گنجور

 
خواجوی کرمانی

خوشا شراب محبت ز ساغر ازلی

قدح به روی صبوحی کشان لم یزلی

ز دست ساقی تحقیق اگر خوری جامی

شراب را ابدی دان و جام را ازلی

بزیر جامه چو زنّار بینمت چون شمع

چو سود راندن مقراض و خرقه ی عسلی

مشو بحسن عمل غره و بزهد مناز

که خواندت خرد پیر زاهد عملی

ز آب و گل نشود چون تو لعبتی پیدا

ندانم از چه گلی دانمت که از چگلی

چگونه از سر کویت کنم جلای وطن

که هست سوز درونم خفی و گریه جلی

کجا ز زلف تو پیوند بگسلد دل من

که کار زلف تو دل بندیست و دل گسلی

محب روی توام در جواب دعوی عشق

دل شکسته وکیلست و جان خسته ولی

متاب روی ز خواجو که زلف هندویت

بخورد خون دل ریشش از سیاه دلی