گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

شش جهت ملک را کار یکی در ده است

کز پس هفتم قران ملک به دست شه است

مادر هفت آسمان گرچه همه فتنه زاد

تا به مراد دلش حامله شد نه مه است

شه ره کون و فساد پاک شد از حادثات

یعنی از انصاف شاه بدرقه ای بر ره است

گرز گرانسنگ او مغز عدو سرمه کرد

دان که ازین ماجرا دیده ملک آگه است

همت یوسف لقاش هست بر تبت چنانک

وقت نظر پیش او دلو فلک در چه است

شخص عدو علتی است داروی او تیغ شاه

هم بخورد بی خلاف گرچه در آن مکره است

ای شه کسری عطا خسرو گردون رکاب

کز کف تو آفتاب همچو هلال از مه است

خصم ترا روزگار گرچه فریبی دهد

می سزد ای شیر دل کان سگ و این روبه است

آفت سائل شمار زر که نه در دست تست

حسرت خربان شمار خر که نه در بنگه است

دشمنت ار با هنر نیست مگر یار غار

پیش تو چون عنکبوت وقت سخن جوله است

چرخ گر از خسروان به ز تو عاقل شناخت

با همه کار آگهی چرخ هنوز ابله است

نطق به یادت نزد سوسن از آن الکن است

سرمه ز خاکت نساخت نرگس از آن اکمه است

عیسی عهدی به دم موسی هرون نسب

هم ید بیضا ترا هم دم روح الله است

مصلحت است آب و نار در سر تیغ تو زانک

قافه صبح را تیغ تو منزلگه است

خسرو اقلیم بخش شاه علی دل عمر

آنکه جهان از دلش راست یکی از ده است

خیز پگاه و بگیر خطه خاکی چو روز

کز سم شبدیز تو روز عدو بیگه است

کار ظفر راست کن چون قد مسطر به تیغ

زانکه ز بس فتنه بار کژ چو سر بر مه است

گشت به شکل رباب حادثه گردن دراز

هین بدهش گوشمال کز در باد افره است

ملک پناها! مرا قافیه ناگه رسید

لاجرم اندر مدیح ختم سخن ناگه است

وارث عمر ابد عمر دراز تو باد

زانک بر عمر تو عمر ابد کوته است