در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد
نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد
حال شوریدگیام زلف تو میداند و آن
که سراپای وجودش همه سودا گیرد
ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو
گر شود آتش از آن نیست که در ما گیرد
سر و بالای تو خوش میرود و میترسم
کآتش عشق من سوخته بالا گیرد
هر که از تابش خورشید ندارد خبری
خرده بر ذره شوریدهٔ شیدا گیرد
بلبل از سفرهٔ گل گرچه ندارد برگی
نیست برگش که به ترک گل رعنا گیرد
ساقیا باده علی رغم کسی ده، که به نقد
عیش امروز گذارد پی فردا گیرد
سخن چون زلف لیلی شد مطول
ملک مجنون و الفاظش مسلسل
ز مستی شد حکایت پیچ در پیچ
نبود از خود خبر جمشید را هیچ
پری رخ از طبق سرپوش میداشت
میان جمع خود را گوش میداشت
ملک آشفته بود از دست زلفش
ز مستی دست زد بر شست زلفش
شد از دست ملک خورشید در تاب
بگردانید ازو گلبرگ سیراب
سمن بوی و صبا جم را کشیدند
سراسر جامهاش بر تن دریدند
شکر گفتار بانگی زد بر ایشان
شد از دست صبا چون گل پریشان
صبا را گفت، کو رفته است از دست
ز مستی کس نگیرد خرده بر مست
خطا باشد قلم بر مست راندن
نشاید بر بزرگان دست راندن
چه شد گر غرقهای زد دست و پایی
خلاص خویش جست از آشنایی
از آن ساعت که مسکین غرقه میرد
گرش ماری به دست آید بگیرد
نشاید خرده بر جانان گرفتن
به موئی بر فلک نتوان گرفتن
ملک چون صبح، با پیراهن چاک
بر خورشید نالان روی بر خاک
عقیق از چرخ و دُر از دیده افشاند
به آواز بلند این شعر برخواند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان تجربیات عاشقانه و حال و هوای دلش میپردازد. او میگوید که در هر شرایطی که عشق و زیبایی وجود داشته باشد، نمیتوان به چیز دیگری فکر کرد. عشق او به محبوبش عمیق و سوزان است و او از سوختن در آتش عشق میترسد. شاعر به نهادینه بودن عشق در وجودش اشاره میکند و متوجه است که عشق میتواند باعث بیخبری از خود شود. در ادامه به عشق و مستی اشاره میکند و نشان میدهد که چگونه دلها در دنیای عشق به بیخبری و شیدایی دچار میشوند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که نمیتوان بر عاشق و مست انتقاد کرد و عاشق بودن را به عنوان یک حالتی طبیعی و ارزشمند در نظر میگیرد.
هوش مصنوعی: هر جا که عشق و دلدادگی وجود داشته باشد، امکان ندارد که عشق و سلیقه دیگری جایگزین آن شود.
هوش مصنوعی: احساس دیوانگی من، فقط زلف تو را میشناسد و کسی که تمام وجودش مملو از عشق و شوق باشد.
هوش مصنوعی: ای نصیحتکنندگان، جان و تن خود را در اختیار آرزوها و خواستههای دیگران قرار ندهید، زیرا این نفس هرچند قوی است، اما آتش عشق و خواستههای درونی شما را نمیتواند خاموش کند.
هوش مصنوعی: با زیبایی و خوشحالی تو زندگی میگذرد و من نگرانم که احساسات عشق من تبدیل به شعلهای شود و به شدت برافروخته گردد.
هوش مصنوعی: هر کس که از نور و روشنی خورشید بیخبر باشد، به ذراتی که به خاطر عشق و شیدایی در حال بیتابی هستند، خردهگیری میکند.
هوش مصنوعی: بلبل هرچند که از گلها هیچ برگ و بهرهای ندارد، اما هنوز هم میتواند با زیبایی گل خوشنوا باشد و از آن لذت ببرد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، به من بادهای بده که فردا را فراموش کرده و فقط لذت امروز را بچشم، حتی اگر کسی بخواهد برعکس عمل کند.
هوش مصنوعی: سخن به اندازه زلفهای لیلی طولانی و پیچیده شده و مانند زنجیر کلماتش به هم متصل و مرتبط است.
هوش مصنوعی: به خاطر مستی، قصهای پیچیده و درهم شکل گرفت و جمشید، هیچ اطلاعی از وضعیت خود نداشت.
هوش مصنوعی: دختری زیبا و دلربا صورتش را زیر پوششی پنهان کرده و در جمع مردم به آرامی به صحبتهای دیگران گوش میدهد.
هوش مصنوعی: ملک به خاطر زلف معشوقش در وضعیتی آشفته قرار داشت و از شدت مستی به شانههای زلف او دست زد.
هوش مصنوعی: از دست ملک خورشید، به خاطر تابش خود، گلبرگ سیراب را به دور خود میچرخاند.
هوش مصنوعی: نسیم خوشبو سمن بوی را با خود آورد و جام را به طور کامل پر کرد و در این حین، جامهاش را از تنش دریدند.
هوش مصنوعی: شکر به زبان آورد و صدایی بلند کرد، در نتیجه، با وزش نسیم، حالتی شبیه گلهای پریشان پیدا کرد.
هوش مصنوعی: صبا را میگوید که اگر کسی مست شده و از حال خود بیخبر است، هیچکس نباید به او ایراد بگیرد که چرا از دست رفته است. در واقع، در حال مستی، افراد به دیگران آسیب نمیزنند و نباید بر آنها خرده گرفت.
هوش مصنوعی: اشتباه است که با قلمی که مست است، بر بزرگان دست بیندازیم و به آنها توهین کنیم.
هوش مصنوعی: اگر در دریا غرق شدی، با تلاش و جنب و جوش میتوانی برای نجات خود از آشنایانت جدا شوی.
هوش مصنوعی: از زمانی که فرد فقیر در حال غرق شدن است، اگر حتی ماری هم به دستش برسد، آن را میگیرد.
هوش مصنوعی: نمیتوان به معشوق ایرادی گرفت، چرا که انتقاد از او مانند تلاش برای گرفتن چیزی از آسمان با یک مو است.
هوش مصنوعی: ملک مانند صبح، با لباسی پاره و نالهای بر خورشید، بر زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: عقیق از آسمان میبارد و مروارید از چشمها میریزد، با صدای بلند این شعر را بخوانید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد
فلک انگشت بدندان ثریا گیرد
کاهش عشق ز بس جسم نزارم بگداخت
رنگ در چهره من پرده بسیما گیرد
خلوت وصل ترا محرم محروم دلست
[...]
شعله شوق اگر در دل خارا گیرد
کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد
یوسف این گرمی بازار ندیده است به خواب
مهر در کوی تو شب جای تماشا گیرد
ذره چون پرتو خورشید دلیلی دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.