گنجور

 
فلکی شروانی

دلا دلا ز بلا هیچگونه نهراسی

حدیث عشق کنی و حریف نشناسی

کمر به عشق بتانی ببسته که میان

ببسته اند به زنار های شماسی

چو ماه سغبه هر چهره چو خورشیدی

چو لعل سفته هر غمزه چو الماسی

چو کبک سخره منقار زخم شاهینی

چو گور خسته دندان و چنگ هرماسی

ز بهر نان غم انبان بوهریره شدی

ز بهر آب بلا کوزه بلیناسی

به شب ز خواب جدا بینمت ز علت رنج

مگر که قصر بلا را تو صاحب پاسی

چو آسیائی سرگشته بلا و تو خود

در آسیای غم عشق نیکوان آسی

به جهد رنگ سیاهی ز تو همی نشود

سیاه کرده و آهار داده کرباسی

هزار بار به خون شسته ام تو را و هنوز

هزار بار سیه تر ز حبر و انقاسی

اگر چه خوردن غم فربهت همی دارد

یقین بدان که از آن در ز چهره آماسی

چو نیست عادت تو مستقیم بر یک حال

رواست گر همه ساله اسیر وسواسی

ولی پناه تو گر خواجه رئیس بود

روا بود که ز جور زمانه نهراسی

اصیل زاده شروان گزین امین الدین

اجل محمد عبدالجلیل اهراسی

کریم رای صدری که فعل خصمش هست

خری و خربطی و نا کسی و نشناسی

زمانه هست ورا بنده که دور فلک

به ماه بیعت آن بنده کرد نخاسی

رسد به حضرت او هر زمان گروهی نو

به شکل بوعلی و کوشیار و کاراسی

چه فیلسوف و طبیب و منجم و شاعر

چه فال گیر و حکیم و محدث و آسی

زهی کریمی کز مرتبت به فضل و هنر

رسوم خانه دین را رسوم و آساسی

عیار زر کرم را به فضل معیاری

قیاس اصل خرد را به فضل مقیاسی

قبیله تو مسیحاست در خلافت جود

چو در خلافت دین خاندان عباسی

چو مصحف هنر و اندر او به حشمت و جاه

توئی که سوره الحمد و سوره ناسی

تو وزن هر سخنی را به لطف می دانی

تو قسط هر هنری را به طبع قسطاسی

سزاست خواجگی خود جهان عصر تو را

بکن بکن که نه در خورد نیل و روناسی

به دانهای سخا مرغ آز را (دامی)

به ساقه های کرم کشت بخل را داسی

رسید وقت تماشا و جام می هر چند

که تو نه مرد، می و جام و ساغر و کاسی

دمید باد بهاری دگر نباید خورد

غم وظیفه لزگی و برف بولاسی

کنون بود که خلایق همی برون آیند

ز قاقم و خز و دله، سمور بر طاسی

چه زادی ای (فلکی) زین نوایب ایام

که در سخن سیم بوتمام و نواسی

مگر که مایه راحند شعر و خط تو زآنک

بهر دو محی کلک و دوات و قرطاسی

ولیک چندین دعوی مکن که شعر تو را

نکو شناسد طبع حکیم کیلاسی

گر او به نقد سخنهای تو شود مشغول

ز شاعری برود نقد تو به اجناسی

ایا ثنای تو چون حرز برده از دلها

نشان وسوسه و فعلهای خناسی

مدام تا شود از سایه جرم ماه سیاه

بعقده ذنبی و بعقده راسی

همیشه تا نرود در معاملات صروف

به قیمت درم ده سه نقد خماسی

بقات باد دو چندان که گویدت گردون

که تو چهارم عیسی و خضر و الیاسی

خجسته باد و مبارک بهار نوروزت

که هم خجسته پی و هم مبارک انفاسی