گنجور

 
۱۸۵

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۹

 

... عید تا سالی چه غم باشد اگر قربان بود

رو به گاه تیغ راندن سوی قربانی مدار

تا مگر جان دادن آن بیچاره را آسان بود ...

امیرخسرو دهلوی
 
۱۸۶

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۴

 

... کز بخیه نقش گیرد اندام نازنینش

باری به تیغ راندن آن ساعدش ببینم

خیز ای رقیب بدخو بر مال آستینش ...

امیرخسرو دهلوی
 
۱۸۷

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۹

 

... داشتم باری از این اندیشه کاید جان برون

بر زبان راندن نمی آرم که یاری داشتم

تن چو گل صد پاره شد از بس که غلتیدم به خاک ...

امیرخسرو دهلوی
 
۱۸۸

اوحدی » جام جم » بخش ۷۴ - در سفر و فواید آن

 

... روز در کویها غزل خواندن

نیمشب نعره بر فلک راندن

روز در آفریدن و لادن ...

اوحدی
 
۱۸۹

شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب چهارم در بیان آنکه حکمت در آفرینش چه بود

 

... و چون معلوم شد که حق تعالی مردم را بجهت معرفت خود آفریده است هر آینه باید که ایشان را استعداد آن داده باشد و الا مردم بی استعداد حق را نتوانند شناخت و حضرت حق را به دیدن و دانستن آیات و آثار قدرت او در آفاق و انفس توان شناخت و مردم را میسر نبود که در قعر دریا و عروق جبال روند و اسرار عالم سفلی را مشاهده کنند و بر افلاک برآیند و حقایق و دقایق عالم اعلی را ببینند و در انفس عالم ملکوت روند و احوال ارواح یعنی عقول و نفوس افلاک معلوم کنند و بر همگی صفات حق مطلع شوند و افعال خدای تبارک و تعالی در ابداع و اختراع موجودات بشناسند پس الله تعالی از غایت عنایت هرچه در عالم آفریده بود از ظاهر و باطن و علوی و سفلی مردم را بر آن مثال گردانید

و همچنانکه عالم مسخر امر او است تن مردم مسخر روح گردانید تا مردم از ترکیب اعضا و ترتیب اجزای خود بر عالم علوی و سفلی مطلع گردند و از دانستن صفات صفات حق تعالی را بشناسند و از امر کردن روح ایشان بدن ایشان را بدانند که فرمان راندن جان ایشان در تن ایشان همچو فرمان راندن حق تعالی است در عالم و ما این معنی به شرح بیان کنیم و محققان در این معنی چنین گفته​اند

ای نسخۀ نامۀ الهی که تویی ...

شیخ محمود شبستری
 
۱۹۰

شیخ محمود شبستری » مرآت المحقّقین » باب ششم در برابر کردن آفاق با انفس یعنی برابر کردن تن آدم با عالم

 

... و چون مشابهت بدن و مقابلۀ او با عالم معلوم شد اکنون بدان که حق تعالی را صفت​ها هست که مردم بدان صفت موصوفند یعنی چنانکه حق سبحانه و تعالی عالم و بینا است و شنوا و گویا و قادر و حی و متکلم است آدمی نیز دانا و بینا و شنوا و گویا و حی و متکلم است ولیکن در این صفات محتاج آلات است و حق تعالی محتاج آلات نیست و همچنانکه تا ارادت مردم نباشد دست نگیرد و پا روان نشود و چشم نبیند همچنین تا ارادت حق تعالی نباشد افلاک حرکت نکند و کواکب نتابد وعناصر مرکب نشود و موالید موجود نگردد و حضرت مصطفی علیه السلام از این معنی خبر داده است که تخلقوا باخلاق الله و اتصفوا بصفاته و ما مثال آن به تمامی بنماییم

اکنون بدان که فرمان راندن حق تعالی در عالم مانند فرمان راندن روح ما است در بدن مثلا اگر ما خواهیم تا چیزی بنویسیم اول ارادت ازروح به دل ما رسد تادل رگها و پی​ها را در حرکت آرد آنگاه رگها انگشتان رادر حرکت آرد آنگاه انگشتان قلم را در حرکت آرد آنگاه قلم مداد را در حرکت آرد پس آنچه ارادت ما باشد نوشته شود از عربی و فارسی از نظم و نثر و همچنین چون حق تعالی خواهد که در این عالم چیزی پیدا شود اول ارادت حق سبحانه و تعالی به عرش رسد و از عرش به ملایکه و از ملایکه به افلاک و از افلاک به عناصر تا آنچه امر حق تعالی باشدپیدا شود در عالم از نبات و حیوانات و معدنیات

پس در این مثال ارادت روح بر دل مثال ارادت حق است بر عرش و دل به جای عرش است و رگها به جای ملایکه و انگشتان به جای افلاک و کواکب به جای قلم و عناصر به جای مداد و موالید بجای خطوط و چون عارف بدین مقام رسد گوید همه چیز را نیک باید دید به جای خود بجهت آنکه موجودات آفریدۀ حق است و همه نقش ید قدرت اویند اگر خطی راگویی بد است خطاط را بد گفته باشی و عیب خطاط باشد ودر این معنی بزرگان گفته​اند ...

شیخ محمود شبستری
 
۱۹۱

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

... ای عزیزان چون کنم چون مبتلا افتاده ام

هردم از چشمم چو اشک گرم رو راندن که چه

تا چه افتادست کز چشم شما افتاده ام ...

خواجوی کرمانی
 
۱۹۲

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

... بزیر جامه چو زنار بینمت چون شمع

چو سود راندن مقراض و خرقه ی عسلی

مشو بحسن عمل غره و بزهد مناز ...

خواجوی کرمانی
 
۱۹۳

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در موعظه ونصیحت

 

... خود را همگی ساخته باطل و عاطل

در راندن سایل چه جوابت بود آخر

آن روز که باشد ز تو رزاق تو سایل ...

سلمان ساوجی
 
۱۹۴

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۹ - غزل

 

... ز مستی کس نگیرد خرده بر مست

خطا باشد قلم بر مست راندن

نشاید بر بزرگان دست راندن

چه شد گر غرقه ای زد دست و پایی ...

سلمان ساوجی
 
۱۹۵

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

... دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست

گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست

آن کن که رای تست مرا اختیار نیست ...

عبید زاکانی
 
۱۹۶

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱

 

... سر بر خط تو دارم همچون قلم چه موجب

راندن بگفت مردم هر دم مرا شکستن

صوفی شهر ما را بت شد عصای توبه ...

کمال خجندی
 
۱۹۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۸

 

... ای سر زلف توام مأوای دل

چون ز دستت سر نخواهد راندن

ای جهان در پای دل در پای دل

جهان ملک خاتون
 
۱۹۸

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۳۷ - اشارت به معنی آنچه رسول صلی الله و علیه و سلم فرموده است که الدنیا ملعونة و ملعون ما فیها الا ذکر الله سبحانه

 

... کنم ابواب فهم آن مفتوح

لعن راندن بود ز ساحت قرب

محنت بعد بعد راحت قرب ...

... امر باشد به قرب حق خواندن

نهی از اسباب بعد او راندن

دوزخ و آنچه هست در دوزخ ...

جامی
 
۱۹۹

جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴۰ - عقد یازدهم در مقام زهد که انقطاع رغبت است از نعم فانی و اقتصار همت بر نعیم جاودانی

 

... خانه در قصر مقرنس کردن

زیر ران ابلق تازی راندن

بر مه و مهر غبار افشاندن ...

جامی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۵