گنجور

 
۱۸۱

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۹

 

... سراسیمه شد خفته از داروگیر

برآمد یکی ابر بارانش تیر

بزیر سر مست بالین نرم ...

... سراپرده و خیمه بگذاشتند

نه کوس و نه لشکر نه بار و بنه

همه میسره خسته و میمنه ...

... دلان پر ز کین و سران پر فسوس

همی گرز بارید گویی ز ابر

پس پشت بر جوشن و خود و گبر ...

فردوسی
 
۱۸۲

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۴

 

... چو بهرام گرد این سخن یاد کرد

ببارید گیو از مژه آب زرد

بدادار دارنده سوگند خورد ...

... که بالاش با چرخ همبر بود

تنش خون خورد بار او سر بود

شکار تو بهرام باید بجنگ ...

فردوسی
 
۱۸۳

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۲

 

... ز مژگان همی خون به رخ برفشاند

در بار دادن بر ایشان ببست

روانش به مرگ برادر بخست ...

فردوسی
 
۱۸۴

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۳

 

... چو بر آتش تیز جوشان بدم

کنون بار تریاک زهر آمدست

مرا زو همه رنج بهر آمدست ...

... بزد بر سر و ترگ آن نامدار

تو گفتی تنش سر نیاورد بار

برآمد ز ایران سپه بوق و کوس ...

فردوسی
 
۱۸۵

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۸

 

... ز یکسو گشاده رهی پیش نیست

نه خورد و نه چیز و نه بار و بنه

چنین چند باشد سپه گرسنه ...

فردوسی
 
۱۸۶

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱

 

... شد از گرد خورشید تابان سیاه

از آواز گردان و باران تیر

همی چشم خورشید شد خیره خیر ...

... نه لشکر بدشت شکار اندرند

که اسپان ما زیر بار اندرند

بدو گفت پیران که تندی مکن ...

... همه گرد بر گرد ما لشکرست

خور بارگی خارگر خاورست

سپه را خورش بس فراوان نماند ...

... چو خشنود باشد بهار آردت

گل و سنبل جویبار آردت

ز سقلاب چون کندر شیر مرد ...

... به پدرود کردن رخ هر کسی

ببوسم ببارم ز مژگان بسی

نهادند زین بر سمند چمان ...

... که اکنون نگه کن بروشن روان

دگر باره بنگر ز کوه بلند

که ایشان بنزدیک ما کی رسند ...

فردوسی
 
۱۸۷

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۳

 

... که دیدم ترا زنده بر جایگاه

ازیشان ببارید گودرز خون

که بودند کشته بخاک اندرون ...

... دل خویش در جنگشان بسته ای

یکی بار دست من اندر نبرد

نگه کن که برخیزد از دشت گرد ...

فردوسی
 
۱۸۸

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۲

 

... که هرگز مبادا گل آن درخت

کجا چون تو در باغ بار آورد

چو تو میوه اندر شمار آورد ...

... به از با تن خویش کردن ستیز

برانگیخت آن بارکش را ز جای

سوی لشکر خویشتن کرد رای ...

فردوسی
 
۱۸۹

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۴

 

... بکشتم درختی بباغ اندرون

که بارش کبست آمد و برگ خون

ز دیده همی آب دادم برنج ...

... مرا زو همه رنج بهر آمدست

کزو بار تریاک زهر آمدست

سیاوش مرا چون پدر داشتی ...

... چو کین سر شهریاران بود

سر و کار با تیرباران بود

کنون آشتی را دو راه ایدرست ...

... همی از پی دوده هر کس بدرد

ببارید بر ارغوان آب زرد

چو بشنید پیران دلش خیره گشت ...

... ز دشت و ز دریای آب آمدیم

بسی باره و هدیه ها یافتیم

ز هر کشوری تیز بشتافتیم ...

... هوا را چو ابر بهاران کنیم

بریشان یکی تیرباران کنیم

ز گرد سواران و زخم تبر ...

... برفتند پرمایه ترکان ز جای

چو هومان و نستیهن و بارمان

که با تیغ بودند گر با سنان ...

... چنین تا توان فال بد را مزن

تن خویش یکباره غمگین مکن

مگر کز گمان دیگر اید سخن ...

... که از راستی جان بدگوهران

گریزد چو گردون ز بار گران

گر ایدونک بیچاره پیمان کند ...

فردوسی
 
۱۹۰

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۷

 

... نبد نیز کس پیش او پایدار

همه خاک مغز سر آورد بار

پس از میمنه شد سوی میسره ...

فردوسی
 
۱۹۱

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۸

 

... همی خواست تا کارزاری کند

ندانست کین بار زاری کند

چه نیکو بود هر که خود را شناخت ...

... همی شاه چین بایدت لشکری

یکی تیر باران بکردند سخت

چو باد خزان برجهد بر درخت ...

... نبیند چنان رزم جنگی بخواب

چو گودرز باران الماس دید

ز تیمار رستم دلش بردمید ...

فردوسی
 
۱۹۲

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۰

 

... جز آن دم که دیدم ز کاموس جنگ

دلم گشت یکباره زین کینه تنگ

کنون گر همه پیش یزدان پاک ...

