گنجور

 
سعدی

بیفکن خیمه تا محمل برانند

که همراهان این عالم روانند

زن و فرزند و خویش و یار و پیوند

برادر خواندگان کاروانند

نباید بستن اندر صحبتی دل

که بی ایشان بمانی یا بمانند

نه اول خاک بوده‌ست آدمیزاد

به آخر چون بیندیشی همانند

پس آن بهتر که اول وآخر خویش

بیندیشند و قدر خود بدانند

زمین چندی بخورد از خلق و چندی

هنوز از کبر سر بر آسمانند

یکی بر تربتی فریاد می‌خواند

که اینان پادشاهان جهانند

بگفتم تخته‌ای بر کن ز گوری

ببین تا پادشه یا پاسبانند

بگفتا تخته بر کندن چه حاجت

که می‌دانم که مشتی استخوانند

نصیحت داروی تلخ است و باید

که با جلاب در حلقت چکانند

چنین سقمونیای شکرآلود

ز داروخانهٔ سعدی ستانند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۲۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۲۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
باباطاهر

خوشا آنانکه هر از بر ندانند

نه حرفی وانویسند و نه خوانند

چو مجنون سر نهند اندر بیابان

ازین گو گل روند آهو چرانند

نظامی

مفرح‌نامهٔ دلهاش خوانند

کلید بند مشکل‌هاش دانند

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
سعدی

بدین الحان داودی عجب نیست

که مرغان هوا حیران بمانند

خدای این حافظان ناخوش آواز

بیامرزاد اگر ساکن بخوانند

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه