گنجور

 
کلیم

شماره ۱ - کتابه قصر «دل افروز» و تاریخ بنای آن: زهی دلنشین قصر آراسته - به باغ جهان سرو نوخاسته

شماره ۲ - کتابخانه دولتخانه اکبرآباد: ازین دلگشا قصر عالی بنا - سر اکبرآباد شد عرش سا

شماره ۳ - تعریف اکبرآباد و باغ جهان آرا: خوشا هندوستان مأوای عشرت - سواد اعظم اقلیم راحت

شماره ۴ - تعریف جنگ فیل شاهزاده اورنگ زیب: بمهمانی گوش ارباب هوش - یکی قصه دارم بمن دار گوش

شماره ۵ - تعریف قحط دکن: چو اقبال از نظام الملک برگشت - بکشت بخت او شبنم شرر گشت

شماره ۶ - برای نقش کردن بر حاشیه جلد کتابی که صدف کاری شده بوده است: چو دست قضا نقش این جلد بست - پر و بال طاووس در هم شکست

شماره ۷ - بجهت نقش کردن بر حاشیه سراپرده شاهی: برای سراپرده اش آفتاب - ز زرتاب تابیده زرین طناب

شماره ۸ - برای نقش کردن بر دور سپر پادشاهی: پیش رخ شه نه سپر شد حجاب - پاره ابریست بر آفتاب

شماره ۹ - در شکستن دست خود گفته: کیم من داغداری از زمانه - بهر داغی خدنگ را نشانه

شماره ۱۰ - در تعریف اسب و توصیف بیماری او: مرا تا افکند هر روز جائی - نصیبم کرده گردون بادپائی

شماره ۱۱ - کتابه عمارت شاهنواز خان (از امرای شاه جهان): زهی قصری که گردونت دهد باج - سخن را برده تعریفت بمعراج

شماره ۱۲ - در وصف قصر پادشاهی: زهی دولتسرای آتش افروز - فروغ تو جهان را صبح نوروز

شماره ۱۳ - ایضا له: ندارد شش جهت چون این مثمن - که باشد هفت چرخش زیر دامن

شماره ۱۴ - وله ایضا: نشیمن که دید اینچنین دلپذیر - که در هفت اقلیم شد بی نظیر

شماره ۱۵ - وله ایضا: کلید سخن را چو پیدا کنم - در وصف دولتسرا وا کنم

شماره ۱۶ - درتعریف کشمیر: دگر بخت از در یاری برآمد - بشهرستان عیشم رهبر آمد

شماره ۱۷ - کتابه دولتخانه صفاپور: زهی دلکش بنای چرخ پایه - جهان از آب و رنگت برده مایه

شماره ۱۸ - کتابه عمارت باغ فیض بخش: زهی دلربا قصر آراسته - بدل بردن چرخ برخاسته

شماره ۱۹ - کتابه حمام پادشاهی: زهی از تو روی طراوت سفید - صفا را ز تو گرم کشت امید

شماره ۲۰ - کتابه عمارت لاهور: زهی دلگشا قصر خاطرپسند - ز کرسی تو شأن رفعت بلند

شماره ۲۱ - کتابه دولتخانه پادشاهی: زهی دلنشین قصر خاطر فریب - غم از دلربائی بسان شکیب

شماره ۲۲ - تعریف بارندگی و گل و لای دامن کوه کشمیر: در دامن کوه عیش احباب - کامل آمد چو می به مهتاب

شماره ۲۳ - داستان سرکوبی و قتل ججهار سنکهه بندئله به سرداری اورنگ زیب پسر شاه جهان که بعد از وی بسلطنت نشست: کسی را بخت چون بردارد از خاک - ره سیلاب را بندد ز خاشاک