در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم
غیر از میان چه قافیه آندهان کنم
چون خودفروش سود زسوا ندیده ایم
گر خاک را بزر بفروشم زیان کنم
خاموشی است ذکر خفی نزد سالکان
کو فرصتی که آن را ورد زبان کنم
پرواز من بسرکشی گل نمی رسد
در سایه نهال مگر آشیان کنم
جان از کدام و دل کدامست از آن دو لب
بگذار تا ببوسه یکی را نشان کنم
خاشاک سیلم از کشش جذبه می روم
نه همچو گرد همرهی کاروان کنم
بر خوان روزگار که نعمت حوادث است
آب ار خورم ملاحظه استخوان کنم
جز بینوائی تو ندارم دگر کلیم
چیزیکه توشه سفر لامکان کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از بیان احساسات و اندیشههای عمیق خود صحبت میکند. او از توصیف دهان محبوبش شروع میکند و میگوید که نمیتواند قافیهای را از این توصیف بیرون بیاورد. او به حراج کردن خاک اشاره میکند و میگوید که این کار برایش زیانآور خواهد بود. شاعر خاموشی و ذکرهای نهانی را نزد سالکان مهم میداند و این سؤال را مطرح میکند که فرصتی برای بیان آنها وجود دارد یا خیر. او به پرواز و احساسات عاشقانهاش اشاره میکند و میگوید که نمیتواند به دلخواهی که دارد برسد. در نهایت، او از درد و فقر ناشی از عشق محبوبش صحبت میکند و میگوید که جز غم و اندوه او چیزی برای گفتن ندارد. این شعر به زیبایی و عمق احساسات انسانی نسبت به عشق و زندگی میپردازد.
هوش مصنوعی: در شعری که میخواهم از زیبایی دهانش بگویم، جز کلمه "میان" چه کلمهای میتوانم پیدا کنم که با "دهن" همقافیه باشد؟
هوش مصنوعی: هرگز ندیدهایم که کسی به خاطر فروش خود یا شخصیتش سودی ببرد. حتی اگر بخواهم خاک را به قیمت بالایی بفروشم، باز هم ضرر میکنم.
هوش مصنوعی: ذکر خفی در نزد سالکان به گونهای است که به آرامی و در خفا انجام میشود و فرصتی برای گفتن آن پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: پرواز من به جایی نمیرسد، حتی در سایهسار درخت، مگر اینکه جایی برای زندگی و آرامش ایجاد کنم.
هوش مصنوعی: بگذار یکی از آن دو لب را ببوسم تا مشخص کنم کدام یک جان است و کدام یک دل.
هوش مصنوعی: من مانند خاشاکی هستم که در جریان سیل به حرکت در میآید، نه مانند گردی که در کنار کاروان حرکت میکند.
هوش مصنوعی: در زندگی، وقتی از نعمتها و رخدادهای مختلف استفاده میکنم، باید دقت و توجه کنم که از کجا آمدهام و چه مسیری را طی کردهام.
هوش مصنوعی: من به جز فقر و نیاز تو چیزی دیگری ندارم، و هیچ چیز دیگری نمیتواند برای سفر به دنیای بینهایت من کافی باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کو قاصدی که راز تو با او بیان کنم
جان را مگر به سوی جنابت روان کنم
گه نالهای چو مرغ فرستم به پیش تو
گه اسب را دو اسبه به پیشت روان کنم
کی من به صبح وصل تو یابم مجال قُرب
[...]
جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم
از چشمه های چشم جهان خون روان کنم
عهدیست در ازل بتو ما را که تا ابد
برهر چه رای عشق بود من همان کنم
ناصح چه منعم از می و معشوق میکنی
[...]
صد خنده واکشم ز تو تا ترک جان کنم
در خون صد بهار روم تا خزان کنم
تیغش ز سخت جانی من کند اگر شود
لوح مزار خویش ز سنگ فسان کنم
ای صاحبی که از اثر رنگ و بوی تو
خون کرشمه، در جگر گلستان کنم
گنجینهٔ ضمیر گشایم به مدح تو
دست و دل نیاز، جواهر فشان کنم
صد گلستان بوسهٔ شرم از لب نیاز
[...]
شب تا به روز بر سر کویت فغان کنم
شاید که از فغان دل تو مهربان کنم
شد داستان غمم به جهان وز شرار عشق
از آنکه داستان به جهانم نهان کنم
یک مشت استخوانم و شادم مگر شبی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.