گنجور

 
۲۳۸۱

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - قصیده

 

... خاک درش را ز عرض سجده گه شرق و غرب

بارگهش ماه بار شاه ره خاص و عام

در اثر لفظ او مایه کشف الصدور ...

فلکی شروانی
 
۲۳۸۲

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح خواجه رئیس امین الدین محمد عبدالجلیل اهراسی

 

... سیاه کرده و آهار داده کرباسی

هزار بار به خون شسته ام تو را و هنوز

هزار بار سیه تر ز حبر و انقاسی

اگر چه خوردن غم فربهت همی دارد ...

... که تو چهارم عیسی و خضر و الیاسی

خجسته باد و مبارک بهار نوروزت

که هم خجسته پی و هم مبارک انفاسی

فلکی شروانی
 
۲۳۸۳

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح منوچهر شروانشاه

 

... ای فلکی زآن دو لبش بوسه

جوی تو باری ز چه غم می خوری

گو نکند بر تو جفا زانکه تو ...

... کهتری او سبب مهتری

بار خدایی که بداد و دهش

داد جهان را شرف برتری ...

... کین تو در دل اثر کافری

باره تو روز مفاجا به سم

پاره کند باره اسکندری

ای شده نعل سم اسب تو را ...

فلکی شروانی
 
۲۳۸۴

فلکی شروانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

... نزدیک شدم با غم و از یار شدم دور

هر بار کز او دور شدم صبر و دلم بود

واکنون ز دل و صبر به یکبار شدم دور

تیمار دل افزود مرا چرخ جفا جوی ...

فلکی شروانی
 
۲۳۸۵

فلکی شروانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند

 

باد صبا به باغ دگربار بار یافت

شاخ از سرشگ ابر گهربار بار یافت

نوروز چون دمیدن باد بهار دید

با ماه دی به کینه و پیکار بار یافت

دی باغ جای زاغ نگونسار بد ولی ...

... ابر بهار چشم مرا در فراق یار

با خویشتن به گریه بسیار بار یافت

کرد آب در هوا گهر آمیغ میغ را ...

... خصمت مدام در همه اشغال غال باد

هنگام بار قد الف وار خسروان

در خدمت تو چون قد ابدال دال باد

با قدر و جاه و دولت و عز و شرف تو را

صد بار به ز پار و ز امسال سال باد

بر دوستان ز جود خود انعام عام کن ...

فلکی شروانی
 
۲۳۸۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

... تو چون مه دو شبه طفل جهان صفا

طفلی ز بار رضا یکره دو تا شو و بس

کانک هلال فلک طفل است و هست دو تا ...

... در چار میخ خودی ور نه بهر دو نفس

ده بار هاتف سر می گویدت که در آ

ملک رجا طلبی بر خوف پای بنه ...

... آنجا نبود مکان تا گفتی او که کجا

بنهاد خوان کرم در بارگاه قدم

مهمان محمد حر مهمان خداش خدا ...

... دانی که نیست مجیر از دست طایفه ای

کایند بر در تو دل پر ز بار ریا

جوقی به گاه جدل چون کاسه زود شکن ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۸۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

... به هیچ گوش نوایی ز خوشدلی نرسد

که شد ز ساز بیک بار ارغنون وفا

ز چار خانه عنصر نواله خوش مطلب ...

... که نیست زهره یکی با دو کردنم یارا

ز رنج خاطر من بر سه نای باربدی

همه ترانه غم می زند سپهر دو تا ...

... که شد عرق همه تن پیش دست او ز حیا

هزار بار به روزی ز بیم انصافش

جهان پر دل پهلو تهی کند ز جفا

به جنب بارگهش همچو چار طاق گیاست

همه کیایی این هفت طاق اندر وا ...

... عنایتت که چو گردون فراخ میدانست

به بخت من ز چه شد تنگ بار تر ز سها

به یک دروغ که حاسد بگفت و شاه شنید ...

... به طاق صفه ابرو به شه ره آوا

به جویبار کف و مرغزار عارض و فرق

که این نشیمن حسن است و آن محل سخا ...

... من از کجا چه سگم کیستم چه خوانندم

که پیش دل بود از چون منی غبار ترا

شها تو شیر خدایی من آن سگ در تو ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۸۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

... کار ظفر راست کن چون قد مسطر به تیغ

زانکه ز بس فتنه بار کژ چو سر بر مه است

گشت به شکل رباب حادثه گردن دراز ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۸۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

... زین سهو هم پناه شهت دستگیر باد

حر ز بقای بار عنا در رکاب او

چون گویمش که دیده عمرش منیر باد ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

... بر من نیم گل از گلشن خضرای تو نیست

دست در بار تو دریای جواهر هنر است

کشتی آن بحر به جز مرحله پیمای تو نیست ...

... عکس یک پر گنه از گنبد مینای تو نیست

دامن جیب تو بار افکن جیب قمرست

غدر پیداش اگر پرده دنیای تو نیست ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۱

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸

 

... پاسبانانت به سیلی ظلم ظالم پیشه را

بارها زین تنگنای خاک بیرون کرده اند

ساکنان عالم شش روزه روزی پنج بار

لحن کوست را نوای طبع محزون کرده اند ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۲

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹

 

... شب روان گلشن نیلوفری را همچو صبح

روی ها بگشاده اند این بار و زیور بسته اند

از شفق صد جرعه بین در طاس گردون ریخته ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۳

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰

 

... حقه پر مرهم انصاف را سر بسته اند

با غم دم سرد بار وحشتم بر دل نشست

این تنور گرم را نانی دگر در بسته اند ...

... طاق چارم طارم پیروزه منظر بسته اند

حرز اعظم نام او آمد که روزی هفت بار

حاملان عرشیش هر هشت بر پر بسته اند ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۴

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵

 

... که دگر تا بزید روی به اران نکند

دارم امید که این بار سر خنجر تو

جای جز در دل آن کافر کشخان نکند ...

... تا لب لاله و رخسار سمن را به چمن

هیچ کس تازه تر از قطره باران نکند

تا در اثنای سخن مرد سخنگوی فصیح ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۵

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶

 

... هر عامه را به مرتبه خال و عم نهند

آبستن اند چون شب و روزی نهند بار

کز نفخ صور بر همه شان یار غم نهند ...

... قطب زمانه ناصر دین کز صفای او

هر صبح بار قهر ضیا بر ظلم نهند

گردون به شکل اوست نه چون او که شاخ بید ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۶

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

... ز عندلیب بدان فارغم که سبحه او

ثنای بارگه شهریار خواهد بود

نگین خاتم ملکت تکین خطه ملک ...

... ستاره فربه و گردون نزار خواهد بود

رسید خصم به دوزخ ز تیغ او یکبار

مگر قیامت خصمش دو بار خواهد بود

بدان خدای که با بندگانش روز شمار ...

... به عکس تیغ جهان گیر شاه کز تف او

نهال حادثه بی برگ و بار خواهد بود

بدان نسیم که قوت سحر گذرگه او ...

... بر سپهر جلال تو در دو دیده عقل

ستاره شعله و گردون غبار خواهد بود

همای عقل ترا آشکار می گوید

که باز فر تو گردون شکار خواهد بود

تو شاد باش که با کار و بار دولت تو

سپهر بر شده بر هیچ کار خواهد بود ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۷

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

... به خار عشق ویم گرچه بهر دشمن و دوست

چو گل به خنده خونین درم شبی صد بار

در آن هوا که همای وصال او نپرید ...

... چه شوخ دیده کس است که او شاخ عشوه او

بجز شکوفه بی دولتی نیارد بار

کدام لب که ازو بوی جان نمی آید ...

... سپهر قطب معالی روان قالب عقل

مسیح ملت ملک اختر سپهر تبار

محمد بن روادی که باز مرتبتش ...

... کلید گنج هنر کاتش بلارک او

درون معرکه هست اژدهای جان او بار

چو تیر چار پرش سر برد به حلق عدو ...

... میان معرکه سیمرغ مرگ را منقار

تبارک الله کان روز خسرو عادل

چگونه زود بر آرد ز جان خصم دمار ...

... به لوری از هنر او و لور گندی خصم

نبات خون آلودست و ابر طوفان بار

سپهر حقه صفت شد زمانه حلقه بگوش ...

... که هست بر دلم از مکر حاسدان آزار

به بارگاه تو از بنده نقلها کردند

کزان نشست بر اطراف خاطر تو غبار

بدان خدای که بالای خاک در شش روز ...

... به تیغ فتنه نشان تو کز مهابت اوست

که از نهال حوادث نه بیخ ماند و نه بار

به دولت تو که سیارگان هفت سپهر ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۸

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

نداست سوی من از دل به هر نفس صد بار

که پای مرغ قناعت به دام صبر در آر ...

... زمانه حادثه زایی است پیش او منشین

که بار بر تو نهد گر نهد به پیش تو بار

گذر کن از فلک ایرا که بر سرای نجات ...

... ز باغ عالمت ار میوه تلخ و ترش دهند

بخور که شاخ خسک زعفران نیارد بار

مرا ندای دل ار چند گوشمال ده است ...

... سبل گرفته ببین چشم آسمان ز شفق

از آنکه دیده برین مرکز افگند هر بار

چو عیسی ار هوست چشمه سار گردونست ...

... ثبات شرع براهیم و احمد مختار

به بارگاه دل طاهرش ز رحمت فیض

چنان شده ست که روح القدس نیابد بار

ز کلک مصری هندو نمایش این عجب است ...

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۳۹۹

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴

 

... لاجرم آب و گل و نار و هواش

نامیه عمر ابد داد بار

میخ که و بیخ قمر بشکند

گر ز دو چیز تو برند اعتبار

خاک به حزم تو به هنگام حلم ...

... انجم هشتم تویی از فخر و فر

پنجم ارکان تویی از کار و بار

مجیرالدین بیلقانی
 
۲۴۰۰

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

دوش که شد ماه نهان در غبار

آن مه نو روی نمود آشکار ...

... یک نفس و صد سخن رشگ سوز

یک نظر و صد مژه اشگبار

گفت که ای غمزده اشتیاق ...

... از غم دل دور نه دل در کنار

بار جفا بر من و من مستمند

سوز عنا در دل و دل سوگوار ...

... گرچه کند خیل بهاران به باغ

بر لب جوی و طرف جویبار

پایگه سلطنت از پیلگوش ...

... تاج نشاط از طبق ارغوان

تخت نشاط از ورق جویبار

سبزه تر نیزه جوشن حریر ...

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۱۱۸
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۶۵۵