ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رَهَت، هم این و هم آن
دل فدای تو، چون تویی دلبر
جان نثار تو، چون تویی جانان
دل رهاندن ز دست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو، راهِ پرآسیب
درد عشقِ تو، دردِ بیدرمان
بندگانیم؛ جان و دل بر کف
چشم بر حُکْم و گوش بر فرمان
گر سرِ صلح داری، اینک دل
ور سرِ جنگ داری، اینک جان
دوش، از شورِ عشق و جَذْبهی شوق
هر طرف میشتافتم حیران
آخِرِ کار، شوقِ دیدارم
سوی دیر مغان کشید عِنان
چشمِ بَد دور، خلوتی دیدم
روشن از نورِ حق، نه از نِیران
هر طرف دیدم آتشی؛ کان شب
دید در طور، موسِیِ عِمران
پیری آنجا، به آتش افروزی
به ادب، گِردِ پیر، مُغْبَچِگان
همه سیمینعِذار و گلرخسار
همه شیرینزبان و تنگدهان
عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نُقل و گُل و مُل و ریحان
ساقیِ ماهرویِ مُشکینموی
مطربِ بذلهگوی و خوشاَلْحان
مُغ و مُغزاده، مؤبَد و دَستور
خدمتش را، تمام، بسته میان
منِ شرمنده از مسلمانی
شدم آن جا به گوشهای پنهان
پیر پرسید: کیست این؟ گفتند
عاشقی بیقرار و سرگردان
گفت: جامی دهیدَشَ از میِ ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی، آتشپرستِ آتشدست
ریخت در ساغر آتشِ سوزان
چون کشیدم نه عقل مانْد و نه هوش
سوخت هم کفر از آن و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
—به زبانی که شرحِ آن نَتْوان—
این سخن میشنیدم از اعضا
—همه حَتَّی الْوَریدِ و الشَّرْیان—
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
از تو ای دوست نَگْسَلَم پیوند
ور به تیغم بُرند بند از بند
الحق ارزان بود ز ما صد جان
وز دهان تو نیم شِکَّرخَند
ای پدر پند، کم دِه از عشقم
که نخواهد شد اهلْ، این فرزند
پندِ آنان دهند، خلق —ای کاش—
که ز عشقِ تو میدهندم پند
من رهِ کویِ عافیت دانم
چه کنم؟ کاوفتادهام به کمند
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تارٍ زُنّارت
هر سر مویِ من جُدا، پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی؟
ننگ تَثلیث بر یکی تا چند؟
نامِ حَقِّ یِگانه، چون شاید
که اَب و اِبْن و روحِ قُدْس نَهَند؟
لبِ شیرین گشود و با من گفت
—وز شِکرخند، ریخت از لب قند—
که گر از سِرِّ وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مَپسند
در سه آیینه، شاهدِ اَزَلی
پرتو از رویِ تابناک افگند
سه، نگردد بَریشَم، ار او را
پَرنیان خوانی و حریر و پَرَند
ما در این گفتوگو، که از یک سو
شد ز ناقوس، این ترانه بلند
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
دوش رفتم به کویِ بادهفروش
ز آتشِ عشق، دل به جوش و خروش
مجلسی نَغز دیدم و روشن
میرِ آن بزم، پیر بادهفروش
چاکران، ایستاده صف در صف
بادهخواران نشسته دوش به دوش
پیر، در صدر و مِیکِشان گِردَش
پارهای مست و پارهای مدهوش
سینه بیکینه و درون صافی
دل پُر از گفتوگو و لبْ خاموش
همه را از عنایتِ ازلی
چشمِ حقبین و گوشِ رازنیوش
سخنِ این به آن هَنیئاً لَک
پاسخِ آن به این که بادَت نوش
گوش بر چنگ و چشم بر ساغر
آرزویِ دو کَون در آغوش
به ادب پیش رفتم و گفتم
ای تو را دل، قرارگاهِ سُروش
عاشقم دردمند و حاجتمند
دردِ من بنگر و به درمان کوش
پیر، خندان به طنز با من گفت
ای تو را، پیرِ عقل، حلقه به گوش
تو کجا؟ ما کجا؟ که از شَرمت
دختر رَز نشسته بُرقَعْپوش
گفتمش: سوخت جانم؛ آبی ده!
و آتش من، فرونشان از جوش
دوش، میسوختم ازین آتش
آهَ، اگَر امشبم بُوَد چون دوش!
گفت خندان که: هین! پیاله بگیر!
سِتَدَم؛ گفت: هان! زیاده منوش!
جرعهای درکشیدم و گَشتم
فارغ از رنجِ عقل و مِحنتِ هوش
چون به هوش آمدم یکی دیدم
مابقی را همه خطوط و نُقوش
ناگهان، در صَوامعِ ملکوت
این حدیثم، سروش، گفت به گوش
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
چشمِ دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است، آن بینی
گَر به اقلیمِ عشق روی آری
همه آفاق، گلسِتان بینی
بر همه اهلِ آن زمین —به مراد—
گَردِشِ دورِ آسمان بینی
آنچه بینی، دلت همان خواهد
وآنچِه خواهد دلت، همان بینی
بی سر و پا، گدایِ آنجا را
سَر به مُلکِ جهان، گِران بینی
هم در آن پابرهنه قومی را
پایْ بر فرقِ فَرقَدان بینی
هم در آن سربرهنه جمعی را
بر سَر از عَرش، سایبان بینی
گاهِ وَجد و سماع، هر یک را
بر دو کَونْ آستینفشان بینی
دل هر ذرِّه را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافِرم، گر جَویی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتشِ عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مَضیقِ جَهات درگُذری
وسعتِ مُلکِ لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش، آن شنوی
وآنچه نادیده چشم، آن بینی
تا به جایی رسانَدَت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق وَرز از دل و جان
تا به عَینُ الْیَقین، عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
یار بیپرده از در و دیوار
در تَجَلّی است یا أُولِی الْأَبْصار
شمع جویی و آفتاب، بلند
روز بَس روشن و تو در شبِ تار
گر زِ ظلْماتِ خود رَهی، بینی
همه عالَم، مَشارِقُ الْأَنوار
کوروَش، قائد و عصا طلبی
بهر این راهِ روشن و هموار
چشم بُگشا به گلسِتان و بِبین
جلوهٔ آبِ صاف در گل و خار
ز آبِ بیرنگ، صد هزاران رنگ
لاله و گل نِگَر درین گلزار
پا به راهِ طَلب نِه و از عشق
بهرِ این راه، توشهای بردار
شود آسان ز عشق کاری چند
که بُوَد پیشِ عقل بس دشوار
یار گو بِالْغُدِوِّ وَ الْآصال
یار جو بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْکار
صد رَهَت «لَنْ تَرانِي» ار گویند
باز میدار دیده بر دیدار
تا به جایی رسی که مینرسد
پایِ اَوهام و دیدهٔ اَفکار
بار یابی به مَحفلی، کآنجا
جِبرئیلِ اَمین ندارد بار
این رَه، آن زادِ راه و آن منزل
مردِ راهی اگر، بیا و بیار
ور نَه ای مردِ راه، چون دگران
یار میگوی و پشتِ سَر میخار
هاتف، اربابِ معرفت که گَهی
مست خوانندشان و گَه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مُغ و دیر و شاهد و زُنّار
قصد ایشان نَهُفتهاسراری است
که به ایما کُنند، گاه اظهار
پِی بَری گر به رازشان، دانی
که همین است سِرِّ آن اَسرار
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وَحْدَهُ لا إِلهَ إِلا هُو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و شوق خود به معشوق میگوید و ابراز میکند که دل و جانش را فدای او کرده است. او به زیباییهای دنیای عشق و همچنین دردهای آن اشاره دارد و میگوید که در پی ارتباط با معشوق از خود بیخود شده است. در فضایی پر از شور و شوق، شاعر به میخانهای میرود و در آنجا به گفتوگو با پیرمغان میپردازد و از او تقاضا میکند که درد عشقش را درمان کند.
شاعر در پایان بر وحدت و یگانگی خداوند تأکید میکند و به افرادی که از عشق الهی آگاهی دارند، وصیت میکند که به عشق بپردازند، چرا که عشق واقعی منجر به شناخت حقیقت وجودی میشود. او در این راه به تسلیم و فداکاری دعوت میکند و بر این نکته تأکید دارد که در نهایت همه چیز به یک حقیقت واحد برمیگردد: «هیچ نیست جز او».
هوش مصنوعی: ای کاش من جانم و دلم فدای تو شود و جان و دل هر دو را به راهت تقدیم کنم.
هوش مصنوعی: دل من برای تو فدای همه هستیام است، زیرا تو محبوب و معشوق منی. جانم را نیز تقدیم تو میکنم، چرا که تو جانان منی.
هوش مصنوعی: رهایی از دست تو برای دل بسیار دشوار است، اما جان سپردن به پای تو آسان و آسانتر است.
هوش مصنوعی: راه رسیدن به تو، مسیری پر از دشواری و رنج است. عذاب عشق تو، درد بیپایانی است که هیچ درمانی ندارد.
هوش مصنوعی: ما بندگان هستیم که جان و دل خود را در دست داریم و با دقت به حکمها مینگریم و گوشهایمان به فرمانها توجه دارد.
هوش مصنوعی: اگر خواهان صلح هستی، اکنون دل و روح خود را برای صلح آماده کن. اما اگر به جنگ علاقهداری، پس جان خود را برای آن آماده کن.
هوش مصنوعی: دیروز، به خاطر هیجان عشق و کشش شوق، هر جا که میرفتم، گیج و سرگردان بودم.
هوش مصنوعی: در نهایت، اشتیاق دیدن شرابخانه مغان رهبریام کرد.
هوش مصنوعی: چشمهای بد و آزاردهنده، دورند. من در مکانی ساکت و آرام، نوری روشن و وصفناپذیر را مشاهده کردم که از حقیقت الهی میآید، نه از توهمات و فریبهای دنیوی.
هوش مصنوعی: هر کجا نگاه کردم، آتشی دیدم؛ شبی که موسی، پسر عمران، آن را در کوه طور مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: در آنجا، سالخوردگی با احترامی خاص و شعلهوری به دور خود، جمعی از جوانان را به دور هم گرد آورده است.
هوش مصنوعی: همه آنها که صورت زیبا و دلربا دارند، همگی خوشزبان و دلنشین سخن میگویند.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به ابزارها و عناصر زیبای موسیقی و هنر دارد. عود و چنگ و نی و دف ابزارهای موسیقی هستند که هر کدام روحی خاص دارند. همچنین، شمع، نقل، گل، مل و ریحان نشانههایی از زیبایی و زندگی هستند که در کنار هم فضایی دلپذیر و شاعرانه ایجاد میکنند.
هوش مصنوعی: ای ساقی خوشچهره با موهایی به رنگ مشکی، تویی که به زیبایی موسیقی میخوانی و با لطافت و شوخی صحبت میکنی.
هوش مصنوعی: مغ و فرزند مغ، دائماً در خدمت او بوده و همه چیز را برای او آماده کردهاند.
هوش مصنوعی: من از اینکه مسلمان هستم خجالتزده شدم و به گوشهای پنهان شدم.
هوش مصنوعی: پیر از کسی پرسید که این فرد کیست؟ پاسخ دادند که او معشوقی است ناآرام و گم شده.
هوش مصنوعی: گفت: به او یک جام از شراب خالص بدهید، گرچه این مهمان ناشناس باشد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، پرستندهی آتش به دست، مشروبات داغی را در جام آتشین ریختی.
هوش مصنوعی: وقتی به آن حالت رسیدم، نه عقل و نه هوش برایم باقی نماند. از آن تجربه هم کفر به وجود آمد و هم ایمان.
هوش مصنوعی: در حالتی که مست و بیخبر بودم، به حالتی رسیدم که نمیتوانم آن را برای دیگران توضیح دهم.
هوش مصنوعی: این صحبت را از همه اعضای بدن میشنیدم، حتی از رگها و عروق.
هوش مصنوعی: فقط یک حقیقت وجود دارد و غیر از او چیزی وجود ندارد. او یگانه است و هیچ معبودی جز او نیست.
هوش مصنوعی: از تو ای دوست، قطع نخواهم کرد پیوند و رابطهام را، حتی اگر با تیغ من را از بند دور کنی.
هوش مصنوعی: واقعاً ارزش جان و زندگی ما بسیار کم است، در حالی که لبخند تو ارزشمندتر از همه چیز است.
هوش مصنوعی: ای پدر، نصیحت کمتر کن، چون عشق من طوری است که فرزندی از آن به وجود نخواهد آمد که اهل و تربیتشده باشد.
هوش مصنوعی: ای کاش که مردم نصیحتهایی که به من میدهند، از روی عشق و محبت به تو باشد.
هوش مصنوعی: من میدانم که چگونه به آرامش و راحتی برسم، اما گرفتار سختیها و مشکلات شدهام و نمیتوانم از آن رها شوم.
هوش مصنوعی: در کلیسا به دختری زیبا گفتم: ای زندگی من، من گرفتار عشق تو شدهام.
هوش مصنوعی: ای کسی که هر تار موی من به زنجیر دلت پیوند خورده است، در دل من رشتهای از محبت تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: چقدر زمان باید بگذرد تا به وحدت و اتحاد دست یابیم؟ تا کی باید از وجود ننگین تفرقه و سهگانهگی رنج ببریم؟
هوش مصنوعی: نام یگانه خدا چگونه میتواند باشد، در حالی که پدر و پسر و روحالقدس وجود دارند؟
هوش مصنوعی: او لبخند شیرینی زد و در موردی با من صحبت کرد و از دهانش مثل قند، شیرینی و لذت پاشید.
هوش مصنوعی: اگر از راز یگانگی آگاه باشی، به ما نسبت کفر نده.
هوش مصنوعی: در سه آیینه، نوری ابدی از چهرهی درخشان و زیبا پاشیده شده است.
هوش مصنوعی: اگر او را با پارچههای زیبا و نرم بخوانی، اما حقیقتاً سه باشد، چیزی از ارزش او کم نخواهد شد.
هوش مصنوعی: ما در این گفتوگو که به نوعی با صدای ناقوس آغاز شده، به شعری بلند و تاثیرگذار پرداختهایم.
هوش مصنوعی: تنها یک وجود واقعی وجود دارد و غیر از آن هیچ چیز دیگری نیست. او یگانه است و هیچ معبودی جز او نیست.
هوش مصنوعی: دیروز به محل بادهفروشی رفتم و از شدت عشق، دلم پر از هیجان و جوش و خروش بود.
هوش مصنوعی: در یک مجلس زیبا و دلانگیز نشستم و در آنجا، مردی باتجربه و خوشسخن که عهدهدار پذیرایی بود، دیدم.
هوش مصنوعی: بندگان، در کنار یکدیگر ایستادهاند و در مقابلشان کسانی که بادهنوشی میکنند، در کنار هم نشستهاند.
هوش مصنوعی: مردی سالمند بر روی جایگاه نشسته و دور او گروهی هستند که بعضی از آنها شاد و سرخوشند و برخی دیگر در حال مستی و بیخبر از حال خویش.
هوش مصنوعی: دل پاک و بیکینهای دارم و درونم پر از سخنان است، اما زبانم را بستهام.
هوش مصنوعی: همه چیز را با نگاه خاص و شنوندگیِ عمیق و باطننگرانهی الهی میتوان فهمید و درک کرد.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای تبادل حسنی است که بین دو نفر برقرار شده است. در واقع، یک نفر با سخنی دلنشین و خوشایند پاسخ کسی را میدهد که قبلاً با کلامی خوش به او روی آورده است. به طور کلی، این نوع گفتگو نشاندهنده لطف و محبت متقابل بین افراد است.
هوش مصنوعی: گوشی به ساز و چشمی به جام آرزوهای دو دنیا در بر ابراز محبت.
هوش مصنوعی: با آداب و نزاکت جلو رفتم و گفتم ای دل، تو محل آرامش فرشتهای.
