گنجور

 
جهان ملک خاتون

من فدا کردم سر اندر پای دل

چون کنم زین به وفا بر جای دل

در ازل خیاط عشقم دوختست

جامه ی حسن تو بر بالای دل

رای دل بر وصل روح افزای تست

من نمی یارم گذشت از رای دل

بی سواد آن دو زلف عنبرین

جان رسیدم بر لب از سودای دل

جان به بحز غم چنین مستغرقست

من کجا دارم کنون پروای دل

ای لب جان بخش تو جان را مقام

ای سر زلف توام مأوای دل

چون ز دستت سر نخواهد راندن

ای جهان در پای دل در پای دل

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

رفت عمرم در سر سودای دل

وز غم دل نیستم پروای دل

دل به قصد جان من برخاسته

من نشسته تا چه باشد رای دل

دل ز حلقه دین گریزد زانک هست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سیف فرغانی

ای ز زلفت حلقه یی بر پای دل

گر درین حلقه نباشد وای دل

هرکرا سودای تو در سر بود

در دو کونش می نگنجد پای دل

غرقه گرداب حیرت از تو شد

[...]

فیض کاشانی

ای فغان از هی هی و هیهای دل

سوخت جانم ز آتش سودای دل

این چه فریاد است و افغان در دلم

گوش جانم کر شد از غوغای دل

این همه خون جگر از دیده رفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه