گنجور

 
کلیم

در مطلعی که وصف دهانش بیان کنم

غیر از میان چه قافیه آندهان کنم

چون خودفروش سود زسوا ندیده ایم

گر خاک را بزر بفروشم زیان کنم

خاموشی است ذکر خفی نزد سالکان

کو فرصتی که آن را ورد زبان کنم

پرواز من بسرکشی گل نمی رسد

در سایه نهال مگر آشیان کنم

جان از کدام و دل کدامست از آن دو لب

بگذار تا ببوسه یکی را نشان کنم

خاشاک سیلم از کشش جذبه می روم

نه همچو گرد همرهی کاروان کنم

بر خوان روزگار که نعمت حوادث است

آب ار خورم ملاحظه استخوان کنم

جز بینوائی تو ندارم دگر کلیم

چیزیکه توشه سفر لامکان کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

کو قاصدی که راز تو با او بیان کنم

جان را مگر به سوی جنابت روان کنم

گه ناله‌ای چو مرغ فرستم به پیش تو

گه اسب را دو اسبه به پیشت روان کنم

کی من به صبح وصل تو یابم مجال قُرب

[...]

اسیری لاهیجی

جانا ز درد عشق تو چون من فغان کنم

از چشمه های چشم جهان خون روان کنم

عهدیست در ازل بتو ما را که تا ابد

برهر چه رای عشق بود من همان کنم

ناصح چه منعم از می و معشوق میکنی

[...]

صائب تبریزی

صد خنده واکشم ز تو تا ترک جان کنم

در خون صد بهار روم تا خزان کنم

تیغش ز سخت جانی من کند اگر شود

لوح مزار خویش ز سنگ فسان کنم

حزین لاهیجی

ای صاحبی که از اثر رنگ و بوی تو

خون کرشمه، در جگر گلستان کنم

گنجینهٔ ضمیر گشایم به مدح تو

دست و دل نیاز، جواهر فشان کنم

صد گلستان بوسهٔ شرم از لب نیاز

[...]

رفیق اصفهانی

شب تا به روز بر سر کویت فغان کنم

شاید که از فغان دل تو مهربان کنم

شد داستان غمم به جهان وز شرار عشق

از آنکه داستان به جهانم نهان کنم

یک مشت استخوانم و شادم مگر شبی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه