گنجور

 
کلیم

پیش رخ شه نه سپر شد حجاب

پاره ابریست بر آفتاب

شاه جهان ثانی صاحبقران

یک سپر از اسلحه اش آسمان

بندگیش فخر سران دیار

گوش همه چون سپر حلقه دار

تیغ بروی فلک افراختست

کاهکشان دست سپر ساختست

در کف دریا کش مالک رقاب

تیغ و سپر آمده موج و حباب

پشت سپر بسکه بود گرم ازو

از دم شمشیر نگردانده رو

برده اگر زرگر باغ و بهار

خرده زر در سپر گل بکار

هر زر و گوهر که نهان داشت کان

این سپر آمد طبق عرض آن

دامن دریوزه گشادشت باز

پیش کف همت عالم نواز

چرخ نوی آمده بر روی کار

ساخته بر محور ساعد مدار

گرچه فلک شکل و ملک خوی نیست

کینه کش و کج رو و بیروی نیست

او فلک حادثه زا آمده است

این فلک دفع بلا آمده است

حفظ الهی سپر شاه باد

چرخ سپر دار و هوا خواه باد