رحمت در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۵:
جانان
چرا اشارتی در سخنان شما بردرک معنی نیست.
کسی نگوید چه میگذرد در حکایت باد صبا.
چیست این باد صبا ،کیست.
مورد اختلاف معانی درچیست.
چه خبر است در ندانست کوی دوست.
چگونه است که گوید سلام من برسانی.
تا چند این حقیقت با چنان جذابی به گوش تان برساند.
کمی محبت برسانید بر این درد.
عماد در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایتِ شمارهٔ ۲۷:
یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده بود، سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی. مگر گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت سیصد و پنجاه و نه بندش در آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی. فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت و گرنه به قوت ازو کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند.
مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت زور آوران روی زمین حاضر شدند پسر چون پیل مست اندر آمد به صدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی استاد دانست که جوان به قوت ازو برتر است، بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت پسر دفع آن ندانست به هم بر آمد، استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فروکوفت. غریو از خلق برخاست ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده خویش دعوی مقاومت کردی و به سر نبردی گفت ای پادشاه روی زمین بزور آوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود و همه عمر از من دریغ همیداشت امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد.
گفت از بهر چنین روزی که زیرکان گفتهاند دوست را چندان قوت مده که اگر دشمنی کند تواند، نشنیدهای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید؟
یا وفا خود نبود در عالم
یا مگر کس در این زمانه نکرد
کس نیاموخت علم تیر از من
که مرا عاقبت نشانه نکرد
کشتی یا کستی به معنی میان بند یا کمربند
از واژگان دین مزداپرستی است که در پهلوی ابیانگهن Abyanghan و در فارسی همیان و انبان از آن ساخته شده اند.
در زبان پهلوی و ادبیات زردتشتی میانه بجای کشتی یا کستی بیشتر واژه "کوستیگ" به کار رفته است.عربها به آن کستیج گویند و جمع آن کساتیج است
ورزش کشتی یا کشتی گیری از همین واژه گرفته شده و به معنای کمربندگیری است.
کشتی یا کمربند دینی زردتشتیان 72 نخ از پشم سفید گوسفند است که باید زن موبدی آن را بریسد و در 6 رشته 12 نخی ببافدد.
شماره 72 نشانه نشانه هفتادو دو (هات=بند،بخش) یسنه {مهمترین بخش اوستا} است و 12 نشان از دوازده ماه سال دارد و 6 یادآورشش گاهنبار یعنی جشنهای دینی شش گانه آفرینش در درازی سال است.
این رشته های 6 گانه را 3 بار بر دور کمر می بندند به نشانه 3 باور بنیادی آیین مزداپرستی: اندیشه نیک-گفتار نیک-کردار نیک
در دور دوم دو گره در پیش و در دور سوم که آخرین دور است دو گره دیگر در پشت میزنند.
کشتی را بر روی سدره میپوشند که سدره پیراهنی است که بر تن لخت میپوشند.
مزدا پرستات برای پوشیدن سدره و کشتی اهمیت بسیار قائلند و چنانکه میگویند که هر گامی که یک زردشتی پس از 15 سالگی بدون سدره و کشتی برمیدارد گناه بزرگی هست.
عماد در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:
گفتم به "نیرنگ" و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمیماند که خون بر آستانم میرود
"نیرنگ" واژه ای است پهلوی به معنی آیین دینی و نیایش=دعا
در عربی نیرنج گویند و جمع آن نیرنجات است
بسیاری از نیایشهای کوتاه دین مزداپرستی نیرنگ نامیده میشود چنانکه نیرنگ آتش و نیرنگ کشتی و ...
این نیایشها را دارای تاثیر بسیار میدانستند چنانکه برای دوری از پیشامد بد و دوری از گزندها نیرنگ و دعای ویژه آن داشتند مانند نیرنگ سردرد-نیرنگ حاجت-نیرنگ برای زایمان آسوده و نیرنگ دور کردن دزد و ...
در سنت ایرانیان نیرنگ از نیایشهای مشکل گشای بسیار کهن بود.نیرنگ از وازه های دینی زرتشتی است که پس از اسلام تغییر معنی داده و از آن معنی سحر و شعبده و افسون و فریب و حیله بدست داده اند.
به گونه ای که نیرنگ و نیرنگ بازی و نیرنگ باز همه بوی مکر و حیله دارند.
در ادبیات پهلوی و پازند مجموعه ای هست به نام "نیرنگستان" با 3200 واژه اوستایی و 6000 واژه پهلوی در گزارش و 1800 واژه اوستایی و 22000 واژه پهلوی در توضیح و تفسیر که پاره ای از نوشته های زرتشتی با گزارش و توضیح پهلوی در آن آمده است و به تعبیر آمروزی میتوان آن را مراسم و مناسک خواند.
نیرنگ دین=نیایش دینی،دعای دینی،آیین دینی
نیرنگ کشتی بستن=آیین ویژه کشتی(کمربند) بستن بر تن نوجوانان 15 ساله که نخستین بار به جرگه مزداپرستان درمی آیند.
کمیل در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:
غزل بسیار زیبایست، خوشحالم که همایون شجریان این غزل رو آواز کرده تا بتونم شعر رو دنبال کنم و به مولانا برسم و لذت ببرم.
حمید زارعی در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۴ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۹:
یک غارِ سپید است، پناهی دهدت
وز بالش نقره تکیهگاهی دهدت
ده قطرهٔ سیماب بریزی در وی
نه ماه شود چارده ماهی دهدت
رمضانخانی در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۵۶۷:
سلام. این دو بیتی رو در جاهای دیگه منتسب به خواجه عبدالله انصاری دیدم. لطفا بررسی کنید
کاظم در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲ - (مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان:
با درود به دوستان
هرچه نه یاد تو، یعنی یادآوری هرچیزی جز یاد تو بهتر است فراموش گردد. والسلام
فروغ خسروی در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۹:
شعر زیبا و دلنشین "کسی که زبان عسل نمی فهمد" از شاعر خوش قلم سید مرتضی کرامتی است.
ناشناس در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۳۳:
باسلام .هیبت شنبه زاده .:ضمن تایید نظر آقای حامد برقی درخصوص مصرع چهارم .اضافه میکنم کهدر مصرع دوم بعد از کلمه ی که کلمه (نه ) احتمالن جاافتاده است که با اضافه کردن آن هم وزن شعر تصحیح میشو د وهم معنی .به شرطی که بعد از پیدا ،(،) بگذاریم .
فائزه در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۱:
روی خود جلد آلبوم نام گوینده رو نوشته 'عبدالله آقازاده"
شبرو در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
سلام بانو روفیا، این را هم اضافه کنید:
عشق تو سراسر همه درد است و ملال - در عشق تو یک لحظه نبودم خوشحال
در وصل تو داشتم ز هجران تو بیم - در هجر تو ناامید بودم ز وصال
البته مصرع آخر را می توانید عوض کنید ! :)
محمد هارون صادقی در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳:
وحشتی کردیم و جستیم از طلسم اعتبار
پرفشانی گرد ما بیرون این وبرانه ریخت
با عرض سلام و تقدیم احترامات خدمت تمام دست اندر کاران این سایت جامع و مفید. در بیت فوق اشتباه تایپی به نظر میرسد که لطف نموده در قسمت تصحیح آن اقدام خواهند فرمود « به عوض وبرانه باید نوشت ویرانه »
متشکرم
صفا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۸ - منع کردن خرگوش از راز ایشان را:
در بیان این سه کم جنبان لبت وز ذهاب و وز ذهب وز مذهبت یکی از شاهکارهای مولانا هست ....
کسی با این کار منافق نمی شه ... منافق زمانی می شی که بخوای از کسی چیزی به دست بیاری ... تازه مراد مولانا رو نگرفتی . می گه گاهی برخی درک و شعورش رو ندارن جلو هر کسی سفره دلت رو پهن مکن ... یا حق
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
درود نا آشنای گرامی
پرسش بسیار خوبیست که چرا با آن همه داعیه عرفان و تصوف و ... در مشرق زمین ، در زمینه علوم تجربی یا فن آوری پیشرفت چشمگیری حاصل نشد .
از دوستان جامعه شناس و فیلسوف و پزشک یاری میخواهم تا پاسخ این پرسش را بیابیم .
ولی اینکه چنین نشد از دیدگاه منطق می تواند دلایل بی شماری داشته باشد نه اینکه الزاما به سبب پرداختن به عرفان و تصوف باشد .
احسان در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۴:
پیوند به وبگاه بیرونی
این لینکی هست که پی دی اف ابیات افتاده رو آورده با مرجع.
لازم به درج این پیام به عنوان حاشیه هم نیست به گمانم:)
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:
حرز جان یعنی امان و پناه جان .
پادشاهان گاهی به کسانی انگشتر مهر خورده یا چیزی از این قبیل می دادند که اگر آن فرد آن را به ماموران دولت نشان می داد جانش در امان بود .
حال حافظ می گوید آن پیک نامور از سوی دوست این حرز را آورده تا پناه جان ما باشد . تا ما بدانیم در قلمرو فرماندهی او در امان هستیم .
از دست تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:
شیرین دهنان همان هایی هستند که هنگامیکه دهان به سخن می گشایند جانتان را شیرین می کنند . همین و بس ...
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:
آقای حمیدرضا گوهری گرانقدر
این غزل مانند آثاری که شما از آنها نام بردید در منتهای کمال است .
Perfect است .
یعنی شما دوست ندارید کوچکترین خدشه ای بر پیکر زیبایش وارد شود .
نمی خواهید یک نقطه در آن جا به جا شود .
پنجره ای به سوی خداست .
به یادم آمد بزرگی با خدا نیایش می کرد که خدایا به جای همه نعمت هایت یک چیز کامل و perfect به من نشان بده ...
چرا که از دریچه آن چیز perfect من می توانم راه به سوی تو بیابم .
از جنابعالی و همه دستهای خدایی پشت پرده که چنین امکانی فراهم می آورید تا دوستداران ادب و فرهنگ ایران زمین بر سر خوان نعمت پدریشان به گفتگو بنشینند سپاسگزارم .
ناآشنا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
سلام بر بانو روفیا
بنده برین گمان بودم که به فرمایش جناب مسعود سعیدی
و به دستور ایشان این غائله را خاتمه دهم و در جواب دادن کوتاه بیایم
ولی گویا این داستان سر دراز دارد
آن منم زن خشک مغز بی دین که مرتب دم از خدا و قرآن میزند و آیه پشت آیه بلغور میکندو در آخر گفتارش به ما جوانان میتازد و توهین و تحقیر روامیدارد
و به نام ناشناس” گوش خر بفروش“ رقم میزند و گاهی خود را لو میدهد که همان قرآن خوان متظاهر است
و شما را به ظرفشویی و آشپزی در خانه حواله میدهد
که چه رسواست ، جز خود نمایی و تکبر چیزی در چنته ندارد
که چه خوش گفت جناب مسعودی که ایا ” از پیامبرت یا از ائمه اطهارت سر مشق میگیری“ که دایره ی عرفان را ملک طلق {تلق} خویش میداند که جوانان را
به مسخره گرفته ، که ازین بستر شاید به نوایی و شهرتی و ومحبوبیتی برسد و چه خرکیف میشود زمانی که امثال خودش قربان صدقه اش میروند ، که خود را در اوج میبیند و در آسمان میپرد از خوشی
بر خلاف سرکار بنده پشیزی برین اشخاص آحترام قائل نیستم که هیچ اگر بی احترامی ببنم همان میکنم که شایسته ی ایشان است ، من روفیا نیستم که همه ی خلق را انسان ببینم بعضی را فرومایه و بعضی را دیو میبینم
بانوی گرامی اگر قرار باشدبنده تمام مجموعه ها را از آغاز تا پایان بخوانم و بر رسی کنم
در تمام عمرم حتی زمانی برای جواب نوشتن به سرکار باقی نمیماند
اگر شاعری شعری گفت و عده ای به دنبالش و به تعبیر و تفسیرش در عالم هپروت سیر کردند وتنها نظر خویش را بر حق دانستند ، پس اجازه بفرمایید بنده هم همین کنم
من به شما حق میدهم که از قرآن خوانان متظاهر پشتیبانی کنید
و آنانرا در حد جوانی خوش قریحه و دانا به نام ” لیام “ بالا ببرید
شبستری ” باز هم میگویم “ کاش به جای خیال پردازی ها در عالم رویا مانند سعدی راهنمای نوع بشر در عالم مادی میبود که ازین چامه اش راه به جایی نمیبرم چون از قبیله ی شما و او نیستم ،من نمیفهمم کسی که با خواجگی کار غلامی کند به تمامه آدم میشود؟
من نمیفهمم ، آنکه معرفت داشته باشد اول خدارا میبیند یعنی چه
من نمیفهمم که اصلاً چرا باید نورخدا یا پای خدارا در میان آورد
من بدون ذکر نام خدا هم به همنوعم کمک میکنم به قول بزرگی خدا ننشسته به تاس بازی
به گمان من تا این دنیای هپروت را کنار نگزاریم و گرفتار همین گفتگوها باشیم
همین میشود که وقتی تمام صحنه ی عرفان و تصوف و فقر اسلامی و فقر عیسوی و فقر بودایی را سر هم کردیم ، یک پنیسیلین از آن میان در نیامد که دنیایی را از درد و مرگ نجات داد
برایتان آرزوی سلامت دارم
نا آشنا
ناصر در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷: