گنجور

 
کلیم

چو دست قضا نقش این جلد بست

پر و بال طاووس در هم شکست

کتابش چو گوهر بود از شرف

مناسب فتادست جلد از صدف

کند خرده کاریش را چون نگاه

گذارد فلک عینک از مهر و ماه

چو خود را سزاوار این جلد دید

صدف دامن از دست گوهر کشید

تراوش ز بس می کند آب از او

گلش را نشسته است شبنم برو

برای تماشای این نوبهار

نگه باز گردانم از روی یار

کتابی کزو گشت زینت پذیر

میان دو گلشن شود جایگیر