گنجور

حاشیه‌ها

بیرتؤرک در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تورکون دیلی:

شهریاردی تؤرک لرین ایفتیخاری یاشاسین تؤرک لر یاشاسین اذربایجان یاشاسین تؤرک دیلی

علیرضا در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۴۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۲۶:

که پیراهنت گر ستاند کسی
میاویز با او درست است، بجای می آویز

رضا در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴:

در مصراع دو از بیت دوم کلمه "سد" بنظر میرسد نادرست بوده و "صد" درست است،بدین صورت:
بر من و دل گماشته صد ملک عذاب را

V.R.N در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
ساقیا بگردان جام را لحظه ای صبوری نیست جان را
آنکه جامی از دست ساقی مستان نوشید و به جان مست شد طاقت خماریش طاق شد و پی در پی طالب جامی دگرشد ولحظه به لحظه مستی اش افزون گشت.
آنکه طعم محبت دوست چشید به هیچ باده ای جز باده عشق نیاویخت و به هیچ کاری جز عاشقی نپرداخت .
مستی تنها درمان مشکلات راه عشق و می تنها داروی تسکین دهنده آلام عاشق است.
عاشق شعله ای به جان دارد که با دم ساقی افروخته تر میشود و این دمیدن تا فنای تام عاشق و خاکستر شدنش ادامه می یابد.
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمع جز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها
عاشق بیچاره تنها به بویی از طره و گیسوی معشوق که به واسطه آشنایی و محرمی چون صبا به مشام برسد دل خوش است ولی آن هم به بهای خونهایی است که دل مجروح عاشق بدان رنگین شده است
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
عاشق چشم براه است و منتظر تا که خبر میدهد ز دوست و در فراق دوست مهر بر لب زده خون می‌خورد و خاموش است
راه سلوک عشق چون زلف معشوق پر پیچ وخم است و تنها بوی طره معشوق است که عاشق را تا کوی خویش راهبر است
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها
باید رفت ، در منزل جانان درنگ روا نیست باید گذر کرد ، منزل به منزل در کوی جانان باید سفر کرد.
بوی زلف یار است که رهنمای قافله عشاق است و هر سر مویی ز زلف یار میبرد کاروانی را تا موعد دیدار
همه جا منزل جانان است اما تنها وصال یار است که آرزو و مقصد عشاق است و تا رسیدن به این مقصد همه منازل را باید طی کرد و در هیچ منزلی نباید رحل اقامت افکند
عیش عاشق فقط با لقاء و وصال یار محقق میشود و لاغیر
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
مستی خروج از تعلقات و تقیدات دست و پا گیر سالک است ،که رهرو راه عشق را چون کشتیی در امواج خروشان و دریای متلاطم بلا به پیش میبرد و به سلامت به دور از چشم راهزنان طریق عشق به لقاء یار میرساند
همه افعال سالک اعم از نماز و عبادت و کسب و کارش باید می آلود باشد و تنها در جهت قرب و وصال محبوب باشد
ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین
واین ممکن نیست مگر به اذن ولی و نوشیدن می به دست او
عبادت در حالت مستی و بیخودی و در غیاب نفس است که موجب تقرب و اروج سالک تا وصال محبوب است
پرستش به مستی است در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها
سالک باید از راه و رسم منازلی که در پیش دارد با خبر باشد و شایسته نیست که سالک بیخبر و بدون آگاهی طی طریق کند.
سالک در پرتو توجه و عنایات ولی و مرشدی آگاه و راه بلد باید بیابان پر خطر و طاقت فرسای طلب را بپیماید
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها
در این شب تاریک دنیا که از سویی شب قدر زندگی انسان و از سویی اگر بیدار نباشی ظلمتی هولناک است و از بیم و نگرانی روی آوردن امواج سهمناک دنیا و دنیاطلبی و متمایل شدن هوای نفس به آن و از طرفی فشار و سختیهای پر پیچ و خم راه سالک الی الله و مجاهده و تلاش بی وقفه ، تا افتادن از پای و رسیدن به کوی معشوق کجا ؟ و امن و آسایش طلبی و سلامت خواهی و راضی شدن به حیات دنیوی و حتی اخروی دون همتان بی درد و بی خبر از عشق کجا؟
الهی در این شب تاریک هجران و دوری از تو تنها تو هستی که به احوال من واقفی و تنها امید من در این هولناک ورطه هستی ، دستگیری و یاری تو تا رسیدن به لقاء است
الهی دل به دریای پر تلاطم عشق تو زیدیم و ساحل امن و سلامت دنیا و عقبای سبکباران را رها کردیم و در آرزوی وصال و لقاء تو همه سختیها و بلا ها را به جان خریدیم شاید نظر لطف و قبول تو برما افتد و نه به استحقاق که به فضل و کرمت به آرزویمان برسانی
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل‌ها
غیرت عشق غیریتی باقی نمیگذارد و عاشق جز معشوق نبیند و جز به او ننگرد و این غیر سوزی تا آنجا سرایت میکند که خود عاشق را نیز در بر میگیرد و میسوزاند و کسی جز معشوق باقی نماند
آنکه به دنبال نیکنامی است عاشق خود است و از دوست بی خبر ،عاشق تا بدنام نشود لایق سوختن نشود و تا خودکام نگردد آتش در او نگیرد و نسوزد
در سلوک عشق جز نام معشوق نام نیک و زیبایی وجود ندارد و جز نام دوست باقی همه بدنامی است
عشق راز ظهور و تجلی هستی است ، عشق اقتضای رسوایی دارد و عاشق رسوای عالم است و سر هرکوی و برزن سخن عشق است که محفلها به پا کرده و بزم ها آراسته است
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
عاشقی که طالب لقا و وصال یار است باید همیشه مقیم کوی او باشد و لحظه ای از او غایب نشود معشوق همیشه حاضر است و عاشق خویش را می نگرد غیرت او تاب نمی آورد که عاشق صادق و پاکباز خویش را ببیند که به غیر او توجه میکند
برای رسیدن به ذوق و لذت حضور باید خویش را در معرض تابش فیوضات ولی کامل و اهل نظر قرار داد
بیا که چاره ذوق حضور و نظم امور به فیض بخشی اهل نظر توانی کرد
این فیض بخشی را نیز از معشوق باید دید وتنها از دست او باید گرفت که این سبب سوزی و گذر از اسباب سر رسیدن به حضور تام عاشق است
پس هر گاه به کوی عشق پانهادی و طالب دیداریار شدی باید همه هستی ات را در آتش عشق او بسوزانی تا با جذبه های دوست به حجله وصل راه یابی و به لقاء یار کام یابی

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

بسمه تعالی
ناشناس، سلام بر شما
بِحارُالأنوار است.
باشد، از حقیر درس یک سو نگری نیاموز، فقط ادب را پیشه کن؛ مجاز است، ولی شما که حقیقت و ادب دارید.
مضل بودن مثنوی، به این معنا است که اگر کسی بدون داشتن علومی شروع به خوانش آن کند، همانند شما و دوستانتان متعجب می شود که، واقعا بعید است و بر خلاف ادب است و جز اینها...
حقیر تا به این سن، شاید بیش از ده بار از کسی خواهش نکرده باشم، از شما و دوستان عزیزتان که همیشه در صحنه اند، خواهش می کنم این بحث را تمام کنید.
آری، احسنت، اگر خوب و پسندیده، جلال الدین فرمود، آن را قبول کنید.
این دو بیت را حقیر به شما و دوستانتان عرضه می دارم. جلال الدین:
گفت معشوقی به عاشق کای فتی/تو به غربت دیده‌ای بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشترست/گفت آن شهری که در وی دلبرست
موید باشید.

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱ - سرآغاز:

بسم الله الرحمن الرحیم
خسرو و شیرین دومین مثنوی (نخستین منظومه مخزن الاسرار است) از مثنوی های پنج گانۀ اوست. موضوع آن داستان عشق ورزی خسروپرویز ـ بیست و سومین پادشاه ساسانی ـ با شیرین ـ شاهزادۀ ارمنی ـ است. این داستان، چنان که از سخن شاعر برمی آید، در آن روزگار در میان مردم زمانه شهرتی داشته و بسیاری خواهان به نظم در آمدن آن بوده اند. نظامی دربارۀ چگونگی پرداختن به داستان خسرو و شیرین و به نظم کشیدن آن می گوید:
مرا چون هاتف دل دید دمساز/بر آورد از رواق همت آواز
که بشتاب ای نظامی زود، دیرست/فلک بد عهد و عالم زود سیرست
بهاری نو برآر از چشمۀ نوش/سخن را دست بافی تازه در پوش
نصیحت‌های هاتف چون شنیدم/چو هاتف روی در خلوت کشیدم
نهادم تکیه گاه افسانه‌ای را/بهشتی کردم آتش خانه‌ای را
ز تاریخ کهن سالان آن بوم/مرا این گنج نامه گشت معلوم
کهن سالان این کشور که هستند/مرا بر شقۀ این کار بستند...
داستان خسرو و شیرین هرچند تا اندازه ای جنبۀ تاریخی هم دارد اما روی هم رفته بیشتر آب و رنگ داستانی پیدا کرده و نظامی خود البته در این آب و رنگ بخشیدن بدان نقش قابل توجهی دارد. شاعر با آگاهی از علل عدم استقبال گسترده از ویس و رامین، (اگر عمری باشد به آن هم خواهم پرداخت) که آن هم یک داستان عاشقانه است که پیش از نظامی به وسیلۀ فخرالدین اسعد گرگانی به رشتۀ نظم درآمده و از نظر داستان پردازی هم قوی است، می کوشد تا داستان خود را آن گونه بپرورد که فرهنگ دینی حاکم بر عصر پذیرای آن باشد. از این روست که وی در این اثر خود به تصویر دو چهره گوناگون دست می زند: یکی خسرو با غرور و نخوت شاهانه که از عشق چیزی جز دست یابی به خواهش های نفسانی خود نمی شناسد و در تمام داستان همواره در پی آن است تا شیرین را تسلیم خواسته های خود کند، که البته آنچه مطلوب اوست حاصل نمی شود. و دیگر شیرین که مظهر عشق پاک و به دور از هرگونه آلایش نفسانی است. قهرمان اصلی نظامی در داستان خسرو و شیرین کسی نیست جز شیرین که شاعر پیوسته می کوشد تصویری هرچه نیکوتر از وی ترسیم کند. حتی ورود فرهاد به این داستان نیز به نظر می رسد از آن روست که ثابت قدمی شیرین در عشق، که لازمۀ یک عشق واقعی است، به تصویر کشیده شود. به هر روی این منظومۀ داستانی صرف نظر از وقایع داستانی آگنده از وصف های متنوع و رنگارنگ است که در جای خود از لطف و شیرینی خاصی برخوردار است.
منظومۀ خسرو و شیرین یکی از زیباترین آثار هنری در ادب فارسی است (مطالعه و خوانش آن را توصیه می کنم، حتما بخوانید.) و بی جهت نیست که شاعر وقتی چند بیت از آن را، که شیرین کاری شیرین خوانده، برای دوست مخلص خویش که به او اعتراض کرده و به نظم درآوردن داستان خسرو و شیرین را مغایر با مقام والای شاعر دانسته، می خواند وی را به تسلیم و تحسین شاعر برمی انگیزد:
ز شیرین کاری شیرین دلبند/فرو خواندم به گوشش نکته‌ای چند
وزان دیبا که می‌ کردم طرازش/نمودم نقش‌ های دلنوازش
چو صاحب سنگ دید آن نقش ارژنگ/فرو ماند از سخن چون نقش بر سنگ
بدو گفتم ز خاموشی چه جویی/زبانت کو که احسنتی بگویی
به صد تسلیم گفت ای من غلامت/زبانم وقف بر تسبیح نامت
چو بشنیدم ز شیرین داستان را/ز شیرینی فرو بردم زبان را...
به پایان بر چو این ره بر گشادی/تمامش کن چو بنیادش نهادی
بمنه و کرمه

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

در مورد مصرع دوم بیت دوم:
"شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم"

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

ابتدای این شعر رو جور دیگه ای دیده بودم:
" هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم---مگو که بر سر آتش میسرم که نجوشم"

سراج در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:

با سلام و درودها در » حافظ به سعی سایه « این دو بیت زیر موجود است و اینجا نمی باشد میشه لطف کرده و توضیح دهید، سپاسگزارم از مهرتان ...
عجب راهی ست راه عشق کانجا
کسی سر بر کُنَد کش سر نباشد
بنام ایزد بتی سیمین تنم هست
که در بتخانهٔ آزر نباشد

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۳۸ - مقالت دهم در نمودار آخرالزمان:

بیت سوم از پایین
علامت سوال ها اضافی است
غلط دوم
تواندید = توان دید

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا:

بسم الله الرحمن الرحیم
منطق الطیر، همانند الهی نامه، حاوی داستان جامعی است که حکایات متعددی را در بر دارد. نام دیگر منطق الطیر، مقامات طیور است و عطار خود به این دو نام اشاره کرده است:
ختم شد بر تو چو بر خورشید نور/منطق الطیر و مقامات طیور
این مثنوی نیز مثل بقیۀ مثنوی های عطار با حمد خدا و نعت رسول (ص) و مناقب چهار خلیفه آغاز می شود و بعد از آن برخلاف دو مثنوی قبلی که بخشی در خطاب به روح آمده بود، بخشی در نفی تعصب است. متن اصلی داستان منطق الطیر با توصیف سیزده مرغ آغاز می گردد و از خصوصیات غالب و مشهور آنان یاد می شود. این بخش از از منطق الطیر در حکم مقدمه ای برای ورود به اصل داستان است و اگر هم نبود خللی در طرح داستان و روایت آن ایجاد نمی کرد. نکته ای که در این جا قابل توجه است، اصرار عطار به ایجاد پیوند میان هر یک از مرغان و یکی از انبیاست. این پیوند از طریق یکی از خصوصیات ظاهری، باطنی و حتی شباهت اسمی یا مناسبت های دیگر به هر ترتیب برقرار می شود. به نظر می رسد عطار از این طریق می خواهد بگوید که هر مرغی ـ که نماد انسانی است ـ بالقوه دارای صفت برجسته ای است که اگر در فعلیت بخشیدن به آن بکوشد، به مقام پیامبران ارتقا پیدا می کند. چنین مقدمه ای حکم براعت استهلال برای منظومه ای دارد که بن مایه و زمینۀ اصلی آن کوشش حماسی برای رسیدن به مقصودی عزیز و ارجمند است. این کوشش حماسی شرط گذشتن از راه دشوار و خطربار طریقت و وصول به حقیقت است.
(به شرط حیات، خلاصۀ داستان منطق الطیر و بن مایۀ اندیشه های عرفانی در آن را، زمانی دیگر عرض خواهم کرد.)
بمنه و کرمه

مجتصاد در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۴۶ دربارهٔ رشحه » شمارهٔ ۸ - غزل:

دوستان عزیز، حتا اگر شاعر بازگشت را با ساز، گشت هم‌قافیه می‌دید، باز هم‌ایراد قافیه محسوب نمی‌شد بلکه نوعی خلاقیت بود، و به ردیف بودن گشت و قافیه گرفتن الف، ز، ضربه‌ای نمی‌زند، بلکه کمک‌هم می‌کند

ناشناس در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۲۲ - شیر و خرگوش:

فاطمه خانم، سلام. این قصه شیر و خرگوش، در ذیل همان باب شیر و گاو آمده است

آرش طوفانی در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۳:

سلام خدمت عزیزان
از خواندن این غزل مست می شوم. به نظر بنده این غزل زیباترین و حکیمانه ترین غزل مولوی است. روحش شاد باد.

ناشناس هستم (یکی از آنها) در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۶ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - در محرم:

مصداق است عزیزم!
اول درست نوشتن را بیاموز و سپس نظر بده.

Hamishe bidar در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

جناب ناشناس! پس شما ادامه بدهید و به مولانا درس بدهید، شاید کلامش به مزاج شما گوارا شود.سخن مولانا در همه دنیا ترجمه و تدریس میشود بزرگوار، ولی شما ادیب بزرگوار بیهوده به ایشان بها ندهید. ما در حد عقل شما نیستیم که از امام و پیامبر و خدا ایراد بگیریم. دوست عزیز شما کلام امام صادق را میتوانی رد کنی٬ چونکه نادانی مثل حقیر این حدیث را نقل کرده است. با آیه قرآن چه میکنی؟ البته شما شاید به خدا و پیابر هم اشکال بگیرید. ولی منظور حقیر بحث آیه نبود و این بود که جناب خراسانی فرمودند: مثنوی هم مثل قرآن هم هدایت میکند و هم گمراه. و کسانی که خود را گرفتار پوست میکنند، معمولاّ به مغز راه ندارند. دوست عزیز ما بحث علمی در باره پشه و فیل نکردیم که شما میپرسید: "تفاوت پشه و فیل بیش از این دو است که شمردی یکی تلی از استخوان که در پشه ی بی استخوان ؟؟؟؟" شما عالم و ما نادان دوست گرامی: شما خود را گرفتار پوست نکن و مغز را دریاب. جالبتر ازاین حرف دیگر شماست: "راست میگویی ؛ما وقت خود را در این مهملات مولوی تلف کردیم"
شما اگر این حرف را راست گفتی من در عقل شما تردید دارم سرکار بزرگوار که خود شهادت میدی که وقتت را تلف میکنی ولی باز هم این کار را انجام دادی. امیدوام که به این تناقض پی برده باشید. با احترام!

سعید در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵:

با این کاری زیبا هم چاووشی یکبار دیگر خود را ثابت کرد و هم من با شعرهای زیبا استاد وحشی بافقی بیشتر آشنا شدم.بیشتر مضمون شعرهای ایشان بسیار زیبا و ساده و روان سروده شده است.

Hamishe bidar در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:

بعضی از دوستان عزیز متاُسفانه گرفتار پوست شده و مغز را رها کردند. دوستان عزیز ما در مرتبه ای نیستیم که از مولانا اشکال بگیریم. کسانی هم بوده اند که از قرآن هم ایراد گرفته بودند و اتفاقاّ ایشان هم همین سوُال دوستان را از خداوند کرده اند (نمیتوانست مثل دیگری بزند ؟):
خداوند از این که به موجودات ظاهراً کوچکی مانند پشه و حتی کمتر از آن ، مثال بزند، شرم نمی کند. در این میان آنان که ایمان آورده اند، می دانند حقیقتی است از طرف پروردگارشان ، و امّا آنها که راه کفر را پیموده اند، این موضوع را بهانه کرده ، می گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است ؟! آری ،خدا جمع زیادی را با آن گمراه و گروه بسیاری را هدایت می کند، ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد!
از امام صادق علیه السّلام روایت شده است که فرمود:
علّت این که در قرآن به پشه مثال زده شده این است که خداوند تمام آنچه را که در جثّه بزرگ فیل آفریده ، در بدن این حشره کوچک نیز قرار داده به اضافه دو عضو دیگر که در پشه وجود دارد و فیل فاقد آن است و آن دو عبارتند از: شاخکها و بالها
دوستان به جای عیب گرفتن از مولانا به مغز بنگریم دوستان عزیز! در شگفتم از دوستان عزیزی که جان این عزیزان شعرا را چو ماهی غریق منجلاب میبینند ولی وقت خود را در این مهملات تلف میکنند. با احترام فراوان!

سراج در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی و یکم:

با سلام و درودها لطف بفرمایید و تصحیح کنید این غلط املائی در مصرع اول و » ی « جا افتاده درمصرع دوم، سپاس بیکران...
دو تایم پیش هر احول، بکن این مشکل من حل
توی آخر توی اول، توی دریای بینایی ...

بهرام مشهور در ‫۱۰ سال قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۷:

یعنی اگر آدم بیکار باشد و دور و بر نیکوان ( ماهرخان و سیمین ساقان و از آن قبیل ) بگردد بمراتب بهتر است که به زرق ( در اینجا تزویر ) زاهد بودن پیشه کند

۱
۴۲۰۵
۴۲۰۶
۴۲۰۷
۴۲۰۸
۴۲۰۹
۵۶۴۱