... برند آگهی نزد شاه جهان

بیاراید آن نامور بارگاه

بسر بر نهد خسروانی کلاه ...

... سپردید و دشمن بسیچید راه

تن آسان غم و رنج بار آورد

چو رنج آوری گنج بار آورد

چو گویی که روزی تن آسان شوند ...

... بدین سان فرستش بنزدیک شاه

مگر پخته گردد بدان بارگاه

ز یاقوت وز گوهر و تخت عاج ...

فردوسی
 
۱۹۳

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۱

 

... ابا شاه و پیل و هیونی هزار

ازان رزمگه برنهادند بار

فریبرز کاوس شادان برفت ...

... به پدرود کردن گرفتش کنار

ببارید آب از غم شهریار

وزان جایگه سوی لشکر کشید ...

... تهمتن میان تاختن را ببست

بران باره تیزتگ برنشست

بفرمود تا توشه برداشتند ...

... که ای نامداران و گردان نیو

من این بار چنگ اندر آرم بچنگ

بداندیشگان را شود کار تنگ ...

فردوسی
 
۱۹۴

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۲

 

... کزویست هر گونه بر ما سپاس

رسید آنچ دادی بدین بارگاه

اسیران و پیلان و تخت و کلاه ...

... صد اسپ گرانمایه با زین زر

صد اشتر همه بار دیبای چین

صد اشتر ز افگندنی هم چنین ...

... بخم کمند تو آید ببند

فریبرز برگشت زان بارگاه

بکام دل شاه ایران سپاه

فردوسی
 
۱۹۵

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۴

 

... جهان در کف دیو وارونه دید

بفرمود تا تیر باران کنند

بریشان کمین سواران کنند ...

... یکی حمله آورد کافور سخت

بران بارور خسروانی درخت

بینداخت تیغی بکردار تیر ...

... بزرگان نبودند پیدا ز خرد

در دژ ببستند وز باره تیز

برآمد خروشیدن رستخیز ...

... ز هر گونه دانندگان را بخواند

یکی باره افگند زین گونه پی

ز سنگ و ز خشت و ز چوب و ز نی ...

... بسی رنج بردند مردان مرد

کزین باره دژ برآرند گرد

نبدکس بدین شارستان پادشا ...

... نباشد بدستت جز از داوری

نیاید برین باره بر منجنیق

از افسون سلم و دم جاثلیق ...

... همه دژ بدو ماند اندر شگفت

هر آنکس که از باره سر بر زدی

زمانه سرش را بهم در زدی ...

... ببدسازگاری همی گشت جفت

بن باره زان پس بکندن گرفت

ز دیوار مردم فگندن گرفت ...

... بچوب اندر آتش پراگنده شد

فرود آمد آن باره تور گرد

ز هر سو سپاه اندر آمد بگرد ...

... بپیش اندرون بیژن و گستهم

دم آتش تیز و باران تیر

هزیمت بود زان سپس ناگزیر

چو از باره دژ بیرون شدند

گریزان گریزان بهامون شدند ...

... سلیحست چندان برو روز کین

که سیر آمد از بار پشت زمین

زره دارد و جوشن و خود و گبر ...

... شب تیره هنگام آرام و خواب

چنین گفت کز بارگاه بلند

برفتم سوی رستم دیوبند ...

فردوسی
 
۱۹۶

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۱۶

 

... که زهر زمان بهر دیگر کسست

زمانی همی بار زهر آورد

زمانی ز تریاک بهر آورد ...

فردوسی
 
۱۹۷

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۲

 

... همه بزمگه بوی و رنگ بهار

کمر بسته بر پیش سالاربار

ز پرده درآمد یکی پرده دار ...

... نیاید به دندانشان سنگ سخت

مگرمان به یکباره برگشت بخت

چو بشنید گفتار فریادخواه ...

... هوا مشکبوی و زمین رنگ رنگ

خم آورده از بار شاخ سمن

صنم گشته پالیز و گلبن شمن ...

فردوسی
 
۱۹۸

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۴

 

... ستوده بهر کار بی سرزنش

که من شاه را پیش ازین چند بار

همی دادمی پند بر چند کار ...

... هم آنرا همی خواستار آوری

درخت بلا را ببار آوری

چو کینه دو گردد نداریم پای ...

... کشیدش دوان تا بدان چاهسار

دو دیده پر از خون و رخ جویبار

بدو گفت اینک ترا خان و مان ...

فردوسی
 
۱۹۹

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۶

 

... بآب مژه روی او شسته دید

بدو گفت باری تباهست کار

بایوان و بر شاه بد روزگار ...

... چو آمدش هنگام رفتن فراز

بفرمود رستم که بندید بار

سوی شاه ایران بسیچید کار ...

فردوسی
 
۲۰۰

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۷

 

... که گودرز و طوس و گوان را بخواه

در باغ بگشاد سالار بار

نشستنگهی بود بس شاهوار ...

... برو گونه گون خوشه های گهر

عقیق و زمرد همه برگ و بار

فروهشته از تاج چون گوشوار

همه بار زرین ترنج و بهی

میان ترنج و بهیها تهی ...

... و نیز از پی گیو اگر بر سرم

هوا بارد آتش بدو ننگرم

رسیده بمژگانم اندر سنان ...

فردوسی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۶۵۵