گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

کسروی تا راند درکشور سمند پارسی

گشت مشکل فکرت مشکل‌پسند پارسی

هفت اختر را ستارهٔ هفت گردان نام داد

زان که‌خود بیگانه‌بود از چون‌وچند پارسی

فکرت کوتاه و ذوق ناقصش را کی سزد

وسعت میدان و آهنگ بلند پارسی

یافت مضمون از منجم‌باشی ترک و سپس

چند دفتر زد به قالب در روند پارسی

پارسی گویان تبریز ار به ما بخشند عمر

باشد این تبریزی نادان گزند پارسی

گر ازین بنای ناشی طرز معماری خرند

خشت زیبایی درافتد از خرند پارسی

ترکتازی‌ها کند اکنون سوی پازند و زند

وای بر مظلومی پازند و زند پارسی

لفظ و معنی را خناق افتد کجا این ترک خام

افکند بر گردن معنی کمند پارسی

طوطی شکرشکن بربست لب کز ناگهان

تاختند این خرمگس‌ها سوی قند پارسی

اعجمی‌ ترکان به‌ جای قاف چون گفتند گاف

گشت قند پارسی یک‌باره گند پارسی

خوی گرفت از شرمساری چهر قطران و همام

تا که گشت این ننگ تبریز آزمند پارسی

خطهٔ تبریز را گویندگان بودست و هست

هر یکی گوینده لعل نوشخند پارسی

پس چه شد کاین احمدک زان خطهٔ مینونشان

احمداگو شد به گفتار چرند پارسی