گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

مرا که کار غم عشق یار خواهد بود

بیا بگو که ازین به چه کار خواهد بود؟

نه من نه یار اگر در میان وصل و فراق

مرا بجز غم او غمگسار خواهد بود

چه می خورم غم وصلی که روز دولت او؟

چو شمع یکشبه ناپایدار خواهد بود

تو یار من نیی ار در میان مرا و ترا

امید وعده بوس و کنار خواهد بود

خمار هجر نخواهم شکستن از می وصل

از آنکه حاصل می هم خمار خواهد بود

به زینهار رخ و لب مخوان مرا و مگوی

که آب و آتش را زینهار خواهد بود

حدیث زلف مکن زانکه عاشقان دانند

که کار زلف تو دیوانه وار خواهد بود

بهار سر زد و با زلف چون بنفشه تو

بنفشه سر زده و سوگوار خواهد بود

ز برگ گل خجلم زان سبب که می شنوم

که او ز تو خجل و شرمسار خواهد بود

چو لاله خسته دلم زانکه با لبت امسال

قبای لاله به از طرز پار خواهد بود

ز عندلیب بدان فارغم که سبحه او

ثنای بارگه شهریار خواهد بود

نگین خاتم ملکت تکین خطه ملک

که ملک و ملکت ازو با قرار خواهد بود

جهان لطف منوچهر کز لطافت او

ز آب و آتش حشر آبدار خواهد بود

گلی که بی مدد لطف او گشاید لب

سیاه روی تر از نوک خار خواهد بود

اگر به پشتی عدلش بهار دم نزند

گرفت و گیر خزان در بهار خواهد بود

به فر خطبه او ملک را که دامادست

عروس فتح و ظفر در کنار خواهد بود

چو دید سکه او آسمان یقین گشتش

که نقدهای ستم کم عیار خواهد بود

ز خاک پایش بیزارم ار نه خاک درش

قبای قبه گوهر نگار خواهد بود

چو مار ناکس و زنهار خوارم ار نه عدوش

به شکل مورچه زنار دار خواهد بود

ز بهر ریزه خوانش دو دست روح القدس

هزار پنجه چو دست چنار خواهد بود

عدوش گرچه شود زهره بریشم زن

چو کرم پیله هم اندر حصار خواهد بود

به پیش چشم منست اینکه گوش گردون را

ز حلقه در او گوشوار خواهد بود

مسلم است که در جوی تیغ او آبی است

که آتش از تف او خاکسار خواهد بود

ز شعله سر رمح شهاب پیکر او

اثیر یک شرر مستعار خواهد بود

به رزم و بزم ز تأثیر هیبت و صیتش

ستاره فربه و گردون نزار خواهد بود

رسید خصم به دوزخ ز تیغ او یکبار

مگر قیامت خصمش دو بار خواهد بود

بدان خدای که با بندگانش روز شمار

به ذره ذره حساب و شمار خواهد بود

بدان نفس که درو دستگر ما و شما

لطیفه کرم کردگار خواهد بود

بدان بنای سبک پای سست عهد کبود

که تا به صدمه صور استوار خواهد بود

به عکس تیغ جهان گیر شاه کز تف او

نهال حادثه بی برگ و بار خواهد بود

بدان نسیم که قوت سحر گذرگه او

شکنج طره زلفین یار خواهد بود

که فر و مرتبه خسروان عرصه خاک

ز فر او یکی از صد هزار خواهد بود

مجیر بر در او تا به گوشمال اجل

ثنا گزین و معانی گزار خواهد بود

ایا سپهر جلالی که صحن ملک ترا

صفا و بسطت دارالقرار خواهد بود

نهال حکم تو در هر بلاد خواهد رست

اساس فتح تو در هر دیار خواهد بود

بر سپهر جلال تو در دو دیده عقل

ستاره شعله و گردون غبار خواهد بود

همای عقل، ترا آشکار می گوید

که باز فر تو گردون شکار خواهد بود

تو شاد باش که با کار و بار دولت تو

سپهر بر شده بر هیچ کار خواهد بود

منم که چون به هنر جامه سخن با فم

ز مدحت تو درو پود و تار خواهد بود

به فر مدح تو امروز نظم و نثر مرا

هزار جان مقدس نثار خواهد بود

به یادگار همی دار این قصیده ز من

که این قصیده ز من یادگار خواهد بود

بساز بزم که با بزم خرم تو بهشت

اگرچه هست نهان، آشکار خواهد بود

بخواه زیر که عید آمد وز آمدنش

تن عدوی تو چون زیر زار خواهد بود

همیشه تا که ستم پروری و بدعهدی

نهاد و قاعده روزگار خواهد بود

به اختیار همی زی که کار دشمن تو

برون ز دایره اختیار خواهد بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode