ناشناس در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
همیشه بیدار را میگویم
شرح غزلی را از سایت ” حافظ مستانه “ کپی کردن و به نام خود در حاشیه درج کردن هنری ستکه همه ندارند
چه خوب بود که می نوشت این شرح را از کجا برداشته
در ادامه غزل و شرح را از سایت حافظ مستانه می آورم :
....
- در نظربازی ما بیخبران حیرانند
1 در نظربازی ما بیخبران حیرانند من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
2 عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند
3 جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست ماه و خورشید همین آینه میگردانند
4 عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا ما همه بنده و این قوم خداوندانند
5 مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
6 وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
7 لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ عشقبازان چنین مستحق هجرانند
8 مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
9 گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
10 زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
11 گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
غزل 193
وزن غزل: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
1 آنان که از مقصود ما بی خبرند از نظر بازی ما در شگفتند؛من همینم که نشان دادم، آنها دیگر خود دانند.
نظربازی: نگریستن به چهره ی زیبا رویان،چشم چرانی،رد وبدل نظر عاشق و معشوق ،که در طبیعتعرفانی نگریستن و تامل در مظاهر زیبای خلقت معنی می دهد.
می گوید آنها که مراد ما را از نظر بازی نمی دانند از کار ما حیرت می کنند.من چگونگی ضمیرخود را آشکار کردم،هرگونه که می خواهند درباره ام قضاوت کنند.
2 عاقلان نقطه پرگاروجودند،اما ؛از نگاه عشق، آنها در دایره ی هستی سرگردانند.
پرگار دوشاخه دارد،شاخه ثابت که نقطه مرکز دایره را رسم می کندوشاخه متحرک که محیط دایره را می سازد.
به لحن طنزآمیز می گوید عاقلان آن نقطه مرکزی هستند که شاخه ثابت پرگاروجوداز خود به جای آن گذاشته است.ودر واقع می خواهد بگوید عاقلان درباره خود چنین تصوری دارند.خود را مرکز دایره وجود و دانای کل می پندارند؛ولی از نگاه عشق ،مثل شاخه دیگر پرگار به نقطه ای اتکاﺀ ندارند – سرگردانند.
بیت دنباله و تاییدبیت پیشین است و عاقلان همان بی خبران در آن بیت.اشاره دارد به اختلاف میان عارفان و عاقلان که عارفان عشق را راه وصول به حقیقت می دانند و عقل را مایه سرگردانی.
3 فقط چشم من محل جلوه روی او نیست؛ماه و خورشید نیز همین آینه را می گردانند.
می گوید رخ معشوق تنها در چشم من منعکس نمی شود،بلکه در سراسر عالم وجود انعکاس دارد؛وماه و خورشید دو آینه ای هستند که نور چهره معشوق در آن منعکس شده است:
مثل آینه گردان که در برابر عروس یا شاه آیینه نگه می دارد،آینه خود را در برابر چهره خالق نگه داشته ، شب و روز می گردانند تا همه خلق روی معشوق را در ان ببینند.چکیده سخن اینکه ماه و خورشیدبا روشنایی خود به وجود خالق گواهی می دهند.
4 خداوند عهد ما را با آنها که لب شیرین دارند بسته است؛ما همه بنده ایم و شیرین دهنان سرور ما هستند.
شیرین دهن:آنکه لب و دهنی زیبا یا سخن گفتنی شیرین دارد.
5 مفلس و بی نواییم و میل به می و طرب داریم؛جای تاسف است اگر خرقه پشمین ما را به گروبرندارند – تا از وجه آن حالی کنیم.
6 شب پره نابینا شایستگی نداردکه صفات خورشید را بیان کند؛زیرا اهل بصیرت در وصف این آینه شگفت زده اند.
اعمی یعنی نابینا. شب پره از این جهت روزها در سوراخ خود مخفی است وشبها پرواز می کند که نور خورشید را نمی تواند تحمل کند.
می گوید آنها که چشم دارند نمی توانند خورشید را وصف کنند زیرا در برابر اشعه خورشید باید چشم خود را ببندند،چه رسد به شب پره که چشمش بسته و نابینا است.
از «صاحب نظران» مقصود اهل بصیرت است ، آنها که مراحلی را در سیر و سلوک طی کرده اند. می گوید چنین اشخاصی نمی توانند جمال خالق را وصف کنند،تا چه رسد به مردم عامی.
7 کسی که از عشق لاف می زند،چگونه از یار گله می کند.آفرین بر لاف زدن و به دروغ گله کردن؛این گونه عاشقان سزاوار هجران و دوری از یارند.
یعنی ادعای عشق اینگونه کسان حقیقی نیست.لاف زنی و دروغ گویی است.
8 مگراینکه چشم سیاه تو به من روش کار را بیاموزد؛وگرنه هر کس نمی تواند مستی و مستوری را با هم داشته باشد.
مستوری : پوشیدگی،نجابت،پاکدامنی،پرهیزگاری.
مستی: سکر،بی پروایی.
چشم سیاه معشوق را طبق معمول مست می داند؛زیرا حالت نرمش وافتادگی مستان را دارد و چون این چشم زیر نقاب مستور است،پس دارای صفت مستی و مستوری هر دو با هم هست؛در صورتیکه علی القاعده این دو صفت مغایر یکدیگرند،یعنی آدم مست نجابت و مستوری را از دست می دهد و بی پروایی می کند.می گوید هنگام مستی بی پروا می شوم ونمی توانم مستوری و متانت خود را نگاه دارم،مگر اینکه این دو روش را از چشم تو بیاموزم که هم مست است وهم در زیر نقاب مستور – هم زیباستو هم نجیب ، می تواند زیبایی خود را پوشیده نگه دارد.
9 اگر باد بویی از تو به جایگاه مصفای ارواح برساند؛ عقل و جان گوهر هستی خود را فدا می کنند.
نُزهت : (ودر تداول نِزهت) پاکی و پاکیزگی،پاکدامنی،سیروگشت؛ و نزهتگه ارواح : مکان مصفا و پاکیزه ای که روح آدمیان در ان آرمیده است.
بو بردن : آشنایی مختصر پیدا کرن.
تو ،از ضمایر سمبلیک حافظ است که گاه فقط با یک معشوق زنده و زیبا از نوع انسان ، و گاه فقط با خدای عرفانی –اصل وحدت وجود – قابل انطباق است؛وگاه مستعاربدیع و گسترده ای است که هر دو مفهوم را در بر می گیرد.
عقل، مقصود عقلی عملی است که حاصل تجربه حواس آدمی در برخورد با زندگانی است.
این عقل در نظر حافظ از پرواز به ماوراﺀ الطبیعه ناتوان است.
جان : مایه حیات وزندگی.
گوهر : اصل وعنصرودر این جا ایهامی هم به مروارید و سنگهای قیمتی دارد.به قرینه «به نثار افشانند».
شاعر آفریدگار را به مثال روح بزرگ جهان ،حقیقت ، ابدیت و منشاﺀ جمال در نظر دارد،و«تو» در این بیت، همین روح بزرگ افلاطونی ، معشوق عرفانی،یا اصل متعالی است.
می گوید اگر باد از تو که روح بزرگ جهان هستی به نزهتگه ارواح – جایگاه ارواح کوچک انسانی – بویی از آشنایی و معرفت برساند،عقل و جان به شکرانه رسیدن به معرفت وجود تو، عنصر هستی خود را نثار می کنند.یعنی عقل انسانی دیگر به اتکاﺀ استدلال ، در تلاش اثبات وجود خالق نخواهد بود.جان نیز دیگر از نیستی ترسی نخواهد داشت.
خلاصه مفهوم بیت اینکه: وقتی روح انسان به معرفت الهی رسید دیگر عقلش در پی شک و استدلال نخواهد بود و جانش از مرگ نخواهد ترسید.
این بیت و ابیات بسیار دیگر حافظ در این زمینه گویای این نظریه عرفانی هستند که روح کوچک انسانی از طریق معرفت به حقایق،می تواند به روح بزرگ جهان بپیوندد و جزیی از ان کل گردد –مثل قطره و دریا، وذره و خورشید.
10 اگر زاهد حال رندی حافظ را درک نمی کند اهمیتی ندارد؛زیرا شیطان از آن قوم که قرآن می خوانند می گریزد.
حافظ ، حافظ قرآن است و آنهاکه از او دوری می کنند دیوند که از قرآن خوان می گریزند.
ظاهرا اشاره دارد به حدیث منقول از حضرت امیر چنانکه ترجمه آن در اصول کافی آمده است : «ونیز فرمود علیه السلام: که امیرالمومنین علیه السلام فرمود: خانه ای که در آن قرآن خوانده شود و ذکر خدای عزوجل (ویاد او) در آن بشود،برکتش بسیار گردد و فرشتگان در آن بیایند و شیاطین از آن دورشوند…» .[1]
مصراع دوم تضمینی از مصراع اول این بیت سعدی است :
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند آدمیزاده نگه دار که مصحف ببرد[2]
11 اگرمغبچه ها از افکار ما آگاه شوند ؛بعد از این خرقه صوفی را به گرو بر نمی دارند.
می گوید اگر مغبچه ها بدانند که ما صوفیان به خلاف آنچه در ظاهر نشان می دهیم،چه اندیشه های نادرستی داریم چنان از ما سلب عقیده می کنند که، بعد از این خرقه ی صوفی را به گروبرنمی دارند.
سودی گمان کرده که صوفیان خرقه را می گذارند و دیگر برای از گرو در آوردن آن پول نمی دهند.
......
گر مسلمانی به تزویر و دروغ است عزیز
من و آن وادی کفران و فراخای گریز
قیس در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۲۸ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۹:
بیت اول تصحیح شود: ای زندگی ''تن ''و توانم
محمدامین در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۳:
سلام و درود
بسیار عالی و زیباست!
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
1آنان که از مقصود ما بی خبرند از نظر بازی ما در شگفتند؛من همینم که نشان دادم ٬ آنها دیگر خود دانند.
نظربازی: نگریستن به چهره ی زیبا رویان ٬چشم چرانی ٬رد وبدل نظر عاشق و معشوق ٬که در طبیعت عرفانی نگریستن و تامل در مظاهر زیبای خلقت معنی می دهد.
می گوید: آنها که مراد ما را از نظر بازی نمی دانند از کار ما حیرت می کنند.من چگونگی ضمیرخود را آشکار کردم ٬هرگونه که می خواهند درباره ام قضاوت کنند.
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
2 عاقلان نقطه پرگاروجودند ٬اما ؛از نگاه عشق ٬ آنها در دایره ی هستی سرگردانند.
پرگار دوشاخه دارد ٬شاخه ثابت که نقطه مرکز دایره را رسم می کندوشاخه متحرک که محیط دایره را می سازد.
به لحن طنزآمیز می گوید: عاقلان آن نقطه مرکزی هستند که شاخه ثابت پرگاروجوداز خود به جای آن گذاشته است. ودر واقع می خواهد بگوید عاقلان درباره خود چنین تصوری دارند.خود را مرکز دایره وجود و دانای کل می پندارند؛ ولی از نگاه عشق ٬مثل شاخه دیگر پرگار به نقطه ای اتکاء ندارند – سرگردانند.
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
3 فقط چشم من محل جلوه روی او نیست؛ ماه و خورشید نیز همین آینه را می گردانند.
می گوید: رخ معشوق تنها در چشم من منعکس نمی شود ٬بلکه در سراسر عالم وجود انعکاس دارد؛ وماه و خورشید دو آینه ای هستند که نور چهره معشوق در آن منعکس شده است: مثل آینه گردان که در برابر عروس یا شاه آیینه نگه می دارد ٬آینه خود را در برابر چهره خالق نگه داشته ٬ شب و روز می گردانند تا همه خلق روی معشوق را در ان ببینند.یعنی اینکه ماه و خورشیدبا روشنایی خود به وجود خالق گواهی می دهند.
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
4 خداوند عهد ما را با آنها که لب شیرین دارند بسته است؛ ما همه بنده ایم و شیرین دهنان سرور ما هستند.
شیرین دهن: آنکه لب و دهنی زیبا یا سخن گفتنی شیرین دارد. حال از خاندان نبوت و طهارت شیرین دهن بهتری میشناسید؟
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
5 مفلس و بی نواییم و میل به می و طرب داریم؛ جای تاسف است اگر خرقه پشمین ما را به گروبرندارند – تا از وجه آن حالی کنیم.
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
6 شب پره نابینا شایستگی نداردکه صفات خورشید را بیان کند؛ زیرا اهل بصیرت در وصف این آینه شگفت زده اند.
اعمی یعنی نابینا. شب پره از این جهت روزها در سوراخ خود مخفی است وشبها پرواز می کند که نور خورشید را نمی تواند تحمل کند.
می گوید: آنها که چشم دارند نمی توانند خورشید را وصف کنند زیرا در برابر اشعه خورشید باید چشم خود را ببندند ٬چه رسد به شب پره که چشمش بسته و نابینا است.
مقصود اهل بصیرت است ٬ آنها که مراحلی را در سیر و سلوک طی کرده اند. می گوید چنین اشخاصی نمی توانند جمال خالق را وصف کنند ٬تا چه رسد به مردم عامی.
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
7کسی که از عشق لاف می زند ٬چگونه از یار گله می کند؟ آفرین بر لاف زدن و به دروغ گله کردن؛این گونه عاشقان سزاوار هجران و دوری از یارند.
یعنی ادعای عشق اینگونه کسان حقیقی نیست. لاف زنی و دروغ گویی است.
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
8 مگراینکه چشم سیاه تو به من روش کار را بیاموزد؛ وگرنه هر کس نمی تواند مستی و مستوری را با هم داشته باشد.
مستوری : پوشیدگی ٬نجابت ٬پاکدامنی ٬پرهیزگاری. (دقت بفرمایید! حافظ از پرهیزگاری سخن میگوید)
مستی: سکر ٬بی پروایی.
چشم سیاه معشوق را طبق معمول مست می داند؛ زیرا حالت نرمش وافتادگی مستان را دارد و چون این چشم زیر نقاب مستور است ٬پس دارای صفت مستی و مستوری هر دو با هم هست؛ در صورتیکه معمولاّ این دو صفت مغایر یکدیگرند ٬یعنی آدمِ مست نجابت و مستوری را از دست می دهد و بی پروایی می کند.می گوید: هنگام مستی بی پروا می شوم و نمی توانم مستوری و متانت خود را نگاه دارم ٬مگر اینکه این دو روش را از چشم تو بیاموزم که هم مست است وهم در زیر نقاب مستور – هم زیباست و هم نجیب ٬ می تواند زیبایی خود را پوشیده نگه دارد.
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
9 اگر باد بویی از تو به جایگاه مصفای ارواح برساند؛ عقل و جان گوهر هستی خود را فدا می کنند.
نُزهت : پاکی و پاکیزگی ٬پاکدامنی ٬سیروگشت؛ و نزهتگه ارواح : مکان مصفا و پاکیزه ای که روح آدمیان در ان آرمیده است.
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
اگر زاهد حال رندی حافظ را درک نمی کند اهمیتی ندارد؛ زیرا شیطان از آن قوم که قرآن می خوانند می گریزد.
گوید: حافظ ٬ حافظ قرآن است و آنهاکه از او دوری می کنند دیوند که از قرآن خوان می گریزند.
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
11 اگرمغبچه ها از افکار ما آگاه شوند ؛ بعد از این خرقه صوفی را به گرو بر نمی دارند.
می گوید اگر مغبچه ها بدانند که ما صوفیان به خلاف آنچه در ظاهر نشان می دهیم٬ چه اندیشه های نادرستی داریم چنان از ما سلب عقیده می کنند که٬ بعد از این خرقه ی صوفی را به گروبرنمی دارند چون سودی گمان کرده که صوفیان خرقه را می گذارند و دیگر برای از گرو در آوردن آن پول نمی دهند.
با احترام فراوان!
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
شاعر در این بیت غزل بیت معروف سعدی را تضمین و به صورت ارسال مثل در آورده است
دیو گر بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
و آدمیزاده نگهدار که قرآن ببرد
(شیطان از جماعتی که قرآن تلاوت می کنند می گریزد . انسان را بنگر که سینه اش می تواند حامل کلام خدا ٬ قرآن باشد. باید دانست.
شیخ اجل مفاد این بیت خود از حدیث منتسب به حضرت علی (ع) گرفته است :
الَبَیتُ الذی یقری فیِه القرُآَن وَ یَذُکُرلَله عَّز وَ جّل ٬ یَکُثُرو بَََرَکَتُه وَ یَحضَُرَه الَملاِئَکَه وَ یْهجُرَه الَّشیطان . یعنی خانه ای که در آن قرآن تلاوت شود و نام پرودگار بزرگ در آنجا برده شود برکتش افزونی گیرد و حضور گاه فرشته باشد و شیطان از آنجا بگریزد. وجود چنین غزلهایی در دیوان حافظ پس از آنکه به درستی آن سرودن آن را درمی یابیم به ما ثابت می کند که شاعری به صراحت گفتار و دفاع از عقاید عر فانی خویش و به شجاعت او در تاریخ ادبیات ایر ان وجود ندارد .
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۳۳ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲:
احسنت جناب ناباور!
این حرف شما را قبول دارم
"همه عالم زیباست"، این نظر حقیر هم هست:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
البته این یک حرف است، کو تا عمل؟
اگر شما در مصیبت هم می گویید: "ما رَأَیتُ الّا جَمیلاً یعنی: غیر از زیبایی ندیدم!"
پس خوشا به حال شما.
بله بیشتر ما آدمها کلاّ در خواب و رویا به سر میبریم و وقتی بیدار میشویم که دیر شده.
خوش باشید عزیزم!
ناباور در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۱۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲:
شاید من هم اگر مثل شما باوری داشتم ، خوش بودم در عالم رویا
ولی چه کنم اسمم اجازه نمی دهد بنابرین بدون او در عالم واقعی خوشم
شما عالم مارا زشت وکریه ببین ، چون درین عالم نیستی
ما به خوشی شما راضی هستیم
و دنیای شما را زشت و کریه نمی بینیم
همه عالم زیباست چه با اوی شما و چه بی اوی ما
خوش باشید
نجمه برناس در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۸ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۲:
نمی دانم چرا کسانی که دنیا را زیبا نمی دانند خود در زیبا شدن دنیا سهم بیشتری دارند ؛ دست نوازش بر سر یتیمی می کشند برای لذت بردن کودک از دنیا همبازی او می شوند . افطار خود را 3 روز متوالی به فقیری می بخشند و خود به یاد گرسنگان سنگ بر شکم می بندند . انگشتر خود را حتی در نماز به فقیری می بخشد . به فرزندانش سفارش می کند در حق قاتلش ظلم نشود ، ...
اما چه بسا کسانی که دنیا را زیبا می دانند در زشت شدن آن سهم بیشتری دارند ؛ از ظلم آنها سر ها بریده بینی بی جرم و بی جنایت دنیا زیباست با وجود رفتار های زیبا و چقدر زشت است با وجود رفتارهای ناپسند
دنیا با همه قشنگی اش بدون او برایم زشت و کریه است .
شمس شیرازی در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
جناب روفیا،
ما شیرازی ها معمولا در طول روز استراحت میکنیم تا بتوابیم شبها راحت بخوابیم
خواجه هم اهل شیراز بوده است، رظیفه هم گاه می رسید گاهی نمی رسید یا دیر میکرد( یارانه را در آن روزگار وظیفه می گفتند!!)
شاعر شیرازی که در سر هوای می و مطرب دارد، جز به گرو گذاشتن خرقه پشمین چه آپشن دیگری داشته است؟؟ ( مانند امروز همه آپشن ها که روی میز نبوده است)
یارانه که واریز شد از گرو در خواهد آورد
پی نوشت}
می فروشانی که حافظ برای رد گم کردن مغ و مغبچه
می خواند ، قومی دیگر بودند و هستند و به آسانی خرقه به گرو میستاندند. ازین رو نگرانی شاعر موردی نداشته است و این بیت و بیت آخرگونه ای ننه من غریبم بازی محسوب می شوند.
محمد در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۵۸ دربارهٔ اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۱۸ - چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما:
اطلاع ار اینکه علاقه اقبال به ایران به حدی بوده که حتی رساله دکتری خود را با موضوع ایران انتخاب می کند و چندین بار بیان می دارد که روزی ایران محل حل و فصل سیاسی مسائل جهان اسلام خواهد شد احتمال حضرت امام بودن منظور اقبال را خیلی پررنگ می کند. البته منظورم اسم خاص ایشان نیست بلکه فردی با این ویژگی ها در ایران
رضا تنها در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶:
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد. چقدر زیبا ست . دنیا دیگر کسی همچون تو را نخواهد به چشم دید . کار هرکسی نباشد پدید اوردن این همه زیبایی . به به .خورشید می زمشرق ساغر طلوع کرد
رضا تنها در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۴:
در حال زندگی کردن هنر این بزرگوار است
رضا تنها در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
ازاد منشی خیام ستو دنی است . در رباعیات خیام اخلاص همچون عشق در ابیات مولانای عزیز مواج است .موج اخلاص است که انسان رادر این رباعیات به ساحل ارامش بدرقه می نماید .
رضا تنها در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶:
خیام بز گوار دراین رباعی عبادت را نه از سر ترس و نه از بابت طمع بهشت نگریسته است . بلکه ایشان عبادت ازادگان را بر گزیده است. همان عبادت وپرستشی که مولا علی در نهج بلاغه به ان اشاره فرموده است .نه از ترس اتش و نه از طمع اب که اشاره به همان بهشت است
روفیا در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
حافظ به دلیل افلاس ناچار به گرو گذاشتن لباس تنش شد تا شبی در میخانه خوش بگذراند؟!
اگر پاره دوم را هم بپذیرم پاره اول را چه کنم؟!
هتا غضنفر نیز هرگز ناگزیر از به گرو گذاشتن لباسش نشد تا در یک پارتی ناقابل شرکت کند!
هتا بعد از حذف یارانه ها هم به چنین افلاسی نیفتاد!
رضا تنها در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:
من این رباعی خیام را با داش اکل صادق هدایت بسیار پسندیده ام .
داش اکل هدایت ایمانش را به حاجی صمد به نحو احسنت اثبات نمود .
رضا تنها در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:
نه قسم ایمان خلاصه است در رزق حلال . چیزی که امروز کمرنگ شده است . دوست چینی داشتم توصیه بسیار قشنگی به من نمود . این دوست بی دین من می گفت هر موقعه کارب انجام می دهید سعی کن تمام حواس خود را جمع ان کار نمایی . براستی که چشم بادامی ظریف ، ظرافتی خاص در عمل داشت و واقعا کسب حلال می نمود مانده ام که اوایمانش کامل است یا من !
ناشناس در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
چشم هم کلاسی عزیز
ناباور در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳:
ناشناس عزیزم
من و تو حرف همدیگر را می فهمیم
از همه این توقع را نداشته باش
من با متعصبین بحث نمیکنم
تو هم نکن
پاینده باشی
Hamishe bidar در ۱۰ سال قبل، شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳: