گنجور

حاشیه‌گذاری‌های نیما نجاری

نیما نجاری


نیما نجاری در ‫۳ ماه قبل، جمعه ۱۹ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۹۷:

با سلام

 

در تذکرۀ لباب‌الالباب جناب محمّدبن محمّد عوفی که  به تصحیحِ ادوارد جی. براون و مقدمۀ جناب محمّد قزوینی است این بیت :

 

جز زهره که را زهره که بوسد دستش... را جوری دیگر تحت قالب رباعی از علاالملک‌ابوبکر‌احمدجامجی خواندم که سروده است:

 

هرچند چو من هزار عاشق هستت

کس را نرسد دست به زلف شستت

جز زُهره که را زَهره که بوسد پایت

جز یاره که را یاره که گیرد دستت

نیما نجاری در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:

هویار؛

گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت

بسیار مگویید که بسیار نباشد

 

 

در تحمل محب و تحمل یار و آزمایشات وصل و وصال یار

... پیر ما جناب مولاناعطار [رحمت الله علیه] فرمود؛

و گفت: اعرابیی دیدم در طواف، تنی نزار و زرد و استخوان بگداخته. 

بر او گفتم: تو مُحبّی؟

گفت: بلی.

گفتم: حبیب تو به تو نزدیک است یا از تو دور؟

گفت: نزدیک.

گفتم: موافق است یا ناموافق؟ 

گفت: موافق.

گفتم:سبحان الله! محبوب تو به تو قریب (نزدیک)، و تو بدین زاری و نزاری؟!

اعرابی گفت: ندانسته‌ای که عذاب قُرب و

موافقت سخت‌تر بُوَد هزار بار از عذاب بُعد و مخالفت!

 

[تذکره الاولیاء ذکر مولانا ذوالنون مصری]

نیما نجاری در ‫۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۱۳:۰۲ دربارهٔ قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۱- در مصیبت سیدالثقلین و فخرالکونین حضرت اباعبدالله ا‌لحسین علیه السلام گوید:

السلام علیک یا قتیل العبرات یا ابا عبد الله

 

زمان کشتن تقریبی اش سه ساعت شد

هزار و هفتصد و... این چندمین جراحت شد؟

 

برای اینکه سرش را چه کس جدا بکند

میان اشعث و خولی و شمر صحبت شد

 

فتاده در ته گودال دست و پا می زد

و حول و حوش تنش ناگهان قیامت شد

 

گلوش لخته ی خون و نفس نمی آمد

نفس نفس زدنش سخت و با مشقت شد

 

به خاک پنجه کشید تا کمی بلند شود

ولی بدون مفاصل براش زحمت شد

 

پس از بریدن راس اش چگونه گویم که

چطور در ته گودی حسین غارت شد...؟!

 

نیمانجاری

نیما نجاری در ‫۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴۲:

و در باب قناعت و پرهیز از آز و نیازمندی به مردم و روزی مقدر ابن یمین فریومدی میگوید؛

چو دونان درین خاکدان دَنی

مباش از برای دو نان مضطرب

 

یقین دان که: روزی دهنده قوی است

مدار از طمع، طبع را منقلب

 

«وَ مَنْ یَتَّقِ الله یَجعَل لَهُ»

«وَ یَرْزُقْهُ مِن حیثُ لا یَحْتَسِبْ»

نیما نجاری در ‫۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۵۴ دربارهٔ سراج قمری » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳:

این کمال استادی است که هشت تشبیه در یک رباعی آمده و نام هشت پرنده ذکر شده و هم ممدوح را ستایش کرده و هم طلب شراب کرده است.

 

نیما نجاری در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸:

«صُمت» یا سکوت به معنای حفظ زبان

از گفتارهای بیهوده است.

انسان در همه‌ مراحل زندگی و نسبت

به همه‌ی اشخاص، باید مواظب

زبان خود باشد.

 

به تعبیر سعدی:

دو چیز طیره‌ی عقل است:

دم فرو بستن به‌وقت گفتن و گفتن به‌وقت خاموشی

مفهوم کامل‌تر: مالایغنی

 

«جوع» از نظر لغت به معنای گرسنگی است.

