از همت من بود که نشکفتم و رفتم

دود از جگر حوصله طور برآورد

این داغ جگر سوز که بنهفتم و رفتم

هر کس گهری سفت درین بزم چو صائب

من نیز ز مژگان گهری سفتم و رفتم