هوش مصنوعی: من عاشق و دردمندی هستم که نیاز به کمک دارم؛ به دردم نگاه کن و برای درمان آن تلاش کن.
هوش مصنوعی: پیر با لبخندی و به شکل شوخی به من گفت: تو که به عقل خودت وابستهای، مثل یک برده در آرزوهای خود اسیر هستی.
هوش مصنوعی: کجا هستی تو و کجا هستیم ما که از شرم تو، دختر رَز با پوشش برقی نشسته است.
هوش مصنوعی: به او گفتم: جانم در حال سوختن است؛ کمی آب به من بده! و شعلهام را از این فوران خاموش کن.
هوش مصنوعی: دیشب در آتش احساس سوزش میکردم، اگر امشب هم مانند دیشب باشد، وضعیت مشابهی خواهم داشت!
هوش مصنوعی: او با خنده گفت: «بیا! گفتنی است که پیالهای بگیر!» و سپس ادامه داد: «مراقب باش! زیاد نخور!»
هوش مصنوعی: یک جرعه نوشیدم و از دردهای فکر و زحمتهای هوش آزاد شدم.
هوش مصنوعی: وقتی به هوش آمدم، متوجه شدم که همه چیز در اطرافم پر از خط و نقوش است و فقط یک چیز را دیدم.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، در مکانهای روحانی و مقدس، صدایی به من رسید که چیزی را به من گفت.
هوش مصنوعی: فقط یک حقیقت وجود دارد و هیچ چیز دیگری غیر از او نیست. تنها اوست که لایق پرستش است.
هوش مصنوعی: چشمان درونت را باز کن تا حقیقت را ببینی؛ آنچه که به چشم ظاهر نمیآید، با دل میتوان دید.
هوش مصنوعی: اگر به سرزمین عشق گام بگذاری، در هر گوشه و کنار، باغی از گلها را مشاهده خواهی کرد.
هوش مصنوعی: به همه ساکنان آن سرزمین نشان میدهد که تأثیرات آسمان و گردش آن در زندگیشان نمایان است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که مشاهده کنی، دل تو همان را خواستار خواهد بود و هر آنچه دل تو بخواهد، تو نیز همان را خواهی دید.
هوش مصنوعی: اگر فردی بیسر و پا و گدای آنجا باشد، در مقایسه با او، تو در دنیای گستردهتر خود را ارزشمندتر و سنگینتر احساس خواهی کرد.
هوش مصنوعی: در آنجا افرادی را میبینی که با پای برهنه روی زمین میروند و به نوعی برتری یا آزار را به دیگران القا میکنند.
هوش مصنوعی: در آنجا گروهی را میبینی که سرهایشان برهنه است و از آسمان بر آنها سایهای افتاده است.
هوش مصنوعی: در مواقعی که شور و شوق روحانی وجود دارد و یا در حال شنیدن موسیقی هستی، میتوانی هر یک از این حالتها را در دو سوی زندگی خود مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: اگر به عمق هر ذره نگاه کنی، نور آفتاب را در آن خواهی دید.
هوش مصنوعی: اگر هر چه که داری را با عشق تقسیم کنی، نباید نگران باشی، اما اگر تنها به دنبال سود و منفعت باشی، ضرر خواهی کرد.
هوش مصنوعی: اگر در آتش عشق جان خود را فدای آن کنی، عشق میتواند روح تو را مانند سنگِ قیمتی ارزشمند کند.
هوش مصنوعی: اگر از تنگناهای دنیا عبور کنی، وسعت دنیای بینهایت را خواهی دید.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر چیزی که شما تاکنون نشنیدهاید، ممکن است زمانی بشنوید و هر چیزی که تاکنون ندیدهاید، ممکن است در آینده ببینید. به عبارتی، زندگی پر از تجربههای جدید است که ممکن است در هر لحظه به سراغ شما بیاید.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به اینکه شخصی به مرحلهای میرسد که میتواند به دنیای بزرگ و افرادی که در آن حضور دارند، نگاه کند و آنها را مشاهده کند. به نوعی بیانگر پیشرفت و نگاهی عمیقتر به جهان است.
هوش مصنوعی: اگر با تمام وجود و از صمیم قلب به کسی عشق بورزی، حقیقت این عشق را به وضوح می بینی و درک میکنی.
هوش مصنوعی: فقط او وجود دارد و هیچ چیز دیگری جز او نیست.
هوش مصنوعی: یار با یک حالت بیپرده و بدون پوشش از همهجا در حال نمایان شدن است، بهطوری که فقط نگاههای تیزبین قادر به دیدن او هستند.
هوش مصنوعی: به دنبال نور و روشنی هستی و در روزی که باید همه چیز روشن باشد، هنوز در ظلمات شب به سر میبری.
هوش مصنوعی: اگر از تاریکیهای درون خود رها شوی، میتوانی تمامی جهان و روشناییهای آن را ببینی.
هوش مصنوعی: کوروَش، رهبر و هدایتگری است که به خاطر این مسیر روشن و هموار، به عصا نیاز دارد.
هوش مصنوعی: چشمهایت را به دنیای زیبا و گلکاری باز کن و تماشاگر درخشش آب زلالی باش که در میان گلها و خارها نمایان است.
هوش مصنوعی: از آب بیرنگ، صدها رنگ لاله و گل را در این باغ تماشا کن.
هوش مصنوعی: به مسیر جستجو قدم بگذار و برای این سفر از عشق، توشهای با خود ببر.
هوش مصنوعی: عشق میتواند کارهایی را آسان کند که برای عقل و منطق بسیار دشوار به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: عزیزم، در صبح و شب به دنبال تو هستم. در صبح میخواهم تو را بگیرم و در شام هم به تو فکر میکنم.
هوش مصنوعی: اگر بارها بگویند «هرگز مرا نخواهی دید»، باز هم باید چشم از دیدارت برندارم.
هوش مصنوعی: به جایی برس که افکار و خیالات نتوانند به آن برسند و درک کنند.
هوش مصنوعی: تو به جمعی میرسی که در آنجا فرشتهای دلسوز و قابل اعتماد حضور ندارد.
هوش مصنوعی: این راه، آنچیزی است که در سفر نیاز داری و این مکانی است که مسافران باید در آن توقف کنند. اگر میخواهی، بیا و چیزهای لازم را با خود بیاور.
هوش مصنوعی: اگر تو هم مانند دیگران رازی را پشت سر کسی بگویی، دیگر مرد قابل اعتمادی نیستی.
هوش مصنوعی: صوتی که به ما میرسد، گاهی به حالتی سرمست و گاهی در حالت هوشیاری و آگاهی وجود دارد. این صدا نشاندهندهٔ افراد عارف و داناست که در لحظاتی مختلف رفتارهای متفاوتی از خود بروز میدهند.
هوش مصنوعی: در اینجا به لذتهای زندگی اشاره شده است؛ از نوشیدن شراب و گوش دادن به موسیقی، تا زیبایی و جذابیت جوانان و همچنین نشانههایی از عشق و دلباختگی. این متن به نوعی به شادیها و خوشیهای دنیوی پرداخته و بر اهمیت داشتن لحظات خوب تأکید دارد.
هوش مصنوعی: قصد و نیت آنها حاوی رازهایی است که به طور غیرمستقیم بیان میکنند و گاهی نیز به صورت علنی نشان میدهند.
هوش مصنوعی: اگر به عمق مسائل بپردازی، متوجه خواهی شد که همین موضوع، کلید اصلی رازهای پنهان است.
هوش مصنوعی: تنها یک وجود حقیقی وجود دارد و جز او هیچ کس دیگری نیست. او یگانه است و هیچ معبودی جز او وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بند 2 بیت 8 ننگ تَثلیث بر یکی تا چند؟ - تَثلیث به صورت تَثلیت خوانده شده
بند 4 بیت 6 پایْ بر فرقِ فَرقَدان بینی – فَرقَدان، فَرقْدان خوانده شده
بند 5 بیت 9 یار جو بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْکار – اِبکار به فتح همزه اَبکار خوانده شده
بند 5 بیت 13 این رَه، آن زادِ راه و آن منزل – در ابتدای مصرع سکته ایجاد شده
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۱۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.