گنجور

 
کلیم

کو همتی که از همه قطع نظر کنیم

وز سر گذشته چاره هر دردسر کنیم

ما را محل رحم ندانسته روزگار

گر همچو شمع از همه تن گریه سر کنیم

در نامه شکل زلف ترا می کشیم و بس

گر شرح حال در هم خود مختصر کنیم

گر منت وظیفه گرانی چنین کند

ترک وظیفه خواری فیض سحر کنیم

یک گام بی متابعت او نمی رویم

گر سایه را بخویش رفیق سفر کنیم

بنشین دمی بدیده گوهر فشان ما

تا رشته میان ترا پرگهر کنیم

گر اشک را بکام دل خویش سر دهیم

در سنگ آبیاری تخم شرر کنیم

روی تنک بلاست که صد ره شدیم پست

ما را نداد دل که غم از دل بدر کنیم

در چاره صداع زیاده سری کلیم

مشتی ز خاک کوی قناعت بسر کنیم

 
 
 
عراقی

خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم

وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم

از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم

وز آب دیده سینهٔ تفسیده تر کنیم

در ماتم خودیم، بیا، زار بگرییم

[...]

ابن یمین

با یاد دوست از همه قطع نظر کنیم

آهی کشیم و آنهمه زیر و زبر کنیم

با وعده وصال ترا در بدر کنیم

خیزید عاشقان همه عزم سفر کنیم

عشقست هر چه هست سخن مختصر کنیم

جامی

برخیز تا به جانب گلشن گذر کنیم

پیش سنان خار غم از گل سپر کنیم

چون غنچه لب به خنده گشاییم در چمن

خونهای بسته ته به ته از دل بدر کنیم

حاضر کنیم لاله و نرگس به بزم خویش

[...]

فصیحی هروی

تا کی ز حرف شاه و گدا کام تر کنیم

مطرب بیا که نغمه مستانه سر کنیم

صائب تبریزی

خیزید تا ز عالم صورت سفر کنیم

تا روشن است راه خرابات سر کنیم

هر چند نیست قافله در کار شوق را

هویی کشیم و همسفران را خبر کنیم

تا نقش پای گرمروان پیش راه ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه