بهرام مشهور در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳:
با جناب رضا.ب موافقم که نوشته اند منظور خیّام در این بیت ، از خواب ، خواب غفلت است
بهرام مشهور در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۰:
البته در نسخه ای که ادوارد فیتزجرالد از آن بهره برده این رباعی چنین آمده :
با دلبرکی تازه تر از خرمن گل
از دست مده جام می و خرمن گل
زان پیشترک که گردد از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل
روفیا در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:
: a story in which the characters and events are symbols that stand for ideas about human life or for a political or historical situation
این تعریف allegory است.
معادل فارسی آن داستان رمز گونه است. و معادل عربی آن تمثیل.
شگفت زده شدم وقتی دیدم دوستان محتوای ظرف را رها کرده و به خود ظرف چسبیدند.
البته من به درستی نمی دانم چرا آن میهمان قبل از اینکه عروس خانوم علیه منافعش چیزی بگوید صدایش در نیامد. شاید مولانا قصد ویژه ای از این کار داشته است. شاید هم نه!
ولی شق دوم بسیار بعید به نظر می رسد!
از زاویه ای که من ایستاده ام شاید بتوان گفت منظور مولانا این بوده که تا تو گامی در خلاف جهت منافع جهان هوشمند بر نداشتی، جهان با تو همساز است و همسو...
ولی اگر گفتاری یا رفتاری انجام دادی against the rule of universe
او هم سر ناسازگاری میگذارد و از تو روی بر میگرداند.
مثنوی مولانا دکان عطاری یا بقالی نیست که اگر گفت ماست منظورش ماست و اگر گفت دوغ مقصودش دوغ باشد.
نگران جوان های خام و بی تجربه هم نباشید.
چرا که خواندن و اندیشیدن به یکی از عشقنامه های مولانا آنقدر صبوری میخواهد که همان ابتدا بی تجربگان را از میدان به در میکند.
عشق از اول سرکش و خونی بود
تا گریزد هر که بیرونی بود
اشکالی هم ندارد.
آن جوان هم می تواند شناخت دنیای پیرامون خود را با فیلم های پورن شروع کند. یا به سلامت عبور خواهد کرد یا در کوچه پس کوچه های عالم کثرت گم خواهد شد.
همانطور که میلیارها بشر تاکنون چنین شده اند.
تصور دنیای عاری از خطا و گناه با کشیدن حد و مرز برای همه جزییات اندیشه محال است.
وانگهی مولانا هوشمندانه از جذابیت نهفته در دنیای تابو ها استفاده کرده است تا شما را جذب و افکارتان را متمرکز کند.
خواهش می کنم آنطور که به داستان های کوتاه یک نویسنده جویای نام مینگرید به آثار این بزرگان نگاه نکنید.
آن داستان ها تاریخ انقضا دارند. دو روز best seller میشوند و بعد رهسپار زباله دان تاریخ،
شعور جمعی از اقصا نقاط جهان درپی قرن ها تشخیص داده است که این آثار دست کم درخور تامل است.
دست کم قدری تامل کنیم...
یکی از ناشناسان در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:
درس تسلیم و رضا در برابر هرچه بر سرمان می آید، برسرمان می آورند، ستم ستیز مباش ،کار خداست
مهمان است ، سخت نگیر ، اسباب خوشی فراهم آر!!
هر چه آید از جهان غیب وش
در دلت ضیف است، او را دار خوش !!!
Hamishe bidar در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:
مولانا در همین مثنوی داستانهایی دارد که کلمات رکیکی استفاده کرده. برای مثال داستانی دارد در باره کنیزک، خاتون و خر که بدی و زشتی وآسیبهای گناه را در یک طرف و هالک بودن استفاده از علم ناقص از سوی دیگر نمایش میدهد. از همه اینها گذشته مولانا هنرمند هم هست، که این گروه اجازه دارند خطوط قرمز را بشکنند.
