کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۹
... که از سراب جز آب بقا نمی خواهم
کلیم از سفر آوارگی چو مطلب شد
جریده می روم و رهنما نمی خواهم
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۸
... به سیل اشک سپردم سرای هستی خویش
ز خود سفر چه کنم خانه دار می خواهم
غبار خاطر از آن می دهم به شکوه برون ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
... سوختن در فراق او این بود
پختگی ها کزین سفر دیدم
می رمم همچو سگ گزیده زآب ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴
... یک گام بی متابعت او نمی رویم
گر سایه را بخویش رفیق سفر کنیم
بنشین دمی بدیده گوهر فشان ما ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۰
... جز بینوایی تو ندارم دگر کلیم
چیزیکه توشه سفر لامکان کنم
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰
... که صید معنی وحشی بمدعا بندم
سفر ز جور تو ناچار شد مگر یکچند
ز خاک غربت مرهم بزخمها بندم ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱
همین نه در سفر آشفته تر ز سیلابم
که در وطن همه سر گشته تر ز گردابم ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵
سفر نیکوست اما نه زکوی دلستان رفتن
بسان شمع هم در بزم باید از میان رفتن ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۱
... می رسد ابرتری مژده بمستان برسان
تا دل آبله ها وا شود از رنج سفر
خضر راهی شو و خود را بمغیلان برسان ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹
... بزندگی شده ام بسکه سرگران بی تو
درین بهار چو گل از سفر توهم باز آی
ببین چه می کند این چشم خونفشان بی تو
گمان برند که من نیز با تو هم سفرم
چنین که می روم از خویش هر زمان بی تو ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲
... بدنام بیوفاییم از بسکه می کنم
با سیل اشک خود سفر از آستان تو
بدنام خواندم همه کس بیگمان بد است ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵
... شکیب بیقراران هم بجای خود نمی آیند
نیابی از سفر تا باز چون عضو بدر رفته
مبادا آتش سودای کس زینگونه تند افتد ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۲
... بهم پیوستگان را سخت باشد محنت دوری
کمر تا از میان رفته سرین بار سفر بسته
سکوت من سخن چین از حدیثم بیشتر داند ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۲
ایدل ز خانه تن فکر سفر نداری
پروانه ای ندانم بهر چه پر نداری ...
... با غم گر اتحاد شیر و شکر نداری
راه طلب بریدی سود سفر چه دیدی
از خار پاچه حاصل گر گل بسر نداری ...
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰
نیست بیفایده این بیخودی و مدهوشی
عقل را پخته کنم از سفر بیهوشی
هیچ دل نیست که با عشق نباشد گستاخ ...
کلیم » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - بث الشکوی و موعظه، مختوم بستایش سخن
... زاد راه و رهبری آزاده را در کار نیست
مرغ را ساز سفر وا کردن بال و پرست
دود آه تیره روزان آسمان تازه ایست ...
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹
از رنج سفر گفتم اگر دل ریشست
در برهان پور مرهم از حد بیشست
اکنون پی خانه دربدر می گردم
ره طی شد و همچنان سفر در پیشست
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۷
بنگی عربی سوار جمازه چرت
از خویش سفر کند به اندازه چرت
هرگز نگسیخت چرتش از چرت دگر ...
کلیم » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
... این پرده بروی کار هجران آورد
هر خانه که صاحبش سفر کرد از آن
ناچار در آن غبار بنشیند و گرد
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۳ - تعریف اکبرآباد و باغ جهان آرا
... عماراتش سر از افلاک بر کرد
زمین یکسر سوی بالا سفر کرد
چنان برداشته رفعت بنا را ...
... بسنگش صحبت آتش اثر کرد
که چون آتش سوی بالا سفر کرد
فلک را هر چه بود از نقد اختر ...