مراد از جوع،این نیست که

انسان باید همیشه گرسنه باشد،

بلکه انسان باید پرخور و شکم‌پرست نباشد.

 

مراد از «سَهَر»، شب‌‌زنده داری و سحرخیزی است.

 

 

«عزلت» دوری و کناره‌گیری از مجالس بیهوده

و بی‌‏نتیجه که از اخلاق انسانی بی‏‌بهره‌اند

و هم‌چنین کناره‌گیری از انسان‌هایی که باعث

بی‌حرمتی و تقلیل شخصیت است،می‌باشد...

 

«ذکر مداوم»

ذکر یونسیّه:

«لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ»[انبیاء87]

مهم‌تر از ذکر لفظی، «ذکر قلبی» است و

مقصود ذکر عملی و یاد آوردن خداوند است.

نیما نجاری در ‫۱ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲ خرداد ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۱ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۶:

در باب این بیت جناب صائب که فرمودند

 

ازآن هر لحظه مجنون در بیابانی کند جولان

که در هر جلوه لیلی می دهد تغییر محمل را

 

در تذکرة الاولیاء نیز در ذکر جناب جنید بغدادی به نقل از ایشان آمده که :

صادق روزی چهل بار از حالی به حالی بگردد و مرائی چهل سال بر یک حال بماند.

[توضیح اینکه مُرائی یعنی ریاکار و متظاهر]

 

و چه زیبا مولانا در مستزادی میفرمایند؛

هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد...

 

 

نیما نجاری در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵:

سلام خدمت اهالی صفحه ی محترم گنجور، غزل بسیار روان و سرشار از معانیست جناب صائب بخوبی توانستند در این غزل حال دلشان را به خواننده منتقل سازند ؛

افسردگی و سرد مزاجی ای که حتی اندام منبع گرمی زمین که "خورشید" باشد را میلرزاند از سوز آه ، :کوهی" که کمر می دزدد از شدت تحمل آنهمه درد(و کمر دزدیدن طبق لغتنامه ی علامه دهخدا بمعنای از زیر بار شانه خالی کردن و کنایت از خود را از انجام کاری کنار کشیدن است.)

حاصل زندگی اش را به "میوه" ای تعبیر می‌کند که از این سست رگی و سست ریشه گی درخت (که درخت همان اصل زندگی باشد) بی فایده است و در مصرع بعدی ضد کلمه "خام" را می آورد و میگوید "پختگی" ما و زندگی ما از شدت تجربیات تلخ اگرچه پخته است اما روی ما زرد و نزار است چونان زردی آتش.

زیبا می‌گوید بیت بعدی را که مردان خدا حتی اگر در راه عقیده شان شکست هم بخورند باز هم در تاریخ پیروز اند چرا که عاشقان صدیق در شکست هم پیروزند چنانکه مولانا جلال الدین در دفتر پنجم مثنوی می‌فرمایند؛

هر که پایندان وی شد وصل یار

او چه ترسد از شکست و کارزار

 

سپس صائب باز سخن از آه غم آلودش می‌گوید اما این بار برخلاف بیت اول که آهش سرد بود و خورشید را میلرزاند این بار آتشین و جگر سوز است و گلستان روزگار که توامان با خار است [شاید هم اشاره به بردا و سلاما و گلستان ابراهیم علیه السلام دارد] هر خاری چونان تیر آتش دار که مانند مژه های انسانی که گریسته آتش بر این گلزار می‌زند.

بازی "نردی" که راه می اندازد در بیت بعدی تماشا چی دارد اما تماشاگران از رقص غم آلود این تاس و مهره های نردش تماشاهای "رنگین" و بسا که منظور رنگ خون است دارند.

دامن "مجنون" را هم می‌گیرد در این غزل و پایش را به این دشت پر از گل که گلهایش را مدیون خرامیدن "آهوان" اش هست باز کرده و روی مجنون را به سوی "حی" که همان قبیله ی کوچک را گویند می‌گرداند چنانکه شیخ اجل سعدی نیز در باب کلمه مجنون و حی در بوستان شریفشان میفرمایند؛

به مجنون یکی گفت کای نیک پی

چه بودت که دیگر نیایی به حی .

 

 در بیت بعدی هنوز در خرامیدن آهو که یادآور راه رفتن و قد "رعنا" ی نگار است به سر می‌برد مقدمه می‌شود برای اشاره به غزل دهم کلیات جناب طالب آملی که طالب جان آملی فرموده اند ؛

بسکه بر بستر گران شد جسم غم پرورد ما

بعد مرگ از خاک، معشوقانه خیزد گرد ما

 

و می‌گوید که ای جناب طالب آملی ! صائب آنقدر غرق در ناز و عشوه ی دلدار محو و افتان است که قیامت هم نمی‌تواند برخیزاندش.

 

برقرار باشید و سلامت.

 

 

 

نیما نجاری در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۵۳ دربارهٔ عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۱۰ - تغزل:

با سلام؛

اَنگِشت زغال را گویند.

و در این مصرع انگشت اول بصورت اَنگِشت به معنی زغال و انگشت دوم که همان معنی مصطلح امروز است

اَنگِشت شود بیشک در دست من اَنگُشت.

نیما نجاری در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۲ - بقیهٔ داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی ده:

هرچه از یارت جدا اندازد آن

مشنو آن را کان زیان دارد زیان

گر بود آن سود صد در صد مگیر

بهر زر مگسل ز گنجور ای فقیر

 

با عرض سلام و عشق خدمت اهالی جان گنجور، مولانای عزیزمان میخواهد بگوید هرگز خواهان چیزی مباش که تو را از محضر "او" جدا کند و میان تو و یار مفارقت آورد چرا که متاع دنیا در برابر گنج بی پایانِ یار ارزشی نخواهد داشت حتی اگر با از دست دادن زر روزگار [ظاهرا] متضرر شوی... این را به خاطر آن از دست نده که همه ی تو رسیدن است به "او" و کمال تو و تشرف به "انسان کامل" گشتن در "او" خواهی است و در تایید این پند جناب مولانا چه زیبا شیخ شیراز حضرت حافظ میفرمایند؛

 

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست

حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

 

زیرا حافظ خوب میداند قدر گوهر را...

نیما نجاری در ‫۱ سال و ۹ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست:

ای برادر تو همان اندیشه ای...

 

 

در زمان حیات مولانا معنای این بیت از او سوال می شود و او می فرماید :

تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه ، اشارت به آن اندیشه مخصوص است ، و آن را ما اندیشه عبارت کردیم جهتِ توسّع ، اما فی الحقیقه ، آن اندیشه نیست و اگر هست این چنین اندیشه نیست که مردم فهم کرده اند، ما را غرض این معنی بود از لفظ اندیشه.

(فیه ما فیه ، ص ۱۹۶)

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۵:

با سلام خدمت شما بزرگواران، در مورد بیت سوم؛

به دارالکتب حاجاتم درآ که بهر اصغایت...

عرض شود که در فرهنگ لغت عمید در معنای "اِصغا" آمده؛ گوش فرا دادن یا بعبارتی باجان و دل گوش دادن

و در لغت‌نامه دهخدا "دَرا" امر به داخل شدن معنا شده است.

"دارالکتب" همان دارالکُتُب یا دارالکتاب(بمعنای کتابخانه)است که در این مصرع بخاطر حفظ وزن بر روی حرف "ت" علامت سکون قرار گرفته و Daarolkotb خوانده میشود.

و "صُحف" نیز جمع صحیفه بمعنای نامه ها و کتاب ها میباشد.

برقرار باشید.

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۰۴ دربارهٔ نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۴۱:

در فرهنگ لغات عمید یکی از معانی ایی که برای کلمه تُرک آورده شده دوشیزه و دختر زیبا روی و همچنین غارتگر است که در ادبیات ایران بسیار از بی وفایی و جفاکاری خوب رویان و زیبا رویان شعر سروده شده از جمله بیت معروف جناب هاتف اصفهانی که میفرمایند؛
همه جا به بی وفایی مَثلند خوب رویان
تو میان خوب رویان مثلی به بی وفایی
که جناب نیر تبریزی از کلمه تُرک ستمگر در این شعر استفاده کرده اند.

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۷ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴ - در معنی شفقت بر حال رعیت:

سلام بر صفحه ی گرامی گنجور عرض شود که در مورد عدل پادشاه، عالیجنابمان سعدیِ جان در گلستان شریفشان میفرمایند؛

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ

[توضیح اینکه بیضه بمعنای تخم مرغ میباشد]

 

و همچنین علی ابن ابیطالب [علیه السلام]  در خطبه ۱۶۴ نهج البلاغه می فرماید: «فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللهِ عِنْدَ اللهِ إِمَامٌ عَادِلٌ،‏ هُدِیَ وَ هَدَی فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً، وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً...»

جناب حافظ نیز اگرچه لطیفانه و عاشقانه اما در باب عدالت پادشاه و حاکم میفرماید؛

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق

گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید

 

و در غزلی دیگر می‌فرماید؛

از عدالت نَبُوَد دور گَرَش پُرسد حال

پادشاهی که به همسایه گدایی دارد

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۹ دربارهٔ خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۳۰:

با خواندن این بخش از مناجات حضرت خواجه انصاری یاد این فراز از دعای رجب افتادم که خدمت خدا عرضه میدارد ؛

یا مَنْ یُعْطِی الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ

ای کسی که عطای بسیار در برابر عمل اندک میدهی

یا مَنْ یُعْطی مَنْ سَئَلَهُ

ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد

و زیباتر، این قسمت از دعا است که حضرتش می‌بخشد به آنکه حتی نه از او خواسته و نه حتی او را می‌شناسد

یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ

ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد

وَمَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ

و نه تو را بشناسد

و این الطاف کریمانه به چه جهت است ؟ در ادامه ی دعا پاسخ میگیرم که ؛

تَحَنُّناً مِنْهُ وَرَحْمَةً

از روی نعمت بخشی و مهرورزی

سعدی در بخش مواعظ خویش میفرماید؛

عطا دادی به فضل خویش ما را

و جناب ابوسعید ابوالخیر در مجد و کرامت و بزرگی حضرتش می‌فرمایند؛

در خانه خود نشسته بودم دلریش

وز بار گنه فگنده بودم سر پیش

بانگی آمد که غم مخور ای درویش

تو در خور خود کنی و ما در خور خویش.

 

و اینها همه از کرامت رحمان بی نهایت و رحیم مملوء از عنایت است که در عقل هیچ پیامبر و وصی و عارفی حدش نگنجد چنانکه جناب عطار میفرمایند؛

سبحان خالقی که صفاتش ز کبریا

در خاک عجز می‌فکند عقل انبیا

گر صد هزار قرن همه خلق کاینات

فکرت کنند در صفت عزت خدا

آخر به عجز معترف آیند کای اله

دانسته شد که هیچ ندانسته‌ایم ما

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۱۶ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » راز آفرینش [ ۱۵-۱] » رباعی ۷:

حقیر معروض میدارد که برخی از محققین دنیای ادبیات این رباعی را به ابوسعید ابوالخیر منسوب میدارند ولیکن اکثریت با توجه به فرم پرسشگرانه آن، این رباعی را به جناب خیام نسبت میدهند. در برخی نسخ به جای کلمه "معما" در مصرع دوم کلمه "مُقَرمَط" که منظور خط قرمطیان است نوشته شده است. در لغتنامه دهخدا در معنای مقرمط [ م ُ ق َ م َ ] آمده حروف تنگ نبشته، حبیش تفلیسی گوید؛ خط باریک و تنگ را گویند، زمخشری نیز در معنای مقرمط گوید؛ نبشته ٔ درهم و باریک و پهلوی هم نوشته،ناظم الاطباء مینویسد؛ نوعی کتابت ریزو نازک، در تاریخ بغداد ج 9 ص 326 آمده خطی تنگاتنگ . خطی که کلمات و حروف آن نزدیک به یکدیگر نوشته شده باشد. [یادداشت به خط مرحوم دهخدا] تاریخشناسان خط میگویند؛ قرمطیان(قرمطیان یا قرامطه گروهی از ایرانیان شیعه اسماعیلی بودند که پس از قیام علی بن محمد بُرقَعی، معروف به (صاحب الزنج)، که میان سال‌های ۲۵۵–۲۷۰ هجری در نواحی جنوبی عراق صورت گرفت) سالیان درازی با اعراب نزاع داشتند و خط قرامطه بسیار ریز و [برای غیر] ناخوانا بود،لذا دور از پذیرش این باور نیست که در مصرع دوم به جای معما، مقرمط جای نهیم. در این رباعی اشاره به ازل (آغاز بی نهایت) میشود که منظور اسرار و رموزیست که در ازل بین حق و ارواح آدمیان رد و بدل شده چنانکه در آیه 《أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ...》نیز به این مسئله اشاره شده. همچنین از پس پرده گویی و ندیدن "عبد" "معبود" را نشات گرفته از اندیشه های خیامی است که چون این پرده از میان برود سالک میتواند مظهر تجلی حق را ببیند و اصطلاحا مکاشفه و مشاهده صورت می گیرد و حجابهای دنیایی از بین میروند و سالک چشم دل باز میکند. لازمه از میان رفتن این پرده ها و حجابها و مشاهده مظهر حق [جلّ و علی] تعمق سالک در درون خویش و عبور از مراحل خودسازی است که به شناخت خود برسد و ترجمان (مَن عَرَفَ نَفسَه...) شود و پی به جان معنای آیه (وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی...) ببرد. سالک که مشتاق رسیدن به حق و دیدار اوست نباید در گیر خویش و نفس و اصطلاحا دنیا شود ، از این قبیل امور که گذشت دیدار یار و لقاء حق میسر میشود به قول حافظ ؛

حضوری گر همی خواهی از او غائب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها... [وقتی به آنچه که می خواهی رسیدی دنیا را رها کن]

نتیجه اینکه یکی از مراحل رسیدن سالک به معبود و مشاهده جلوات حق رفع حجابهای ظلمانی و پرده های نفسانی از دل و چشم بنده است. و چون این پرده ها و حجابها از میان رود سالک به مشاهدات کامل رسیده و مجذوب و مستغرق در حق گشته و اصطلاحا به فناء فی الله میرسد که آنجا دو یکی میشود و قطره دریا گردد و فانی باقی میشود.

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۶۲:

با سلام به نظر این کمترین این دوبیتی جناب باباطاهر اشاره به وادی "توحید" پنجمین وادی از هفت وادی بیان شده در کتاب منطق الطیر جناب عطار دارد. سالک در این مرحله از کثرت به وحدت رسیده و به قول جناب هاتف اصفهانی ؛ "چشم دل باز می‌کند که جان بیند" و به هر چه و هر کجا که نظر می اندازد جز "او" چیز دیگری نمی‌بیند ، "او" را همه می‌بیند و همه را او که باز به قول جناب هاتف اصفهانی؛ "که یکی هست و هیچ نیست جز او/وحده لا اله الا هو" سالک در این مسیر هرکاری که انجام می‌دهد، هرچه که می‌بیند، هرجا که می‌رود جز "او" را نمی‌بیند گویی که انگار هیچ چیز جز حضرتش نیست به قول جناب عطار؛ "چشم بگشا که جلوه ی دلدار به تجلیست از در و دیوار این تماشا چو بنگری گویی لیس فی الدّار غیره الدیّار " [جز او هیچ کس در خانه نیست] سالک در مرحله ی توحید قبل از موضوع خدا می‌بیند، در آن موضوع خدا می‌بیند و بعد از آن موضوع هم خدای می‌بیند به قول علی [علیه السلام] ؛ "ما نظرت الی شیء الّا و رایت الله فیه..." گویی که سالک این راه آنچه که می‌بیند و می‌شنود همه تحت احاطه خداوندگار است و احاطه دارد بر هر چه سالک مشاهده می‌کند به قول شمس مغربی؛ "هر لحظهرخت داد جمالی رخ خود را..." همه چیز و همه جا مظهر حق است در نظرش و یک لحظه خویش را از "او" جدا و سوا نمی‌داند به قول جناب ملامحسن فیض کاشانی؛ "ز هرچه غیر یار استغفرالله..." و سالک در مقام توحید نهایتا پی به گنج پنهان می‌برد که حضرتش فرمود ؛ "کنت کنزا مخفیا..." و پی می‌برد که هستی و جهان جلوه ی دلدار است و بس.

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۴ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱:

خوش خرام در لغتنامه ها به ناز و آهسته رفتار نمودن آمده است، فکر میکنم جناب بافقی در مصرع اول میخواهد این موضوع را برساند که دلبر حتی با ناز و به آهستگی هم که راه برود در نظر عاشق تند و سریع است و مجال توجه به تمام و کمال نمی‌ماند.

که در بیت چهارم هم باز اشاره به این عدم دسترسی عاشقانه دارد ؛

کامی نیافتم ز لب او به بوسه ای...

 

و باز هم در بیت آخر نام غزال را می آورد که تیز پاست(ترکیب دو کلمه وحشی+غزال)  و بعد از آن کلمه ی آرمیدند که نشان آهستگی و طمانینه را دارد 

گمان میکنم جناب بافقی در این غزل سراسر سعی بر این داشت که به مخاطب بگوید دلبر با آن همه آرامش و خرامانی اش در نظر عاشق سریع است و زمان با او بودن بسیار کوتاه است گویی.

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود...

 

جناب سعدی هم بیتی با همین عبارات دارد که میفرمایند؛

وفای یار به دنیا و دین مده سعدی
دریغ باشد یوسف به هر چه بفروشی

 

آوردن نام یوسف به چند نکته اشارت دارد

اول بحث وفا و وفاداری که نقطه ی مقابل نا مروتی برادران جناب یوسف است

دوم بحث مبایعه ی جناب یوسف که تحت عنوان غلام به بازار آورده بودند که هم بحث خرید و فروش مادی ایشان در بازار برده فروشان است و هم بحث آنکه هرکس یوسف را به دنیا و هواهای نفسانی ترجیح داد متضرر شد(چه برادرانش و چه زلیخا) 

سوم بحث آنکه جناب یوسف خدایش و اعتقادش را به هرچیزی ترجیح داد و خدا هم او را از بازار برده فروشان رساند به عزیز مص  و مشاور پادشاه آن دیار

چهارم درس معرفت است که در طی طریق هیچ مسئله ای جز رسیدن به حضرت حق نباید مد نظر باشد که هر چیزی غیر از این مورد توجه سالک باشد متضرر شده (مانند طی الارض و یا خبر از غیب پیدا کردن و یا مکاشفات سالک و ...) و هر چه غیر حق در نظر سالک باشد حجاب اکبر میشود برایش که جناب مولانا در این باب ابیات فراوانی دارد از جمله بطور نمونه به این بیت اشاره میکنم که جناب مولانا میفرماید؛

پیش از تو بسی شیدا میجست کرامتها

چون دید رخ ساقی، بفروخت کرامت را

 

و نیز در رساله ی قشیریه آمده که ؛

گویند احمد خضرویه حق را به خواب دید که گفت یا احمد همه ی مردمان از من آرزوها میخواهند مگر بایزید که مرا میخواهد.

و نیز سعدی در باب جز حق از حق چیز دیگری نخواستن میفرماید

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا

حلوا به کسی ده که محبت نچشیده است.

نیما نجاری در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۹ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:

در بیت ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا...

به نظر بنده اشاره به این موضوع عارفانه دارد که سالک راه حق جز خود حضرتش را نمیخواهد و باقی احوالات این طریق(خرق عادات و یا طی الارض و امثالهم...) را هیچ می انگارد چنانکه در رساله ی قشیریه در ذکر جناب احمد خضرویه آمده "گویند احمدخضرویه حق را به خواب دید، گفت یا احمد همه از من آرزوها طلب میکنند مگر بایزید که مرا میخواهد" که حتی بزرگان طریقت مانند مولانا جلال الدین و یا مولانا ابالحسن خرقانی نیز به خاموشی و هیچ انگاری به این قبیل مسائل اعتراف دارند که بیان حال خود حجابیست بر ادراکات عرفانی و حقانی.

مولوی در بیان خواستن صرفا حضرت حق میگوید ؛

خاموش که غیر از تو نمیخواهیم

ما را به عطاء چه فریبی تو؟!...

چرا که در نظر سالک هر چه غیر از دوست بیهوده و بی فایده است...

و در حجاب بودن قال بر حال میفرماید ؛

گر ناله و آه آمد زان پرده ی ماه آمد

نظّاره مه خوشتر ای ماه ده و چارم.

۱
۲