Hamishe bidar در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:
با عرض سلام خدمت دوستان گرامی: قرآن هم بعضی را هدایت و بعضی را گمراه میکند:
پس ز نقش لفظهای مثنوی
صورتی ضالست و هادی معنوی
در نبی فرمود کین قرآن ز دل
هادی بعضی و بعضی را مضل
الله الله چونک عارف گفت می
پیش عارف کی بود معدوم شی
فهم تو چون بادهٔ شیطان بود
کی ترا وهم می رحمان بود
این دو انبازند مطرب با شراب
این بدان و آن بدین آرد شتاب
پر خماران از دم مطرب چرند
مطربانشان سوی میخانه برند
به نظر من سخنی که همه کس راهنمایی کند فقط در ریاضیات میتوان یافت, تازه آنجا هم کسانی هستند که را هم بد میفهمند. من این داستان را از زبان جناب الهی قمشه ای شنیده بودم، ولی ایشان آن بوسها را نگفته بودند. در همین داستان که به نظر بی ادبی میرسد جناب مولوی چند درس میدهند:
1) غیبت کار خوبی نیست
2) مواظب زبانت باش
3) بخل خوب نیست
4) در باره مردم زود قضاوت نکن
تازه این ظاهرداستان است، ولی داستان ایشان باطنی هم دارد:
هست مهمانخانه این تن ای جوان
هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین مانند اندر گردنم
که هم اکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش
در دلت ضیفست او را دار خوش
جرج برنارد شاو درMan and Superman میفرماید:
George Bernard Shaw, Man and Superman
The reasonable man adapts himself to the world the unreasonable one persists in trying to adapt the world to himself. Therefore all progress depends on the unreasonable man
افراد منطقی خودشان را با دنیا تطبیق میدهند. افراد غیر منطقی سعی میکنند دنیا را با خودشان تطبیق دهند. پیشرفت بستگی به افراد غیر منطقی دارد.
بآحترام!
مسلم در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۲۶ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۴ - در محرم:
این شعر را به عینه درهردوران می توان دید و حس کرد و اتفاقاً مستاق های زیادی دارد.و شاعر چه نکته بین ونکته سنج بوده زیرا از روی تعصب خشک وخالی و فقط شعری گفته باشد این شعررا نسروده . روحش شاد و یادش گرامی باد.
محسن در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:
به نظر من هم اواز خانم قمر در بیات ترک بر روی این غزل محشره فوق العاده اس
ابوطالب در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۸ - حکایت عابد و استخوان پوسیده:
شعر خیلی زیبایی است. "حله" به معنای محله و کوی و برزن هست. در مصرع دوم بیت دوم "به" و "بر" حرف اضافه هستند. در قدیم معمول بود که متمم یا مفعول گاهاً با دو حرف اضافه گفته می شد. مثلاً: "مر استاد را گفتم ای پر خِرَد// فلان یار بر من حسد می برد" که "مر" و "را" حرف اضافه هستند. مصرع اول بیت سوم در برخی نسخه ها به صورت "سپهرم مدد کرد و دولت وفاق" یا "سپهرم مدد کرد و بخت اتفاق" نیز آمده است. شاه بیت این شعر بیت چهارم و جناس بسیار زیبایی است که در کلمه "کرمان" به کار رفته. "کرمان" اول به معنای شهر و دیار کرمان در ایران هست و "کرمان" دوم به معنای کرم های زیر خاک! البته برای درست شدن قافیه "کرمان خورم" باید به صورت "کرمان خَورَم" خواهده شود.
ناشناس در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:
آسان ترین سخن ، سخن بی پرواست
هرآنچه بر زباب می آید رواست، چه هادی چه مضل
خواهش میکنم یک نفر ادیب را برای من معنی کند
دوستان را درین باب رجوع میدهم به اشعار قاآنی در همین گنجور ، که هر سخن غیر اخلاقی را بی پروا می سراید و در آخر می گوید راهیست به سوی خداوند
قاانی هم کتاب دارد ولی پیغمبر نیست
او منجم ، ریاضی دان ، فقیه ، و سخنور و...... است
ولی نه مولوی ادیب است و نه قاآنی
زبان در دهان ای خردمند چیست ؟
مجتبی خراسانی در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:
بسم الله الرحمن الرحیم
تشنه می نالد که کو آب گوار؟/آب هم نالد که کو آن آب خوار؟
بانگ آبم من به گوش تشنگان/همچو باران می رسم از آسمان
گر سخن کش یابم اندر انجمن/صد هزاران گل برویم چون چمن
جلال الدین:
پس ز نقش لفظ های مثنوی/صورتی ضال است و هادی معنوی
در نبی فرمود کاین قرآن ز دل/هادی بعضی و بعضی را مضل
بهاء الدین محمد عاملی، معروف به شیخ بهائی:
من نمی گویم که آن عالیجناب/هست پیغمبر ولی دارد کتاب
مثنوی او چو قرآن مدل/هادی بعضی و بعضی را مضل
محمد رشیدی در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۷ - در بیان کسی کی سخنی گوید کی حال او مناسب آن سخن و آن دعوی نباشد چنان که کفره و لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ لَیَقولُنَّ اللهُ خدمت بت سنگین کردن و جان و زر فدای او کردن چه مناسب باشد با جانی کی داند کی خالق سموات و ارض و خلایق الهیست سمیعی بصیری حاضری مراقبی مستولی غیوری الی آخره:
در بیت اول خواجه ای به جای زاهدی بنظر درست باید باشد
با تشکر
ناشناس در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۳ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - بویِ جویِ مولیان آیَد هَمی:
بادرود به همه عزیزان که به عشق ایران وایرانی وادب فارسی اظهار نظر به این قطعه استاد سخن وپدر واقعی شعر فارسی واین وطن پرستی درآن سده کاری بزرگ درآن دوره خفقان که دوقرن سکوت نامیده اند کاری شگرف ووطن پرستانه این شاعر بزرگ ونابینااست که درحدود هفتاد سال پیش معلم ادیب ووطن پرست خوزستانی شادروان بهبهانی مارا با این شاعر بزرگ آشنا نمود روح بلند وپر فتوح هردوشان گرامی باد تصور میکنم نسخه ای که در کتاب فارسی آن زمان سالهای 33یا34 ودر کتابهای ادبیات دانشگاه ها تدریس میشدنزدیکتر به اشعار شاعر بزرگ بوده است واستاد پیرنیا هم همین نسخه راانتخاب وبرای آهنگساز بزرگ شادروان روح الله خالقی که به حق مطلب شاعر بزرگواررابه مخاطبین شنوندگان رادیو انتقال داده بتمام ملت ایران چه آنزمان وچه آیندگان باعذر خواهی از بزرگان وادیبان که اظهار نظر نموده اند ایرج
عیسی در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸:
درمورد این غزل نباید توقع تفسیر جامعی رو داشت. چون بسیاری براین عقیده هستن که ابیات این غزل و مخصوصا همون بیت موردنظر شما با ابیات غزل دیگری که در وزن و بحر اتفاقا مشترک هست با این غزل، توسط شاعر یا روایتکنندگان جابجا شده. اما بهرحال، این بیت ماقبل آخر هست و بنابراین یکی از سه بیت مهم در غزل حافظ تلقی میشه. ازلحاظ معنی درحال گوشزد هست که هدف از این بیانات، نمایش زیبائی و نیکی هست؛ چه درمثل زلف ایاز غلام در وجنات حکومت سلطان محمود بی تاثیره. بنابراین ازنظر اینجانب، شاعر بدون هیچ رندیای اظهار تواضع به شخص سوّم( شاید شاهشجاع) کرده و چنین تعارفهایی در رفاقت غالبا اتفاق میافتند.
روفیا در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۶ - حکایت آن مهمان کی زن خداوند خانه گفت کی باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند:
به دل نگیر معصومه بانو
شکی نیست که مولانا در بردارنده معارف بسیاری بوده است.
شکستن چارچوب هایی که من و شما آنها را خط قرمز میدانیم از ضروریات خلاقیت است.
نه اینکه این نوابغ خط قرمز ندارند.
خط قرمز آنها با خط قرمز ما متفاوت است.
احتمالا از بسیاری از خط قرمز های ما آن ها عبور کرده اند.
شما به مثنوی این ابیات مراجعه کنید :
کعبه هرچندی که خانهٔ بر اوست
خلقت من نیز خانهٔ سر اوست
تا بکرد آن خانه را در وی نرفت
واندرین خانه به جز آن حی نرفت
چون مرا دیدی خدا را دیدهای
گرد کعبهٔ صدق بر گردیدهای
تا بینید این شیر مرد چگونه صدها بلکه هزاران سال از زمان خود پیش بوده است.
کدام یک از ما اکنون این همه شجاعت در به زبان آوردن اندیشه های نو داریم؟
من که هیچ نیستم از رد اندیشه هایم میترسم!
معلوم نیست از چه میترسم!
میترسم آن هیچ چیز را که ندارم از دست بدهم!!
مولانا از شکستن آن غولی که در اذهان مردم ازو بود نهراسید.
بسیاری از ما حتی شهامت نداریم در دنیای خیال کلیشه ها را بشکنیم.
درباره برخی از باورهای موروثی تردید کنیم و به نگاه منحصر به فرد خود اعتبار بخشیم و احترام بگذاریم.
حقیقت دوست در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۲۰۳:
آری،هر دم باید به فکر مرگ بود و شعر بسیار زیبا آنرا بیان کرد!
حمید در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۹۲ - صاعقهٔ ما، ستم اغنیاست:
نخیر خانم سلما
این شعر در سال 1315 و بعد از اینکه پروین نشان لیاقت اهدایی از طرف رضاشاه رو رد کرد سروده شده.اون زمان پروین 30 سالش بوده
(مراجه شود به صفحه پروین توی ویکی پدیا)
یکی از ناشناسان در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۴۱ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹۰:
آقای روحانی بی تردید از خویشان و یا از اعقاب این آقای صایب تبریزی بوده است.
سجاد در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۴ - صفت رسیدن خزان و در گذشتن لیلی:
دمش گرم خیلی خیلی شعرای قشنگی میگفته خدا رحمتش کنه
روفیا در ۹ سال و ۱۱ ماه قبل، یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۳: