گنجور

 
صائب تبریزی

تا زنده ایم قسمت ما غیر داغ نیست

پروانه نجات به نام چراغ نیست

در زیر آسمان که نفس می کشد به عیش؟

در تنگنای بیضه نسیم فراغ نیست

ناصح ز پنبه کاری داغم به جان رسید

دوزخ حریف این جگر تشنه داغ نیست

تا کی من و نسیم گریبان هم دریم؟

سودای زلف کار من بی دماغ نیست

مذهب حریف تندی مشرب نمی شود

کو توبه ای که حلقه به گوش ایاغ نیست؟

پروانه ایم، لیک نسوزیم خویش را

در محفلی که روغن گل در چراغ نیست

زورش کجا به چشم تماشاییان رسد؟

بلبل حریف رخنه دیوار باغ نیست

سیماب شوق کشته نگردد به هیچ تیغ

در بحر، قطره موج صفت بی سراغ نیست

عاجز کشی نه شیوه طبع بلند ماست

بر بال این هما قم خون زاغ نیست

صائب میان این همه آتش نفس که هست

یک دل بجو کز این غزل تازه داغ نیست