گنجور

 
کلیم

ندارد شش جهت چون این مثمن

که باشد هفت چرخش زیر دامن

ملایک چون کبوتر بر رواقش

ثریا کوزه نرگس بطاقش

صفای هشت خلد از وی عیانست

که هر رنگش ز پا جنت نشانست

ندیدم گرچه گردیدم ز آفاق

چنین هشتی که باشد در جهان طاق

همای میمنت در آستانش

نیارد یاد هرگز زآشیانش

چنان کائینه گرد رنگ از آب

صفایش صبح را افکنده در تاب

بهر گنجی ازو گنج سعادت

بجامش داده خور دست ارادت

شهنشاه جهانبخش جوانبخت

بفرق فرقدانش پایه تخت

بشوکت ثانی صاحبقرانست

جهان نازان که او شاه جهانست

در امر او نفاذ حکم تقدیر

بفرمانش نبرد طفل از شیر

بتخت پادشاهی راه حق پوی

حقیقت بین و حق اندیش و حق گوی

چنان اسلام ازو قوت نصیبست

که در هندوستان هندو غریبست

غریق رحمت او دور و نزدیک

غلام همت او ترک و تاجیک

اگر دریاست تر از همت اوست

و گر کان خسته دل از غیرت اوست

همیشه باد درگاهش فلک سای

سران در آستانش در سرپای