محمد هارون صادقی در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۳:
وحشتی کردیم و جستیم از طلسم اعتبار
پرفشانی گرد ما بیرون این وبرانه ریخت
با عرض سلام و تقدیم احترامات خدمت تمام دست اندر کاران این سایت جامع و مفید. در بیت فوق اشتباه تایپی به نظر میرسد که لطف نموده در قسمت تصحیح آن اقدام خواهند فرمود « به عوض وبرانه باید نوشت ویرانه »
متشکرم
صفا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵۸ - منع کردن خرگوش از راز ایشان را:
در بیان این سه کم جنبان لبت وز ذهاب و وز ذهب وز مذهبت یکی از شاهکارهای مولانا هست ....
کسی با این کار منافق نمی شه ... منافق زمانی می شی که بخوای از کسی چیزی به دست بیاری ... تازه مراد مولانا رو نگرفتی . می گه گاهی برخی درک و شعورش رو ندارن جلو هر کسی سفره دلت رو پهن مکن ... یا حق
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
درود نا آشنای گرامی
پرسش بسیار خوبیست که چرا با آن همه داعیه عرفان و تصوف و ... در مشرق زمین ، در زمینه علوم تجربی یا فن آوری پیشرفت چشمگیری حاصل نشد .
از دوستان جامعه شناس و فیلسوف و پزشک یاری میخواهم تا پاسخ این پرسش را بیابیم .
ولی اینکه چنین نشد از دیدگاه منطق می تواند دلایل بی شماری داشته باشد نه اینکه الزاما به سبب پرداختن به عرفان و تصوف باشد .
احسان در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۴:
پیوند به وبگاه بیرونی
این لینکی هست که پی دی اف ابیات افتاده رو آورده با مرجع.
لازم به درج این پیام به عنوان حاشیه هم نیست به گمانم:)
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:
حرز جان یعنی امان و پناه جان .
پادشاهان گاهی به کسانی انگشتر مهر خورده یا چیزی از این قبیل می دادند که اگر آن فرد آن را به ماموران دولت نشان می داد جانش در امان بود .
حال حافظ می گوید آن پیک نامور از سوی دوست این حرز را آورده تا پناه جان ما باشد . تا ما بدانیم در قلمرو فرماندهی او در امان هستیم .
از دست تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:
شیرین دهنان همان هایی هستند که هنگامیکه دهان به سخن می گشایند جانتان را شیرین می کنند . همین و بس ...
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷:
آقای حمیدرضا گوهری گرانقدر
این غزل مانند آثاری که شما از آنها نام بردید در منتهای کمال است .
Perfect است .
یعنی شما دوست ندارید کوچکترین خدشه ای بر پیکر زیبایش وارد شود .
نمی خواهید یک نقطه در آن جا به جا شود .
پنجره ای به سوی خداست .
به یادم آمد بزرگی با خدا نیایش می کرد که خدایا به جای همه نعمت هایت یک چیز کامل و perfect به من نشان بده ...
چرا که از دریچه آن چیز perfect من می توانم راه به سوی تو بیابم .
از جنابعالی و همه دستهای خدایی پشت پرده که چنین امکانی فراهم می آورید تا دوستداران ادب و فرهنگ ایران زمین بر سر خوان نعمت پدریشان به گفتگو بنشینند سپاسگزارم .
ناآشنا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
سلام بر بانو روفیا
بنده برین گمان بودم که به فرمایش جناب مسعود سعیدی
و به دستور ایشان این غائله را خاتمه دهم و در جواب دادن کوتاه بیایم
ولی گویا این داستان سر دراز دارد
آن منم زن خشک مغز بی دین که مرتب دم از خدا و قرآن میزند و آیه پشت آیه بلغور میکندو در آخر گفتارش به ما جوانان میتازد و توهین و تحقیر روامیدارد
و به نام ناشناس” گوش خر بفروش“ رقم میزند و گاهی خود را لو میدهد که همان قرآن خوان متظاهر است
و شما را به ظرفشویی و آشپزی در خانه حواله میدهد
که چه رسواست ، جز خود نمایی و تکبر چیزی در چنته ندارد
که چه خوش گفت جناب مسعودی که ایا ” از پیامبرت یا از ائمه اطهارت سر مشق میگیری“ که دایره ی عرفان را ملک طلق {تلق} خویش میداند که جوانان را
به مسخره گرفته ، که ازین بستر شاید به نوایی و شهرتی و ومحبوبیتی برسد و چه خرکیف میشود زمانی که امثال خودش قربان صدقه اش میروند ، که خود را در اوج میبیند و در آسمان میپرد از خوشی
بر خلاف سرکار بنده پشیزی برین اشخاص آحترام قائل نیستم که هیچ اگر بی احترامی ببنم همان میکنم که شایسته ی ایشان است ، من روفیا نیستم که همه ی خلق را انسان ببینم بعضی را فرومایه و بعضی را دیو میبینم
بانوی گرامی اگر قرار باشدبنده تمام مجموعه ها را از آغاز تا پایان بخوانم و بر رسی کنم
در تمام عمرم حتی زمانی برای جواب نوشتن به سرکار باقی نمیماند
اگر شاعری شعری گفت و عده ای به دنبالش و به تعبیر و تفسیرش در عالم هپروت سیر کردند وتنها نظر خویش را بر حق دانستند ، پس اجازه بفرمایید بنده هم همین کنم
من به شما حق میدهم که از قرآن خوانان متظاهر پشتیبانی کنید
و آنانرا در حد جوانی خوش قریحه و دانا به نام ” لیام “ بالا ببرید
شبستری ” باز هم میگویم “ کاش به جای خیال پردازی ها در عالم رویا مانند سعدی راهنمای نوع بشر در عالم مادی میبود که ازین چامه اش راه به جایی نمیبرم چون از قبیله ی شما و او نیستم ،من نمیفهمم کسی که با خواجگی کار غلامی کند به تمامه آدم میشود؟
من نمیفهمم ، آنکه معرفت داشته باشد اول خدارا میبیند یعنی چه
من نمیفهمم که اصلاً چرا باید نورخدا یا پای خدارا در میان آورد
من بدون ذکر نام خدا هم به همنوعم کمک میکنم به قول بزرگی خدا ننشسته به تاس بازی
به گمان من تا این دنیای هپروت را کنار نگزاریم و گرفتار همین گفتگوها باشیم
همین میشود که وقتی تمام صحنه ی عرفان و تصوف و فقر اسلامی و فقر عیسوی و فقر بودایی را سر هم کردیم ، یک پنیسیلین از آن میان در نیامد که دنیایی را از درد و مرگ نجات داد
برایتان آرزوی سلامت دارم
نا آشنا
من در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۰:
با سلام نظرم درباره رابطه من و تو.
من چیست؟ من بر دو قسم مورد نظر شیخ بوده است اول منی که ذات و حقیقت فرد است و جز خداوند و خود فرد کسی بر آن آگاه نیست و نوع دوم حاصل اجتماع است و به نوعی زاده ی تو گفتن های پیرامون فرد است هر فردی برای خود این دو را دارد که با هم یکسان نیستند کمال سوق این دو به همدیگر است. تو چیست؟ تو شناختی است که دیگران از فرد دارند و او را با آن خطاب قرار میدهند مفهومی خاص و بار خاصی در ذهن افراد دیگر از ما وجود دارد و با گفتن تو هدف قرار میگیرد. من حاصل شده از تو گفتن های اجتماع چیزی است و من حقیقی چیز دیگری.
به عبارتی آنچه به شما نسبت داده میشود یا همان تو هایی که به شما گفته میشود من دوم فرد را میسازد
بی شک من تراشیده شده از خود(من حقیقی) با ضربه های تیشه (تو گفتن) تصور عموم افراداز خودشان است که با حقیقت وجودیشان متفاوت است.
گر تو توئی و من منم، من نه منم نه من منم.....
روفیا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۲ دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۱ - دیباچه:
سلام نا آشنای گرامی
شیخ محمود که شما افسوس خوردید کاش درباره خدمت به همنوع چیزی می گفت ، شرط آدمیت تمام را خدمت به همنوع بیان کرده است :
کسی مرد تمام است کز تمامی
کند با خواجگی کار غلامی
و درباره بزرگی انسان فرموده است :
کسی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید
یعنی در آشنا و نا آشنا و مجتبی خراسانی و روفیا و لیام و ... خدا را ببینی ...
آیا این از نظر علمی درست است که تا شما یک مجموعه را در حد توانتان از آغاز تا پایان بررسی نکردید درباره آن قضاوت کنید ؟
ارسلان بلوچ در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰:
شراب چو لعل روان بخش یار
شراب مصفا چو روی نگار
بیا آن شرابی چو آب حیات
که یابد ز بویش دل از غم نجات
ژینوس در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۱ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۴:
ای دل به تنهایی عادت کن چون از تن ها {یعنی بدن ها آ دمها }بلا خیزد سعادت آن کسی دارد که از آدم ها بگریزد
روفیا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
کجا شهوت دل مردم رباید
که حق گه گه ز باطل می نماید
روفیا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیداییست پنهان
روفیا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
ظهور جمله اشیا به ضد است
ولی حق را نه مانند و نه ند است
روفیا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگیست
روفیا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
زنده کدامست بر هوشیار
آنکه بمیرد به سر کوی یار
روفیا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
روفیا در ۱۰ سال قبل، جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴:
سلام پرده نشین گرامی
نکته ای که به میان آوردید خاطرات زیبایی از خردی ام را زنده کرد .
در یک سریال تلویزیونی به نام پولیانا روشنایی کوهستان دختری بس شاد و سرزنده برای تعطیلات به ارتفاعات کوهستان نزد پدربزرگش سفر کرد .
این دختر پرشور در همنشینی با مردم کوهستان دریافت که هر کدام ترس ها و دردهایی در زندگیشان تجربه می کنند .
یکی از آنها بانوی کهنسالی بود که به گمانم از یکشنبه ها نفرت داشت چون یکشنبه ها روز ملاقات او با پزشک معالجش بود .
پولیانا بازی بسیار هوشمندانه ای آفرید که به زودی در سراسر دهکده مرسوم شد .
او به پیرزن یاد میدهد که در نفرتی که او از یکشنبه ها دارد یک نکته امید بخش وجود دارد و آن اینست که یکشنبه ها بیشترین فاصله را با یکشنبه بعد دارد !!
پس از گذشت سی سال از آن روزها من معنای فلسفی عمیق پشت این بازی را میفهمم .
...
هر چیزی در درون خود ضد خود را نهان دارد ...
زیبایی در درون ترس از زوال زیبایی را ...
نازیبایی در درون حس امنیت ...
امید در درون بیم را ، بیم از احتمال نرسیدن ...
وصل در درون ترس از هجر ...
و هجر در درون امید وصل را ...
هرچه نادان تر باشیم کمتر لذت می بریم کمتر هم درد میکشیم !
هر چه داناتر باشیم بیشتر لذت می بریم ولی نگران از دست دادن دانایی مان هستیم ...
نیست در دایره یک نکته خلاف از کم و بیش ...
این حقیقت خوانایی شگفت انگیزی با عدالت خداوندی دارد .
در نظام و ساختار آفرینش ذهنمان به گونه ای طراحی شده است که به هر کجا و در هر زمان درد و دستاورد با هم برابر هستند !
اینکه ما می پنداریم بعضی کامیاب و برخی ناکام و پاره ای ستمگر و عده ای ستمدیده هستند و روزگار نسبت بدانها بی تفاوت است تنها ساده اندیشی ماست و همواره هر پدیده ای در درون خود ضد خود را حمل می کند اگر ما خوب بیندیشیم .
مقام خوف آنرا دان که هستی تو در او ایمن
مقام امن آنرا دان که هستی تو در او لرزان
شبرو در ۱۰ سال قبل، شنبه ۶ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴: