گنجور

 
کلیم

نه گل شناسم و نه باغ و بوستان بی تو

که دیده در نگشاید بر این و آن بی تو

ز خضر گیرم و بر خاک ریزم آبحیات

بزندگی شده ام بسکه سرگران بی تو

درین بهار چو گل از سفر توهم باز آی

ببین چه می کند این چشم خونفشان بی تو

گمان برند که من نیز با تو هم سفرم

چنین که می روم از خویش هر زمان بی تو

طفیلئی که پس از میهمان بجا ماند

چه قدر دارد جان مانده آنچنان بی تو

کجاست فرصت آن کز فراق شکوه کنم

بغیر نام تو نگذشته بر زبان بی تو

همه ذخیره شبهای تیره روزی رفت

چو شمع سوخته شد مغز استخوان بی تو

بجام و ساغر ما قطره ای نمی افتد

اگر نشاط ببارد ز آسمان بی تو

تو همچو تیر ز کف جسته رفته ای و کلیم

بخود فرو شده چون حلقه کمان بی تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

چه دل گشایدم از باغ و بوستان بی تو؟

که شد ز تنگدلی غنچه گلستان بی تو

خبر به آینه می گیرم از نفس هر دم

به زندگی شده ام بس که بدگمان بی تو

ز جنبش نفسم چون جرس فغان خیزد

[...]

مشتاق اصفهانی

به کف پیاله به گلشن روم چسان بی‌تو

چه خون چه باده چه گلخن چه گلستان بی‌تو

چه گلبنی تو که هر سو برد سراسیمه

دلم چو طایر گم کرده آشیان بی‌تو

چه گل ز وصل توام بشکفد مرا که گذشت

[...]

رفیق اصفهانی

نه صبر دارم و نه تاب و نه توان بی تو

توان و تاب و صبوری نمی توان بی تو

من از تو دور غمین تو جدا ز من خوشدل

تو این چنین بی من و من آنچنان بی تو

بهر زمین که دمی با تو بوده ام اکنون

[...]

یغمای جندقی

به کف پیاله به گلشن روم چسان بی تو

چه خون چه باده چه گلخن چه گلستان بی تو

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه