گنجور

حاشیه‌ها

احمد آذرکمان در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ رهی معیری » غزلها - جلد اول » حدیث جوانی:

موی سپید را فلکم رایگان نداد
حال و هوای من در مواجهه با این غزل :
"جمعه کیلویی چند ؟ "
آستینایِ مزرعه بالاس و طعمِ سُرمه ایِ آسمان آماده ی چشیده شدن . باد از تیر بَرقا بالا می رِه و یه دونه از جمعه ها رو پایین می اندازه . جمعه ، جمعه ، جمعه یعنی یه سفره دُورِهمی . جمعه یعنی یه دهن پُرِخدابیامرزی.
ریحون نداری ؟ بو کباب می آد . زنبیلِت رو نَیُوُردی ؟ گوشه چادُرِت را بیار .
نمازت را بخون بعد بیا غذا بخور وگرنه سنگین می شی ها .
نمی شه کمی بیش تر بخوابم آخه امروز جمعه س .
نه نشد که بخوابم به جاش تا تونستم بزرگ شدم . بزرگ شدن ، من رو از خیلی ها دُزدید یا فرقی نمی کُنه خیلی ها رو از من .
پاشو دراز نکِش وسطِ جمع . پاتو جمع کُن . یه چیزِ دُرُست و حسابی پات کُن جلو چند تا نامَحرم .
اینا تار عنکبوت نیس گوشه ذهنم . اینا یه عالَم خاطره ی پاره پورَس آویزونِ ذهنم ، اگه یه کم چَسب ... نه پاره پورگی بِهشون می آد ، چَسب طعمشون رو عوض می کُنه ...
فاتحه ، خِیراتی ، بُغضای ریش ریش ...
می دونی تَه کوچمون دیگه صِیفی جات نمی کارن . تَه کوچمون مهندسا و کارگرا دارن آشپزی می کُنَن . غذاهاشون طعمِ گِل می ده ، طعمِ آهن ، طعمِ آپارتمون ...
من دلم حیاط می خواد . من دلم موزاییکای طرحِ قدیم می خواد .
باد اما باد هنوز وفادار است . اشتباه نکن این مویه ی باد است نه زوزه ی باد . باد پَرپَرِه یاد توست لای دفترایِ کاهی و کم رمقِ روزگار .
راستی این روزها جمعه کیلویی چند ؟
آهان یادم نبود کِرکِره ای که بی یادِ تو بالاست رزق ندارد .
چه کوشش بیهوده ای !
" احمد آذرکمان . سیزدهم آذر 1394"

محسن حیدرزاده جزی در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۱۱ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹:

در بیت دوم طاهرا لیلی درست است ، بسمل هم با این املا صحیحتر به نظر می رسد.

محسن حیدرزاده جزی در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹:

در بیت دوم ظاهرا لیلی درست است بسمل هم با این املا صحیحتر به نطر می رسد.

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۷:

چرا هر کامنتی (حاشیه ای) رو چاپ می کنید؟؟؟؟
---
پاسخ: با تشکر، مورد حاوی کلمات رکیک حذف شد.

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۳ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۳:

بیت 6 زمزمه "لو کشف" احتمالا اشاره به حدیث امام علی دارد که فرمود:
لو کشف الغطا ما ازددت یقینا(اگر پرده ها کنار رود یقین من افزوده نشود)
لخلخه "من عرف" هم گویا اشاره به حدیث من عرف نفسه فقد عرف ربه باشد که هم از حضرت محمد و هم از حضرت علی نقل شده است. و بیشتر احتمال دارد -با قرینه لو کشف- اشاره باشد به حدیث:
"من عرف علیا و احبه بعث الله الیه ملک الموت کما یبعث الی الانبیاء"
شاید حافظ این بیتش را که می گوید:

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
با نگاه به بیت آخر این شعر خاقانی سروده باشد.

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۲۶ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

امیر رضا؛ این شعر شهریار هم که در ستایش امام علی است باید در گنجور باشد که نیست.
یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همّی-بـابـی انـت و امـّی
گوئیا هیچ نه همی به دلم بوده نه غمّی-بـابـی انـت و امّـی
....

محمد در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹:

بر آن زشت بخندید که او ناز نماید
اینجا منظور از ناز و سجده نکردن شیطان

همیشه بده کار؟ در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

از گرانسنگی نمی‌جنبم ز جای خویشتن
تیغ اگر چون کوه بر بالای سر باشد مرا
ممنون بابت مجموعه زیبائی که از صائب در دست رس عموم قرار داده ای.

نوید بیاض در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۱:

رفتنت آبشار را ماند
چه دلهای بیمار را ماند
رفته رفته به سویم چو دیدی
در دلم انتظار را ماند
از صباح تهفهء دارم ای دوست
بوی زلف آن یار را ماند
آن نخستین نگاه خموشش
در خزانم بهار را ماند
رفت و هرگز نگفت بر سر من
آن چه شبهای تار را ماند
جز فراق بیش چیزی ندیدم
کز عشقش یادگار را ماند
قسمتم بود و حرفی ندارم
که چنین روزگار را ماند

امیر در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۶:

ارزش عمررا میخواهد بیان کند که تکرارشدنی نیست وقتیکه میگویند عمرطلاست قیاس کوچکی است طلا درعین اینکه کمیاب گران بهاست ولی بازیافتنیست ولی عمریک باراست وهرگز پیدانمشود

احمد در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵:

فقط محسن چاووشی از پس این شعر زیبا برمیاد صدا محزون و عالیه چاووشی معرکس
اینقدر با این آهنگ گریه کردم!!!!

شایان در ‫۱۰ سال قبل، جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲:

چون عهده نمی شود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به نور ماه ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد مارا
لطفا تصحیح شود

شایان در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۳:

منظور خیام اینه که عشق به معشوق حقیقی و عشق ورزی به خدا خیلی برتر از بهشت و پاداش است.و در این جهان. مست عرفان باش.خدا اینده را بهتر می داند

مهدی کاظمی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۱ - پرسیدن شیر از سبب پای واپس کشیدن خرگوش:

گفت من سوزیده‌ام زان آتشی
تو مگر اندر بر خویشم کشی
خرگوش گفت من از اتش ترس از ان شیر در چاه میسوزم
مگر مرا در اغوش بگیری تا من احساس امنیت کنم
تا به پشت تو من ای کان کرم
چشم بگشایم بچه در بنگرم

تا در اغوش تو ای منبع و مخزن بزرگواری من بتوانم چشمم را باز کنم و در چاه نگاه کنم
خرگوش با مهارت خاصی شیر را کور از واقعیت میکنه تا به هدف خودش برسه و بتونه نقشه اش را عملی کنه

نجمه برناس در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد:

اژدها یک لقمه کرد آن گیج را / سهل باشد خونخوری حجیج را
حجیج ممال حجاج (حجاج بن یوسف ثقفی که مظهر خونریزی و بی رحمی است )منظور از آن گیج : مارگیر است
در بیت :ما سمیعیم و بصیریم و هشیم / با شما نامحرمان ما خاموشیم
مفهوم : این بیت از زبان جمادات است که خطاب به ما می گویند ما می شنویم ، می بینیم و صاحب هوش هستیم اما در این دنیا خاموش هستند و در آخرت به اذن خداوند به عنوان شاهد به حرف می آیند . و اشاره به آیه قران دارد .
حتی اگر خداوند اذن دهد در این دنیا جمادات که موجودات ساکن هستند به حرکت در می آیند همچون عصای موسی که تبدیل به مار شد و سنگ در دستان حضرت محمد (ص) سلام می کند و یا آتش تبدیل به گلستان می شود و این نشان از هوش جمادات است .

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۲۲ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۸۹:

سانا ازکدوم منبع این شعرمن دراوردی رو تهیه کردی

S J در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۸ - یافتن عاشق معشوق را و بیان آنک جوینده یابنده بود کی وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ:

گفت پیغامبر که چون کوبی دری--------> پیغمبر
پس تو ای ادبار رو هم نان مخور
تا نیفتی همچو او در شور و شر--------> شر و شور

V.R.N در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
عاشق، پاک و طیب از هر گونه شرک و شهوتی است در نگاه عاشق، معشوق است که با چشم عاشق ،خویش را مینگرد ، کنت سمعه و بصره
نگاه عاشق با دیگر نگاهها متفاوت و متمایز است، او همه جا و در همه چیز فقط معشوق را مینگرد و بس
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم به دریا بنگرم دریا ته وینم
به هر جا بنگرم کوه و در دشت نشان روی زیبای ته وینم
عاشق لحظه ای چشم از معشوق خویش برنمیدارد
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
دل عاشق ،آهوی گریزپایی است که به هر دامی گرفتار نمی آید و از پی هر نظر به هر درش که بخوانند بی خبر نرود
دل عاشق جز به دام معشوق ازلی صید نشود و خال هندوی معشوق دانه ای است ،که عاشق را گرفتار دام عشق میکند
عاشق گریزپای چون گرفتار آمد همه هستی خویش حتی آرزوهایش را هم به پای معشوق فدا میکند تا به وصال او رسد
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
می باقی شرابی است که عاشق را مست معشوق باقی میکند ، که هوالباقی
چنین شرابی فراتر از بهشت و نعیم بهشتی است ، شراب طهوری است که از هر کثرتی وتفّرقی مبرّا است ، و سقاهم ربهم شراباَ طهورا
هر گاه و هر جا ،چو با حبیب نشینی و باده پیمایی، می باقی نوشی و بهشت را در حسرت خویش بسوزانی که اینک مست روی دوستی و نقد حال را به وعده فردا ندهی
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود وعده ی فدای زاهد را چرا باور کنم
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
جلوه های حسن معشوق در صورت مهرویان و در افعال ایشان از عاشق شیدا دلبری ها کند و ناله و افغان از درون جانشان برآرد و طاقت و صبر از کفشان برباید
نه گل از دست غمت رست و نه بلبل در باغ همه را جامه دران نعره زنان میداری

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
عاشق راستین و کامل ، معشوق است
اوست که عاشق ترین است و همه عشق است و بی نیاز از غیر
اما عاشق هنوز اسیر خویش است و تا معشوق فرسنگها فاصله دارد
عاشق باید از میان برخیزد، تا همه معشوق باشد و لاغیر
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
جمال یار بی نیاز است از عشق ورزیدن عاشقی که هنوز از خویش نرفته است و به دنبال حظ خویش و آب و رنگ و خال و خط معشوق است
جمال معشوق عین زیبایی و منبع و اصل هر زیبایی است
عاشق تا وقتی معشوق را از پس پرده ها و حجابهای خویش مینگرد در واقع خویش را مینگرد واز لقاء دوست بی بهره است تا عاشق در حجاب است و از پس پرده به معشوق مینگرد از وصال خبری نیست و چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من و اینجا معشوق است که میماند
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا
حسن دوست مطلق است و بی نیاز از آ ب و رنگ و خال و خط ، لیکن تجلی حسن در نظر عاشق روزافزون و وابسطه است به شدت حرارت عشق در وجود عاشق
حسن و عشق مترتب بر یکدیگر ند ، هر چه عشق شعله ورتر شود ، حسن نیز افزونتر متجلی میشود وتا آنجا ادامه می یابد که عاشق را از خویش به کلی فارق و به لقاء معشوق واصل نماید
پرده دری صفت بارز عشق است و آنکه در پرده عصمت ، دامن خویش از بلا مصون داشته و در کنج عافیت خزیده است تا به حسن دوست ننگرد و دل به دریای مواج عشق نزند ، عاشق نشود و از پوسته خویش بیرون نیاید و از وصل دوست طرفی نیابد
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را
محبوبم عاشقان تو شراب تلخ را هم گوارا و شیرین مینوشند ، مستان تو باده ای از لبان لعلت نوشیده اند که کامشان تا ابد شیرین و جانشان تا قیامت مست آن باده است ، هر تلخی در کامشان به شیرینی و هر زهری در دریای وجودشان به شربتی گوارا مبدل میشود و زبان جزبه مدح و ثنای محبوب نتوانند که بگشایند
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم و گر تو زهر دهی به که دیگری تریاک
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
سخنی که از دهان ساقی برآید از جنس جان است و لاجرم بر جان نشیند ، آنکه سروپا گوش است و محیای شنیدن ، لایق نوشیدن است و هم اوست که راه به کوی دوست خواهد برد

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
معمای هستی و راز دهر بر کسی آشکار نگردد ،جز بر عاشقان یار
تا رسیدن به قله عشق توشه ای مهیا باید از مطرب و می ،دو زاد راهی که عشاق بواسطه گدایی از در میکده عشق طلب کنند و تا سرمنزل مقصود عشاق را همراهی کند
حکمت که زاییده عقل است کجا تواند که وادی عشق را درنوردد و به حرم وصل دوست راه یابد
زاد راه حرم وصل نداریم مگر به گدایی ز در میکده زادی طلبیم
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
آنکه از دوست بگوید و برای دوست بسراید ، فلک را به وجد ی آورد که به شکرانه گوهرهای خویش نثار وی کند

امید زمانی در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰:

نقد استاد مؤید شیرازی را بر خوانش استاد شجریان اینجا ببینید:
پیوند به وبگاه بیرونی

V.R.N در ‫۱۰ سال قبل، پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

سلام و درود
در تفسیر شعر حافظ که همه بیت الغزل معرفت است بی انصافی است که سلائق شخصی و برداشتهای سطحی را وارد کنیم شعر حافظ در فضای وحدت و جمع و به دور از هر شائبه کثرتی سروده شده است شعر حافظ مخاطب تمام انسانهای وارسته و رهیده از بند هواهای نفسانی و به دور از تعلقات مادی و دنیوی است شعر حافظ تمام مرزهای جغرافیایی و تمایز و تبعیضهای نژادی و ناسیونالیستی را درنوردیده و از عالم وحدت و فضای عشق و محبت سخن میگوید و به دنبال راهی به سوی آسمان وحدت و عالم عشق است تا شراره ای از آتش عشق در جان مستعدی زده و نوری به عالم انسانیت بتاباند
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

۱
۴۲۰۵
۴۲۰۶
۴۲۰۷
۴۲۰۸
۴۲۰۹
۵۶۶۱