سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۹ - در تفسیر این آیت که ارض اللّه واسعة ارض معنوی است که بیحد است و کران، همه عقول و ملائکه و ارواح در آن ارض ساکناند و مقیم و در بیان آنکه شیخ را کرامتهای عالی است که مرید از آن مستفید گردد و از تأثیر نظر شیخ بینا شود و روشن و صافی و از حبس تن برهد و از شمشیر اجل خلاص یابد کسی که این نوع کرامتها از شیخ دیده باشد بکرامتهای دیگر که تعلق بدنیا دارد و در آنجا او را فایدهای نیست کی التفات کند. مثلا مرید کاری کرد مثل خوردن و خفتن چون شیخ بوی گوید که فلان چیز خوردی او را آن چه فایده خواهد بودن چون خود میداند که چه خورده است از آن گفت او را علمی نو حاصل نشود. لیکن چون او را از اسرار غیب که بیخبر بود آگاه گرداند در آنجا ویرا فایدۀ عظیم باشد هر که چنین کرامت اعلی را دیده باشد بکرامت ادنی سر فرود نیارد.
... هر کجا را نیم بیایم باز
عین راندن بود مرا خواندن
تا چو آ ی م برت فزایم من ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - اشعار حاوی و قایع تاریخی از قران السعدین (حاوی مجمل کتاب ) مجموع عنوانهای فصول مثنوی و قران السعدین که ضمنا فهرست مندرجات کتاب میباشد نیز بذات خود یک قصیدهٔ مستقل میشود و آنرا در اینجا میریم :
... عزم سلطان به سوی هند به پایان بهار
راندن از شهر چو انبوهی گل از بستان
ذکر باز آمدن قلب شه از قتل مغل ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۷۱ - عرض صحیفهٔ طولانی نصیحت، پیش ضمیر ملهم سلطان، که نسخهایست صحیح از لوح محفوظ حفظ الله تعالی عن التلویح السو
... زمال اسباب ملک آماده حال ست
چو تیشه بشکند از راندن سخت
نه کرسی ساختن بتوان و نی تخت ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۸ - کشیدن اجل، شمشیر الوقت سیف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتیان بر دست زبانی چند، و گزاردن تیغ بر سر ایشان به خبر مشهور، که «السیف محاء الذنوب»
... چه حاجت بود چرخ بی وفا را
برو راندن ز خون تیغ جفا را
ولیکن چون چنانش بود تقدیر ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹
... عید تا سالی چه غم باشد اگر قربان بود
رو به گاه تیغ راندن سوی قربانی مدار
تا مگر جان دادن آن بیچاره را آسان بود ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۴
... کز بخیه نقش گیرد اندام نازنینش
باری به تیغ راندن آن ساعدش ببینم
خیز ای رقیب بدخو بر مال آستینش ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۹
... داشتم باری از این اندیشه کاید جان برون
بر زبان راندن نمی آرم که یاری داشتم
تن چو گل صد پاره شد از بس که غلتیدم به خاک ...
اوحدی » جام جم » بخش ۷۴ - در سفر و فواید آن
... روز در کویها غزل خواندن
نیمشب نعره بر فلک راندن
روز در آفریدن و لادن ...
شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب چهارم در بیان آنکه حکمت در آفرینش چه بود
... و چون معلوم شد که حق تعالی مردم را بجهت معرفت خود آفریده است هر آینه باید که ایشان را استعداد آن داده باشد و الا مردم بی استعداد حق را نتوانند شناخت و حضرت حق را به دیدن و دانستن آیات و آثار قدرت او در آفاق و انفس توان شناخت و مردم را میسر نبود که در قعر دریا و عروق جبال روند و اسرار عالم سفلی را مشاهده کنند و بر افلاک برآیند و حقایق و دقایق عالم اعلی را ببینند و در انفس عالم ملکوت روند و احوال ارواح یعنی عقول و نفوس افلاک معلوم کنند و بر همگی صفات حق مطلع شوند و افعال خدای تبارک و تعالی در ابداع و اختراع موجودات بشناسند پس الله تعالی از غایت عنایت هرچه در عالم آفریده بود از ظاهر و باطن و علوی و سفلی مردم را بر آن مثال گردانید
و همچنانکه عالم مسخر امر او است تن مردم مسخر روح گردانید تا مردم از ترکیب اعضا و ترتیب اجزای خود بر عالم علوی و سفلی مطلع گردند و از دانستن صفات صفات حق تعالی را بشناسند و از امر کردن روح ایشان بدن ایشان را بدانند که فرمان راندن جان ایشان در تن ایشان همچو فرمان راندن حق تعالی است در عالم و ما این معنی به شرح بیان کنیم و محققان در این معنی چنین گفتهاند
ای نسخۀ نامۀ الهی که تویی ...
شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب ششم در برابر کردن آفاق با انفس یعنی برابر کردن تن آدم با عالم
... و چون مشابهت بدن و مقابلۀ او با عالم معلوم شد اکنون بدان که حق تعالی را صفتها هست که مردم بدان صفت موصوفند یعنی چنانکه حق سبحانه و تعالی عالم و بینا است و شنوا و گویا و قادر و حی و متکلم است آدمی نیز دانا و بینا و شنوا و گویا و حی و متکلم است ولیکن در این صفات محتاج آلات است و حق تعالی محتاج آلات نیست و همچنانکه تا ارادت مردم نباشد دست نگیرد و پا روان نشود و چشم نبیند همچنین تا ارادت حق تعالی نباشد افلاک حرکت نکند و کواکب نتابد وعناصر مرکب نشود و موالید موجود نگردد و حضرت مصطفی علیه السلام از این معنی خبر داده است که تخلقوا باخلاق الله و اتصفوا بصفاته و ما مثال آن به تمامی بنماییم
اکنون بدان که فرمان راندن حق تعالی در عالم مانند فرمان راندن روح ما است در بدن مثلا اگر ما خواهیم تا چیزی بنویسیم اول ارادت ازروح به دل ما رسد تادل رگها و پیها را در حرکت آرد آنگاه رگها انگشتان رادر حرکت آرد آنگاه انگشتان قلم را در حرکت آرد آنگاه قلم مداد را در حرکت آرد پس آنچه ارادت ما باشد نوشته شود از عربی و فارسی از نظم و نثر و همچنین چون حق تعالی خواهد که در این عالم چیزی پیدا شود اول ارادت حق سبحانه و تعالی به عرش رسد و از عرش به ملایکه و از ملایکه به افلاک و از افلاک به عناصر تا آنچه امر حق تعالی باشدپیدا شود در عالم از نبات و حیوانات و معدنیات
پس در این مثال ارادت روح بر دل مثال ارادت حق است بر عرش و دل به جای عرش است و رگها به جای ملایکه و انگشتان به جای افلاک و کواکب به جای قلم و عناصر به جای مداد و موالید بجای خطوط و چون عارف بدین مقام رسد گوید همه چیز را نیک باید دید به جای خود بجهت آنکه موجودات آفریدۀ حق است و همه نقش ید قدرت اویند اگر خطی راگویی بد است خطاط را بد گفته باشی و عیب خطاط باشد ودر این معنی بزرگان گفتهاند ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
... ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتاده ام
هردم از چشمم چو اشک گرم رو راندن که چه
تا چه افتادست کز چشم شما افتاده ام ...
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۳
... بزیر جامه چو زنار بینمت چون شمع
چو سود راندن مقراض و خرقه ی عسلی
مشو بحسن عمل غره و بزهد مناز ...
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در موعظه ونصیحت
... خود را همگی ساخته باطل و عاطل
در راندن سایل چه جوابت بود آخر
آن روز که باشد ز تو رزاق تو سایل ...
سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۹ - غزل
... ز مستی کس نگیرد خرده بر مست
خطا باشد قلم بر مست راندن
نشاید بر بزرگان دست راندن
چه شد گر غرقه ای زد دست و پایی ...
عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲
... دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست
گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست
آن کن که رای تست مرا اختیار نیست ...
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱
... سر بر خط تو دارم همچون قلم چه موجب
راندن بگفت مردم هر دم مرا شکستن
صوفی شهر ما را بت شد عصای توبه ...
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸
... ای سر زلف توام مأوای دل
چون ز دستت سر نخواهد راندن
ای جهان در پای دل در پای دل
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۷ - اشارت به معنی آنچه رسول صلی الله و علیه و سلم فرموده است که الدنیا ملعونة و ملعون ما فیها الا ذکر الله سبحانه
... کنم ابواب فهم آن مفتوح
لعن راندن بود ز ساحت قرب
محنت بعد بعد راحت قرب ...
... امر باشد به قرب حق خواندن
نهی از اسباب بعد او راندن
دوزخ و آنچه هست در دوزخ ...
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۴۰ - عقد یازدهم در مقام زهد که انقطاع رغبت است از نعم فانی و اقتصار همت بر نعیم جاودانی
... خانه در قصر مقرنس کردن
زیر ران ابلق تازی راندن
بر مه و مهر غبار افشاندن ...
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۱۱ - گفتار در فضایل سخن و سخنوری و تقریب نظم این منظومه از عیب تکلف بری که نامزد است به خردنامه اسکندری
... که افسانه خوانی نه کار من است
ز اسرار حکمت سخن راندن
به از قصه های کهن خواندن ...