... از زنده رود زنده دلی آب خورده ایم

در موج خیز غم دل ما بی سرور نیست

گرگان روزگار ز یکدیگرش درند ...

... سیماب شوق کشته نگردد به هیچ تیغ

در بحر قطره موج صفت بی سراغ نیست

عاجز کشی نه شیوه طبع بلند ماست ...

... یک برگ بی صدای پر جبرییل نیست

بازیچه محیط حوادث شود چو موج

در دست هر که لنگر صبر جمیل نیست ...

تا هست اثر ز عاشق شیدا تمام نیست

ناگشته موج محو به دریا تمام نیست

تا در سرست باد تعین حباب را ...

... آب حیات غیر شراب شبانه نیست

از موج تازیانه گلگون می بس است

حاجت به ساز کردن چنگ و چغانه نیست ...

آسان نمی توان به سراپای ما گذشت

نتوان به بال موج ز دریای ما گذشت

آیینه اش ز گرد خجالت سیه مباد ...

... این رشته با هزار گره زین گهر گذشت

چون موج دست در کمر بحر می کند

هر کس که چون حباب تواند ز سر گذشت ...

... عمرم به گریه شب و آه سحر گذشت

دل را دست دار که موج سبک عنان

با کشتی شکسته ز بحر خطر گذشت ...

... یک بار دست در کمر بلبلان نزد

این موج گل که از کمر باغبان گذشت

شد پرده های دیده روشن قماش ما ...

... زین نقد تازه کز گره روزگار رفت

آمد به موج لاله و گل بحر نوبهار

مانند کف شکوفه سبک بر کنار رفت ...

... می داشت گوهر تو اگر مغز آگهی

دنیا به دام موج سرابت نمی گرفت

باریک اگر می شدی از بوته گداز ...

... صایب شکسته باش که آخر شکستگی

چون موج می شود پر و بال پریدنت

... مجنون چه کند مست نگردد که درین دشت

هر موج سرایی که بود موج شراب است

دارد خط پاکی به کف از ساده دلی ها ...

... این عالم پر شور که آرام ندارد

از دامن صحرای تو یک موج سراب است

زنهار که خود را مکن از توشه گرانبار ...

جمعیت جسم از نفس پا به رکاب است

شیرازه مجموعه ما موج سراب است

جایی که بود عمر خضر نقش بر آبی ...

... چون کام صدف قطره ربایی فن من نیست

چون موج کمند طلبم بحر شکارست

بلبل شده مشغول به پرداز پر و بال ...

... بحری است جهان عشق در او کشتی نوح است

موج خطرش سلسله جنبانی عقل است

سالک چه خیال است که از خویش برآید ...

... تیغ تو ز آمیزش جوهر گله دارد

این موج بر این قلزم خونخوار گران است

مویی شدم از فکر که چون حلقه کنم دست ...

... عشق و محیطی است که دلها گهر اوست

نیلی رخ افلاک ز موج خطر اوست

عشق تو همایی است که دولت اثر اوست ...

با طره او مشک ختا دود کبابی است

با چهره او صورت چین موج سرابی است

با شوخی آن چشم رم چشم غزالان ...

... دستی که به احسان فلک خشک گشاید

در دیده روشن گوهران موج سرابی است

پیداست که تا چند بود خانه نگهدار ...

... هر نوع شکستی که ترا روی نماید

چون موج درین بحر پر و بال جدیدی است

تا خلوت یوسف که صبا راه ندارد ...