گنجور

 
صائب تبریزی

بازآ که بی تو مجلس ما را حضور نیست

در جبهه صراحی و پیمانه نور نیست

از زنده رود زنده دلی آب خورده ایم

در موج خیز غم دل ما بی سرور نیست

گرگان روزگار ز یکدیگرش درند

آن را که پوستین گریبان سمور نیست

پیراهنی کجاست، که بر اهل روزگار

روشن شود که دیده یعقوب کور نیست

از پرتو جمال تو خواهد گداختن

آخر خمیر آینه از سنگ طور نیست

هر جا نفیر خواب کند بخت ما بلند

آنجا مجال دم زدن نفخ صور نیست

سر گرم عشق را به کلاه نمد چه کار؟

خورشید اگر برهنه نگردد قصور نیست

از برق حادثات به باد فنا رود

هر خرمنی که گوشه چشمش به مور نیست

تا چند در میان فکنی باد و شانه را؟

دل را نمی دهیم به زلف تو، زور نیست!

دست سبو سلامت و پای خم شراب!

ما را چه شد که دست به زانوی حور نیست

کوته نظر تلاش کند قرب دوست را

نزدیک را خبر ز نگه های دور نیست

صائب چه آتشی است، که در بزم روزگار

بی شعله طبیعت او هیچ نور نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال خجندی

بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست

بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست

چشمم کز آفتاب رخت نور می گرفت

پر شد چنان ز خون که در او جای نور نیست

بیمار درد عشق تو نزدیک حالتی ست

[...]

جهان ملک خاتون

جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست

بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست

ای سرو برمگیر ز ما سایه ی قدت

زیرا که آفتاب تو از سایه دور نیست

ای شمع جمع ما که جهان از تو روشن است

[...]

قاسم انوار

بی یاد دوست در دل مستان سرور نیست

بی روی او بکعبه و بت خانه نور نیست

هرچند قدس ذات ز اشیا منزهست

در هیچ ذره نیست که حق را ظهور نیست

واعظ ز من برآ و مگو قصه منبری

[...]

فضولی

تا غایبی تو مجلس ما را حضور نیست

دور از تو بی حضوری عشاق دور نیست

رفتی و رفت تاب و توان از تن ضعیف

ما طاقت فراق نداریم زور نیست

شبهای غم چو شمع دم صبح بی رخت

[...]

اسیر شهرستانی

هر کس از خیال نگاه تو دور نیست

گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست

داد دل از نهفتن رازی توان گرفت

در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه