شمارهٔ ۸۸ - کشیدن اجل، شمشیر الوقت سیف قاطع، بر سر تاجوران سر پر، و شهادت آن بهشتیان بر دست زبانی چند، و گزاردن تیغ بر سر ایشان به خبر مشهور، که «السیف محاء الذنوب»
شراب عشق بازان آب تیغ است
بهر عاشق چنین آبی دریغ است
شنیدی قصه یوسف که تا چون
بتان را در دست شوند از خون؟
زنی کان حسن را نظاره کرده
ترنجش بر کف و کف پاره کرده
عروسانی که حسن شه پسندند
حنا بر دست خود زینگونه بندند
چه داغست این، که هر جا، می نشانم
چه خونست این، که هر سو، می فشانم؟
کسی روشن کند این آتشین سوز
که روزی سوخته باشد بدین روز
نه هر دل داند این داغ نهان را
نه هر کس پی فتد این سوز جان را
کسی کاگاه شد زین قصهٔ درد
ز هر حرفی به سینه دشنهای خورد
چو بر عاشق اشارت تیغ خون است
سیاست کردن از رحمت برون است
خضر خانی که چون وحش شکاری
ز غمزه داشت در جان زخم کاری
نشستی عاقبت زان زخم دلدوز
به روز ماتم خود بهترین روز
چه حاجت بود چرخ بیوفا را؟
برو راندن، ز خون، تیغ جفا را؟
ولیکن چون چنانش بود تقدیر
گسستن کی تواند بسته زنجیر!
مع القصه، نهانی دان این راز
ز گنج راز زینسان در کنند باز
که چون سلطان مبارک شاه بی مهر
ز تلخی، گشت، بر خویشان، ترش چهر
صلاح ملک در خونریز شان دید
سزاواری به تیغ تیزشان دید
بران شد تا کند از کین سگالی
ز انباز، آن ملک، اقلیم خالی
نهان سوی خضر خان کس فرستاد
نموداری به عذر از دل برون داد
که ای شمعی ز مجلس دور مانده
تنت بیتاب و رخ بی نور مانده
تو میدانی که از من نیست این کار،
ستم کش ماند و یکسو شد ستمکار
کنون ما هم در آن هنجار کاریم
به هنجاری ازین بندت براریم
چو در خوردی، که باشی مسند آرای،
بر اقلیمی کنیمت کار فرمای
ولی مهر کسی کاندر دلت رست
نه در خورد علو همت تست
«دول رانی» که در پیشت کنیزیست
کنیز ارمه بود، هم سهل چیزیست
شنیدم کانچنان گشت ارجمندت
که شد پابوس او سرو بلندت
نه بس زیبا بود، کز چشم کوتاه،
پرستار پرستاری شود شاه!
کدو در صحن بستان کیست، باری؟
که جوید سر بلندی با چناری؟
تمنای دل ما میکند خواست
که زان زانو نشین بربایدت خاست
چو زینجا رفت، باز اینجا فرستش،
به پائین گاه تخت ما فرستش
چو سودای دلت کم گشت چیزی
دهیمت باز تا باشد کنیزی
چو شد پیغام گوئی، برد پیغام
خضر خان را نماند اندر دل آرام
ز خشم و غصه کرد آن ماه در سلخ
چو می، هم گریه و هم خنده تلخ
نخست از دیده لب را جوش خون داد
پس آلوده به خون پاسخ برون داد
که شه را، ملک رانی چون وفا کرد،
دولرانی به من باید رها کرد!
چو دولت دور گشت از خانی من
دولرانی است دولت رانی من
در این دولت هم از من دور خواهی،
مرا بی دولت و بی نور خواهی!
چو با من همسر است این یار جانی،
سر من دور کن، زان پس تو دانی!
پیامآور چو زان جان غم اندود
به برج شاه برد آن آتشین دود
شهنشه گرم گشت از پای تا فرق
به گرمی، خیره خندی کرد، چون برق
برآمد شعلهٔ کین را زبانه
بهانه جوی را نوشد بهانه
به تندی سر سلاحی را طلب کرد
که باید صد کروه امروز شب کرد
رو اندر «گوالیر» این دم، نه بس دیر
سر شیران ملک افگن به شمشیر
که من ایمن شوم ز انبازی ملک
که هست این فتنه کمتر بازی ملک
به فرمان شد روان، مرد ستمگار
کبوتر پای بند و جره ناهار
شبا روزی برید آن چند فرسنگ
رسید و بر ز بر کرد، از ته، آهنگ
رسانید آنچه فرمان بودش از تخت
بشد اهل قلعه در کاری چنان سخت
درون رفتند سرهنگان بیباک
به بیباکی در آن عصمت گهٔ پاک
برو پوشیدگان، هوئی در افتاد
کزان هو، لرزه در بام و در افتاد
در آن برج، از شغب هر تیر شد قوس
قیامت، میهمان آمد به فردوس
ز کنج حجرها با صد نژندی
برون جستند نر شیران به تندی
ز باز و و زور، و از تن، تاب رفته
توان مرده خرد در خواب رفته
شد اندر غصه شادی خان والا
مدد جست از پناه حق تعالی
سبک در کوتوال آویخت تا دیر
ته افگندش، بکشتن جست شمشیر
چو شمشیر ظفر گم گشته پودش
از آن نیروی بی حاصل، چه سودش؟
عوانان در دویدند از چپ و راست
در افتادند وان افتاده بر خاست
زهی سگساری چرخ زبونگیر
که شیران راسگان سازند نخچیر
چو بستند آن دو دولتمند را سخت
زمانه بست دست دولت و بخت
فتادند آن شگر فان در زبونی
برامد سو به سو شمشیر خونی
چو جست آواز بی رحمی زخنجر
درآمد خونی بی رحمت از در
عفا الله بر چنان روهای چون ماه
کسی چون بر کند شمشیر کین خوا!
کرا در دل نیاید سو ز جانی
ز افسوس چنان عمر و جوانی؟!
فلک را باد یارب سینه صد چاک!
کزینسان ارجمندان را کند خاک!
غرض کس را برایشان چون نشد رای
که گردد تیغ خون را کار فرمای
بجنبید از میان چون تند بادی
فروتر نسبتی هندو نژادی
غم افزائی، چو عیش تنگ حالان
کژ اندیشی، چو عقل خردسالان
درازش سبلتی پیچیده بر گوش
ز سبلت کرده خود را حلقه در گوش
سبک زان صف سرهنگان برون جست
تو گوئی خواهد از وی موج خون جست
ز راه مهر دامن در کشیده
به خونریز آستینها بر کشیده
ز فرماینده، تیغ گوهرین جست
کشید و کرد دامان قبا چست
برآمد گرد آن سرو گرامی
که از سر سبزی خود بود نامی
شهادت خاست از خضر اندران کاخ
چو تسبیح درخت از سبزی شاخ
از آن بانگ شهادت کامد از شاه
شهادت گوئی شد مهر و هم ماه
سپر میکرد خورشید از تن خویش
ولی تقدیر یکسو کردش از پیش
کند تیغ قضا چون قطع امید
نه مه داند سپر کردن نه خورشید
به یک ضربت که آن نامهربان کرد
سر شه در کنارش میهمان کرد
قضا کامد ز بهرش ز آسمان زیر
قلم چون رانده بودش، راند شمشیر
ز خون او چو رنگین کرد جا را
هم از خونش نوشت این ماجرا را
چو از تیغ آن سر والا، قلم شد
خط مشکین او خونین رقم شد
چو گرد رویش از خون سیل در گشت
گل لعل وی از خون لعل تر گشت
ز گردن موج خون کش پیش میرفت
دون سوی نگار خوش میرفت
«دول رانی» که با فرخندگی بود
دوید این خون و با آن خون درآمیخت
«دول رانی» که با فرخندگی بود
خضر خان را زلال زندگی بود
چو خضر چرخ، با او در کمین گشت
همان آب حیاتش تیغ کین گشت
چو دیدم اندرین شیشه به تمیز
بسی هست آب حیوان خضر کش تیز
بر آمد جان عاشق خون فشانان
ولی میگشت گرداگرد جانان
گلی کز وی چکید از قطرهای خوی
فشاندی، خون خود، صد بنده به روی
تنی کاسیب گل بودی دریغش
فلک، بین تا چسان زو زخم تیغش
زهی خونابهٔ مردم که گردون
ز شیرش پرورد، آنگه خورد خون
نگر تا چند گردد دور افلاک،
که یک نوباوه بیرون آرد از خاک؟
چو گشت این سرو بن، در زیور و زیب
بخاک اندازدش، باز از یک آسیب!
چه باشد خضر خان، بل صدخضر نیز
ازین خضرای رنگین گشت ناچیز
بس آن به کادمی در جان سپردن
بقای خضر یابد بعد مردن
چو خون خضر خان در خاک در شد
ز خونش هر گیا خضری دگر شد
بگرد بار خود میگشت جانش
همی گفت این حکایت از زبانش
که ای جان من و آشوب جانم
که در کار تو شد جان و جهانم
چون من بهرت، ز جان کردم جدائی
مبری ز آشنایان، اشنائی
بهر جائی که خون راند این تن پاک
گیاه مهر، خواهد رستن از خاک
ز خون و خاکم این رنگین گیاجوی
از آن گوگرد سرخ این کیمیا جوی
نه مرگست این که آید به پایان
ولی مرگست دوری ز آشنایان
جدائیهای هر پیوندم از بند
نه چون درد جدائی شد ز پیوند
خضر خان، کاب حیوان بودر در جام،
درین دریای خون، گم شد سرانجام!
غرض، چون خضر خورد آن شربت حور
همان میخورد «شادی خان» هم از دور
«دول رانی» در آن خونابه سرگم
چو ماه چارده در جمع انجم
ز زخم ماه نو، در هر کناره
به صد پاره رخی چون ماه پاره
ز زخمی کاندران رخساره میشد
دل خورشید، صد جا، پاره میشد
نه زان رخساره میشد پارهای دور
که از مه دور میشد، پارهٔ نور
صباحت هم بران رخسار گلگون
همی کرد از جراحت گریهٔ خون
ز چشم و رخ که خون بیرون همیرفت
بهر سو سیلهای خون همی رفت
در آن موها که پیچ بیکران بود
دل خان جست و جانش همدران بود
ولی چون رفته را باز آمدن نیست
غم بیهوده جز رنج بدن نیست
چو حال اینست به کاز طبع ناساز
روم اندر سر گفتار خود باز
چو شد هنگام آن کان کشتهای چند
به زندان ابد مانند در بند
شهیدان را ز مشهد گاه خونریز
روان کردند سوی خوابگه تیز
به «جی مندر» که برجی زان حصار است
شهان را کاندران شاهان خوش خواب
به سنگین حجرهٔ در فرجهٔ تنگ
نهان کردند شان چون لعل در سنگ
چو پنهان گشت در سنگ آن گهرها
جدا شد مهرهٔ دولت ز سرها
فرواندند ز آسیب زمانه
فراموش اندران فرموش خانه
فراوان یاد دارد، چرخ بد خوی
فرامش گشتگان، زینسان، بهر کوی
خردمندی که بندد در جهان دل
دل از نام خردمندیش بگسل
بد و نیک ار نمیدانی ز هر باب
تو هم زین نامه عبرت گیر و دریاب
به عشق آویز وزان سرمایه جو بهر
که فارغ گردی از نیک و بد دهر
وگر در عشقبازی ره ندانی
در آموزی گر این افسانه خوانی
که در هر بیت او پوشیده کاریست
ز خون عاشقان نقش و نگاریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دردهایی است که عاشقان با آن مواجه میشوند. شاعر به تصویر کشیدن وضعیت عشق و خطراتی که بر سر راه آن قرار دارد پرداخته و از داستان یوسف و زلیخا نیز استفاده میکند تا نشان دهد زیبایی و جذابیت میتواند به چه درد و رنجی منجر شود. شاعر از آتش عشق و بیوفایی در دنیای عشق سخن میگوید و از جانفشانی و قربانی شدن در راه عشق یاد میکند. در این اثر، بیوفایی زمان و سرنوشت تلخ نیز مورد اشاره قرار گرفته و به نحوی از نقد جامعه و سیاست نیز صحبت میشود. در نهایت، شعر بر این نکته تأکید دارد که عشق خالص و واقعی به فراسوی تجارب دردناک است و حکایاتی از عشق و دلدادگی در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: شراب عشق برای عاشقان مثل آب تیز و تند است و برای آنها چنین شرابی نایاب و گرانبهاست.
هوش مصنوعی: شنیدی که یوسف چگونه وقتی به زیباییاش در دست دیگران واقع شد، قلبها را از عشق و خون پر کرد؟
هوش مصنوعی: زنی که زیبایی را تماشا کرده، دانهی ترنج را در دست دارد و دستش را پاره کرده است.
هوش مصنوعی: عروسها که زیباییشان مورد توجه همگان است، حنا را به همین شکل بر دستان خود میزنند.
هوش مصنوعی: این درد عمیق است که هر جا پا میگذارم، آثارش را حس میکنم و چه غمانگیز است که در هر طرف، احساسات و رنجهایم را پخش میکنم.
هوش مصنوعی: کسی پیدا شود که این آتش سوزان را خاموش کند، زیرا روزی خواهد رسید که به خاطر این آتش دچار سوختگی خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند درد پنهان دل را درک کند و نه هرکسی میتواند به عمق این سوز و آتش جان پی ببرد.
هوش مصنوعی: کسی که از این داستان دردناک آگاه شد، از هر حرفی که شنید، دلی پر از خنجر و زخم پیدا کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که برای عاشق اشارهای به تیغ شود، نفرت و کینه، جای رحمت را میگیرد و در چنین حالتی، سیاستورزی و فریبکاری از رحمت دور میشود.
هوش مصنوعی: خضر, شخصی است که مانند حیوانات وحشی به دلیل نگاه و لطف خود، زخم عمیق و دردناکی به روح دیگران میزند.
هوش مصنوعی: در نهایت از درد و زخم عاطفی که داشتی نشستی و متوجه شدی که روزگاری که به عنوان روز ماتم خودت شناخته میشود، در واقع بهترین روز برای تو است.
هوش مصنوعی: چه نیازی به گردش دیوانهی زمان است؟ بگذار به حرکت درآمده و ظلم و ستم را از خون برگرداند؟
هوش مصنوعی: اما چون سرنوشت چنین رقم خورده است، کسی که در زنجیر است چگونه میتواند آن را بگسلد؟
هوش مصنوعی: در نهایت، این راز را به طور پنهانی بدان و بدان که چگونه این گنج مخفی به تدریج افشاء میشود.
هوش مصنوعی: وقتی سلطان خوش شانس و بخشنده، به خاطر تلخی دلش، نسبت به نزدیکانش چهرهای عبوس و ناخرسند پیدا کرد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد برای بهبود اوضاع کشور، باید با کسانی که به خشونت و ناعدالتی میپردازند، برخورد جدی و قاطعانه انجام گیرد. این افراد صلاحیتی ندارند و باید از میان برداشته شوند.
هوش مصنوعی: به خاطر دشمنی، آن ملک (یعنی پادشاه) تصمیم گرفت که از دوست و همپیمان خود فاصله بگیرد و سرزمین خالی بر جای بگذارد.
هوش مصنوعی: کسی به سراغ خضر نرفت و به نمایندگی از دیگری عذری را بیان کرد و آن را از دلش به زبان آورد.
هوش مصنوعی: ای شمعی که از جمع دور هستی، بدن تو بیتاب و چهرهات بدون نور مانده است.
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که این کار از من نیست، چون همواره ستمکش در زحمت است و ستمکار به راحتی کنار میرود.
هوش مصنوعی: اکنون ما نیز در همان مسیر حرکت میکنیم، و با نوعی رفتار، از این قید و بند رهایی خواهیم یافت.
هوش مصنوعی: وقتی به مقام و موقعیت مهمی دست یابی، بر اساس آن میتوانی در یک منطقه یا جامعه وظایفی را بر عهده بگیری و هدایتگری را عهدهدار شوی.
هوش مصنوعی: اما محبت کسی که در دل تو ریشه دوانده، با علو و بلندی همت تو سازگار نیست.
هوش مصنوعی: کسی که در مقابل تو قرار دارد و به او خدمت میکنی، اگرچه به ظاهر صاحب قدر و مقام است، در واقع ارزش چندانی ندارد و مانند یک کنیز ساده است.
هوش مصنوعی: شنیدم که تو به اندازهای ارزشمند شدی که بلندای سرو به احترام تو سر به زیر آورد.
هوش مصنوعی: زیبایی آنقدر زیاد بود که اگر کسی دیدی کوتاه داشت، نمیتوانست پرستاری از آن زیبایی را بر عهده بگیرد.
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شده است دربارهی اینکه چه کسی در باغ، مانند کدو، به دنبال رشد و بلندی است، در حالی که به چنارهای بلند و استوار نگاه میکند. این اشارهای به مقایسهٔ میان چیزهای کوچک و بزرگ در زندگی و تلاش برای رسیدن به بلندی و موفقیت دارد.
هوش مصنوعی: دل ما آرزو میکند که کسی از زانو به پا خیزد و به ما توجه کند.
هوش مصنوعی: وقتی او از اینجا برود، دوباره او را به اینجا بفرست، و او را به پای تخت ما بیاور.
هوش مصنوعی: وقتی اشتیاق و رغبت تو کاهش یابد، چیزی به تو میدهیم تا دوباره احساس کنی که نیازمند چیزی هستی.
هوش مصنوعی: زمانی که خبر رسانی آمد و پیغام خضرخان را برد، دیگر در دل آرامش و آسایش باقی نماند.
هوش مصنوعی: از ناراحتی و غم، آن ماه در روز آفتابی مانند شراب، هم اشک میریزد و هم به شکلی تلخ میخندد.
هوش مصنوعی: در ابتدا از چشمانش خون جاری شد و لبش به خاطر این درد و احساس آکنده از خون، پاسخ را بیرون آورد.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاهی به وعده و قول خود وفا کند، باید به من نیز بخشی از نعمتها و خوشیها اهدا شود.
هوش مصنوعی: وقتی که خوشبختی و ثروت از من دور شد، حالا نوبت به ضعف و بیپناهی من است.
هوش مصنوعی: در این زمان هم اگر از من دور شوی، مرا بدون قدرت و بدون روشنایی خواهی دید!
هوش مصنوعی: اگر این دوست عزیز که جان من است با من باشد، سر من را دور کن، از آن پس خودت میفهمی!
هوش مصنوعی: پیامآور، پس از اینکه جانش از غم پر شده بود، به سوی قصر پادشاه رفت و آن دود آتشین را با خود برد.
هوش مصنوعی: شاه به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و از سر تا پا گرم شد. به طوری که با یک لبخند خیرهکننده مانند برق درخشان، به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: شعلهٔ انتقام از دل بیرون آمده و بهانهای برای جستجوی دلیل فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: شخصی به سرعت به دنبال سلاحی میگردد که باید در این شب، کارهای بسیار مهمی انجام دهد.
هوش مصنوعی: در این لحظه در «گوالیر»، زمانی نیست که سر شیران را با شمشیر به زمین بیندازند.
هوش مصنوعی: من میخواهم از خطرات و فتنههایی که در دنیای قدرت و سلطنت وجود دارد، در امان باشم. این فتنهها به وضوح نشاندهندهی ناپایداری و بیاعتمادی در بازیگری قدرت هستند و میخواهم از این معرکه دور بمانم.
هوش مصنوعی: مرد ستمکار به دست سرنوشت تسلیم شده است، مانند کبوتری که به زنجیر بسته شده و به دنبال غذاست.
هوش مصنوعی: شبی را بیدار ماند و مسافتی را طی کرد و از دور به جایی نزدیک شد.
هوش مصنوعی: آنچه را که باید به دست آورد، به فرمان رسید و مردم قلعه در کار دشواری قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: سرهنگهای بیباک به جرأت و شجاعت به مکانی خالص و معصوم وارد شدند.
هوش مصنوعی: برو افرادی که لباسهای رسمی به تن دارند، صدا و سر و صدایی به گوش میرسد که از آن صدا، لرزشی در سقف و در به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: در آن برج، به علت شلوغی و جنجال، هر تیر مثل قوس قیامت به نظر میرسد و مهمانی به بهشت آمده است.
هوش مصنوعی: از گوشههای پنهان حجرهها، با فریاد و سرعت، نرهای شیر به بیرون جهیدند.
هوش مصنوعی: از قدرت و نیروی جسم، توانایی رفته و عقل به خواب رفته است.
هوش مصنوعی: در دل غم و اندوه، شادی خان والام به کمک از خداوند بزرگ پناه برد.
هوش مصنوعی: در اینجا میتوان گفت که شخصی در دل شب به صورت پنهانی به شهری وارد میشود و به دنبال فرصتی برای کشتن کسی است که تا دیروز در امان بود. این فرد سلاح خود را آماده کرده و در جستجوی فرصتی مناسب برای اجرای نقشهاش است.
هوش مصنوعی: وقتی نیرویی بیفایده باشد، مانند شمشیری که گم شده و از آن استفادهای نمیشود، چه سودی از آن به دست میآید؟
هوش مصنوعی: مزدوران از دو طرف به سمت آن شخص حمله کردند و او که به زمین افتاده بود، دوباره برخواست و به ادامه مبارزه پرداخت.
هوش مصنوعی: چه زیباست چرخ زمانه که زبانچرب و شیرین دارد و میتواند شکارچیان را همچون شکار شیران به دام بیندازد.
هوش مصنوعی: وقتی که زمانه به دو انسان ثروتمند فشار آورد، نتوانستند از نعمتها و خوشاقبالی خود استفاده کنند.
هوش مصنوعی: آن رازی که در دل داشتم، بر زبان نیاوردم و سعی کردم که در سکوت درون خودم باقی بمانم، اما در برابر مشکلات و سختیها نتوانستم تاب بیاورم و به ناچار در وضعیتی تضعیفشده قرار گرفتم.
هوش مصنوعی: وقتی صدای بیرحمی از خنجر شنیده شد، خونی بیرحم از در بیرون آمد.
هوش مصنوعی: خداوند از چهرههای زیبا و نورانی مانند ماه بگذرد، زمانی که کسی مانند برنده شمشیر انتقام را به دوش بکشد!
هوش مصنوعی: اگر کسی در دلش حسرت و اندوهی باشد، چگونه میتواند از زندگی و جوانیاش لذت ببرد؟
هوش مصنوعی: آسمان را باد بزن، که بر سینۀ این انسانهای بزرگ و بزرگوار، زخمهای زیادی وجود دارد! زیرا این انسانها ممکن است به خاک و نابودی دچار شوند.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند برای دیگران تصمیم بگیرد، چرا که در نهایت، خود انسانها باید در برابر عواقب کارهایشان مسئول باشند.
هوش مصنوعی: هر چه زودتر از اینجا دور شوید، چون به تیرگی و سختی نزدیک میشوید، مانند بادی تند که به سرعت در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: غم و اندوه، شبیه تفریح و شادی کسانی است که در تنگنا به سر میبرند. و اندیشه نادرست، مانند عقل ناپخته و کودکان است.
هوش مصنوعی: در این متن، به زنی اشاره شده است که موهایش به شکل زیبایی در گوشش پیچیده و خودش را با یک حلقه زینت بخشیده است. این تصویر نشاندهنده زیبایی و جذابیت اوست که به زیبایی خود اهمیت میدهد.
هوش مصنوعی: سبک آن دسته از فرماندهان با شتاب از صف خارج شدند، گویی که خودشان هم از وی موجهای خونی خواهند پاشید.
هوش مصنوعی: از مسیر عشق، دامن خود را به خون آغشته کرده و آستینهای خود را بالا زده است.
هوش مصنوعی: از فرمانده، شمشیر گرانبها را بیرون کشید و دامن لباسش را به آرامی جمع کرد.
هوش مصنوعی: در این بیت به درخت سروی اشاره دارد که به خاطر سرسبزی و زیباییاش شهرت یافته است. برآمدن گرد آن، به معنای جمع شدن و دور هم آمدن مردم یا موجوداتی است که به خاطر جذابیت این سرو به دور آن مینشینند. سروی که با زیبایی و شادابیاش دلها را به خود جلب کرده است.
هوش مصنوعی: در آن کاخ، گواهی و شهادت به وجود آمد، مانند تسبیحی که از شاخسار درخت به واسطهی سبز بودنش آویزان است.
هوش مصنوعی: صدای شهادت از جانب شاه شهادت به گوش میرسد، مانند طلوع مهر و ماه.
هوش مصنوعی: خورشید سعی میکرد با نور خود از خود محافظت کند، اما سرنوشت او را به سمتی دیگر هدایت کرد.
هوش مصنوعی: اگر قدر و سرنوشت امیدها را قطع کند، نه ماه میداند چگونه از خود دفاع کند و نه خورشید.
هوش مصنوعی: با یک ضربه، آن بیرحم سر شاه را به زمین انداخت و در کنار آن، مهمان کردنش را جشن گرفت.
هوش مصنوعی: سرنوشت به خاطر تو از آسمان پایین آمد و چون شمشیر به طور قهری از قلم راند شد.
هوش مصنوعی: به دلیل خون او، مکان را رنگین کرد و همین خونش داستان این واقعه را نوشت.
هوش مصنوعی: وقتی که سر آن شخص بزرگ با تیغ برید، خط زیبای او به رنگ مشکی، به خون آغشته شد.
هوش مصنوعی: به هنگامی که گرد و غبار خون، فضای دور او را پر کرد، گل لعل (قرمز) به وجود آمد و او با این وضعیت، از خون لعل (قرمز) بیشتر درخشانتر شد.
هوش مصنوعی: موج خون از گردن به جلو حرکت میکند و به سمت معشوق زیبا میرود.
هوش مصنوعی: «دول رانی» که خوشحالی و شادی را به ارمغان آورده بود، این خون و آن خون را با هم ترکیب کرد و به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: دولتی که پادشاهی آن با شادی و خوشحالی همراه بود، به خضر خان زندگی پاک و بینقصی بخشیده بود.
هوش مصنوعی: مانند خضر که همیشه در کمین است، چرخ و زمان نیز با او در کمین هستند و به همین دلیل آب حیات او به سلاحی برای کینه تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی در این شیشه نگاه کردم، دیدم آب حیات زیادی به طور خالص وجود دارد که برای کسانی که در جستجوی زندگی جاودانه هستند، مناسب است.
هوش مصنوعی: روح عاشق به شدت در حال تپیدن و ناله کردن است، اما همچنان دور و بر معشوق میچرخد.
هوش مصنوعی: اگر گلی که از آن قطرهای چکید، خون خود را فدای تو کند، صد نفر از بندگان را به خاطر تو به جان میخرد.
هوش مصنوعی: بدنی که گلی بود و صفای روحش از بین رفته، افسوس بر آن، ببین چگونه آسمان او را زخمی کرده است.
هوش مصنوعی: ننگ بر آن آبادی که مردمش از شیری نیرومند و دلاور پرورش یافتهاند، اما در نهایت از خون خودشان تغذیه میکنند.
هوش مصنوعی: ببین تا چه مدت زمان دور و بر زمین و آسمان خواهد گشت، که یک نوزاد از دل زمین به زندگی بیاید؟
هوش مصنوعی: زمانی که این درخت سرو، با زیبایی و زینت خود به زمین میافتد، باز هم از یک آسیب و ضرر رنج میبرد.
هوش مصنوعی: خضر خان چه اهمیتی دارد، حتی صد خضر هم در برابر این خضرای رنگین بیارزش شده است.
هوش مصنوعی: هرچقدر که انسان در زندگی خود تلاش کند و با اراده زندگی کند، همچنان که خضر، شخصیت جاودان و همیشگی است، پس از مرگ نیز به بقاء و جاودانگی میرسد.
هوش مصنوعی: زمانی که خون خضر خان به زمین ریخت، هر گیاهی که از آن خاک رویید، به رنگ سبز و زندگی جدیدی دست یافت.
هوش مصنوعی: او به دنبال پیدا کردن بار خود میگردید و در دل خود داستانی را روایت میکرد که از زبانش بیرون میآمد.
هوش مصنوعی: ای محبوب من، آشفتهام از عشق تو، زیرا وجود و اعتبارم تنها به خاطر توست.
هوش مصنوعی: وقتی که من از تو جدا شدم، دیگر از آشنایان و دوستان بینیاز شدم.
هوش مصنوعی: هر جا که خون این بدن پاک جاری شود، گیاه مهر و محبت از خاک آنجا خواهد رویید.
هوش مصنوعی: از خون و خاک من این گلهای رنگارنگ میروید، و این به خاطر گوگرد سرخ است که از آن کیمیا میسازد.
هوش مصنوعی: اینکه چیزی به پایان برسد، نشانه مرگ نیست. بلکه دور ماندن از دوستان و آشنایان است که واقعیترین مرگ به شمار میآید.
هوش مصنوعی: جداییهایی که از هر پیوند به وجود میآید، به خاطر درد جدایی از آن پیوند نیست.
هوش مصنوعی: خضر خان، همانند یک موجود افسانهای، در دنیای پرخطر و بیثباتی همچون دریا، به یکدیگر ملحق شد و در نهایت در این دنیای پر خون و درد، گم و ناپدید شد.
هوش مصنوعی: هدف این است که وقتی خضر آن نوشیدنی خاص را نوشید، شادی خان هم از دور همان را مینوشد.
هوش مصنوعی: در آنجا که مملکت داری وجود دارد، به مانند ماه شب چهارده، در میان ستارهها میدرخشد.
هوش مصنوعی: از زخم ماه نو، در هر گوشه، به شکلهای مختلف و زیبا، چهرهای مانند ماه دیده میشود.
هوش مصنوعی: اگر زخمهایی بر چهرهاش میافتاد، دل خورشید نیز در صد نقطه میشکست.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و نورانیت چهرهای اشاره دارد که وقتی دور میشود، همچنان حس روشنی و درخشش از آن ساطع میشود. به عبارت دیگر، حتی اگر آن چهره از دید دور شود، جذابیت و نور آن همچنان باقی میماند.
هوش مصنوعی: صبوری و زیبایی صورت خونین با اشکهای ریخته شده از درد و زخم، در چهرهاش نمایان است.
هوش مصنوعی: از چشمان و چهرهاش خون جاری بود و به هر سو مانند سیلابی از خون سرازیر میشد.
هوش مصنوعی: در آن موهای بلندی که شگفتانگیز بود، دل خان به جستوجو پرداخت و جانش نیز همراستا با آن بود.
هوش مصنوعی: اما وقتی چیزی رفته است، دیگر برنمیگردد؛ بنابراین غم خوردن بیفایده است و جز درد جسمی، چیزی به همراه ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی حال و هوای انسان چنین است و با ذوق من سازگاری ندارد، من به سراغ سخن خود میروم و آن را دوباره بازگو میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی زمان آن فرا رسید که گروهی از افراد کشته شدهاند، مانند کسانی که در زندان ابد گرفتار هستند.
هوش مصنوعی: شهیدان را از مکان خونین شهادت به آرامگاه و جایگاه خواب بردند.
هوش مصنوعی: به برج "جی مندر" که بخشی از آن دژ است، شاهان در آنجا به خوابهای خوش میروند.
هوش مصنوعی: در اتاقی تنگ و سنگین، مانند جواهراتی که در سنگ پنهان شدهاند، وجودشان را مخفی کردهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که آن گوهرها در سنگ پنهان شدند، تاثیر و نعمتهای زندگی از سرها جدا شد.
هوش مصنوعی: آسیبهای زمانه باعث شده که آنهایی که در گذشته یاد و خاطرهشان فراموش شده، دوباره به یاد نیایند و در ذهن مردم نمانند.
هوش مصنوعی: چرخ زمان به یاد آوردن گناهان و خطاهای کسانی که به فراموشی سپرده شدهاند، برای این است که انسانها در راه نیکی و درستکاری حرکت کنند و از اشتباهات گذشته درس بگیرند.
هوش مصنوعی: آدم باهوش و دانا، اگر دلش را به دنیا ببندد، به خاطر نام و اعتبار داناییاش، باید از آن دلبستگی آزاد شود.
هوش مصنوعی: اگر نمیدانی که خوب و بد چیست، از این داستان عبرت بگیر و موضوع را درک کن.
هوش مصنوعی: به عشق دست یاز و سرمایهات را برای کسی خرج کن، زیرا زمانی که از خوبیها و بدیهای دنیا بیخبر باشی، راحتتری.
هوش مصنوعی: اگر در عشق بازی نمیدانی چطور راه بروی، باید یاد بگیری. اگر این داستان را بخوانی، میتوانی چیزهایی بیاموزی.
هوش مصنوعی: در هر شعری، نشانهای از عشق و دلتنگی وجود دارد که به زیبایی و عمق احساسات عاشقان اشاره میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.