گنجور

حاشیه‌ها

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۶ - با خویش آمدن عاشق بیهوش و روی آوردن به ثنا و شکر معشوق:

بیت 7:
غلط: بنوشیدن
درست: نیوشیدن

ایزدجو در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

بانو روفیای گرامی
با نظر سرکار در مورد وحدت وجود کاملاً موافقم
و با اینکه محیط و تربیت و تبلیغات دوره ی زندگی تاثیر عمیقی در بینش انسانی دارد
و اگر بگوییم همه چیز در دنیا تجلی خداوند است و خداوند درین مجموعه ی هستی نیست
و جهان هستی ماسواالله است. با این نظر هستی را و خداوند را محدود کرده ایم و مرزی بین هستی و خداوند قائل شده ایم ، که درین صورت میتوان هستی را مرزبندی کردو محدود ولی اگر خداوند را سوای هستی بیانگاریم ، فراگیر بودن خداوند از میان میرود ، خدا محدود میشود ، بیرون از جهان
انسان نیز اگر انسان نامیده میشود با تمام خصوصیاتش انسان است ، نمیتوان گفت مثلاً حواس انسان نمود هایی ست از وجود ، اگر حواس ، عقل ، جهاز هاضمه و….. نمیبودند انسان ناقص بود
یا دیگر انسان نبود
وحدت وجود یعنی خداوند ی که همه ی هستی را یکجا شامل است
یعنی نظام جهان در وجود خداوند مستتر
یعنی ما در خدا مستغرقیم
آنکه به این نکته واقف شد خود را با خدا یکی میبیند
انالحق گوی میشود
ماسواالله غیب میشود
تا نظر سرکارچه باشد
با احترام

روفیا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱ - قصهٔ آن دباغ کی در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد:

البته مفهوم زیبایی و خوشایندی تنها در مکانهای مختلف متفاوت نیست بلکه عامل زمان هم بر درک انسانها از زیبایی تاثیر گذار است .
عکس هایی که از علیا مخدرات حرمسرای ناصرالدین شاه باقیست گواه خوبی بر این مدعاست .

سارا محمدی الموتی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۶۶ - ذره:

بسمان حقیقت، بهیچ پر نپری / به خلوت احدیت، رسید نتوانی
اولین کلمه «بسمان» غلط تایپی‌ست و «به آسمان» درست است. با توجه به ابیات قبل، می‌گوید: در کسب علم و حکمت، اگر افلاطون و لقمان هم که باشی، نمی‌توانی به آسمان حق و حقیقت پرواز کنی و به خلوت حضرت احدیت برسی.

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱ - قصهٔ آن دباغ کی در بازار عطاران از بوی عطر و مشک بیهوش و رنجور شد:

بیت
12
یا چه شد کور افتاد از بام طشت
درست: یا چه شد کو را فتاد از بام طشت

روفیا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

ایزد جوی گرامی
گمان نمی کنم در وادی علوم تجربی هرگز دلیلی بر این امر یافته باشند .
هر چه هست علوم نظری است .
مولانا نیز به همین موضوع اشاره میکند .
استدلالش این است که چون ما همان جمادیم که تکامل یافته ایم قاعدتا مرگ هم یک سیر تکاملی دیگر است .
اینکه آدم ها چقدر به علوم تجربی و چه میزان به علوم نظری credit بدهند بستگی به دو فاکتور درونی و بیرونی تاریخچه زندگیشان دارد .
باور کنید دیگر از این حرف تکراری خودم ملول شده ام .
بستگی به هوش و گیرایی و قدرت فیزیکی و سطح سلامت و خانواده و مدرسه و شهرو کشور و زمان و دوران تاریخی و میزان عشق و خشونتی که از محیط دریافت کرده اند دارد . من ادعا نمیکنم آنچه من میگویم درست محض است یا آنچه شما در این لحظه از ذهنتان خطور میکند درست یا غلط است .
من بر این باورم که از نقطه ای که من ایستاده ام دنیا این شکلی است .
و از نقطه ای که شما ایستاده اید آن شکلی .
و یک نقطه بی تردید درست محض است .
که انسانی که میخواهد بیاموزد بدون هیچ تعصبی در جستجوی آن نقطه است .
مثلا بارها دیده و شنیده ایم در محافل گوناگون درباره چند همسری پیامبر اسلام یا روابط شمس و مولانا یا عرفان یا شرابخوارگی حافظ بحث میشود .
من هر گاه خود را در این موقعیت قضاوت می یابم با خود می اندیشم اگر من یک استاد دانشگاه پرینستون بودم یا کودکی در میانه جنگ یمن یا یک جوانک در دهه شصت در امریکا در اوج خودنمایی ال اس دی یا خود گالیله یا یکی از همسران پیامبر یا هر کس دیگری ...
چگونه قضاوت میکردم ؟
بدون شک قضاوت های بسیار متفاوت و متناقض .
از آنجا که آن جوانک تحت تاثیر ال اس دی و آن استاد دانشگاه پرینستون هیچکدام نمی توانند جور دیگری به قضیه نگاه کنند پس همه در نقطه ای که ایستاده اند درست میگویند و از آنجا که اطلاعات همه آنها ناقص و سودهی شده است پس نظر همه نادرست است .
من به این نتیجه میرسم که اساسا قضاوت کاری نادرست است .
تنها کاری که باید بکنم این است که آن نقطه مرکزی ، آن ریسمان الهی را در هر موردی پیدا کنم .
کاری به این ندارم در کجا به دنیا آمده ام . چند بار در طول عمرم صلوات شنیده ام . چند بار مرگ بر این و مرگ بر آن . من سعی میکنم همه سودهی ها و تبلیغات را دور بریزم و تلاش میکنم با یک ذهن خالی به هر پدیده بیندیشم .
آیا در مورد پدیده bias شنیده اید ؟
اخیرا دانشمندی کشفیاتی در این زمینه داشته و جایزه نوبل را از آن خود کرده است .
او ثابت کرد که پدیده سو گیری که تحت تاثیر اطلاعات قبلی ذهن است چقدر قدرتمند است و خلاصی از آن در قضاوت های روزمره چقدر دشوار .
از یافته های این دانشمند در معاملات کلان بازار بورس جهان استفاده میشود .
او راهکار های خلاصی از سوگیری جهت اتخاذ تصمیمات نزدیکتر به درست محض را بررسی میکند .

ایزدجو در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰:

جناب مشهور
شاید نظر جنابعالی واضح تر جلوه کند ولی
می کشدم را اگر از مصدر بر کشیدن بگیریم یعنی رشد و نمو دادن آنوقت شعر دست نخورده میماند
با احترام

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

مقصود عارفان و حکیمان از وحدت وجود این نیست که مجموعه جهان هستی خداست؛ زیرا مجموع، وجود و وحدت حقیقی ندارد، همچنین مقصود اتحاد خداوند با موجودات نیست چون اتحاد (به این معنا که دو چیز بدون از دست دادن شیئیت و دوئیت خود تبدیل به یک چیز گردند) محال است، چنان که مراد تجافی از یک مقام و تلبس به مقام دیگر نیست؛ بلکه منظور این است که هستی منحصر در ذات متعالی خداوند است؛ ماسوی الله نمود و ظهور و تجلی او هستند؛ به این بیان خداوند متعال که هستی محض است، شدت و کمال هستی او موجب عشق به ظهور و تجلی می گردد. ذات حضرت حق عین عشق و محبت است، و محبوب ترین چیز در نزد حضرت حق، دیدن ذات خود از طریق دیدن شئونات ذاتی خود است که از او به «استجلاء» (ظهور ذات حق از برای ذات خود در تعینات) تعبیر می آورند، و استجلاء تام حاصل نمی شود مگر به ظهور او در هر شأن از شئونات. به بیان دیگر مراد از وحدت وجود این است که وجود در عین این که شخصی است ولی کثرت و تعدد و اختلاف انواع و آثار آنان نیز محفوظ است؛ مانند نفس انسان که واحد شخصی است؛ زیرا که مسلما هر فردی یک شخص بیش نیست ولی در عین حال با قوای خود اعم از قوای ظاهری و باطنی ( مشاعر، هاضمه، نامیه و مولده) متحد می باشد که نفس عین قوای خود و قوا عین نفس هستند. بنابراین وحدت وجود با این تفسیر درست، نه با گسترش دائمی جهان هستی منافات دارد و نه کثرت و تنوع موجودات با آن ناسازگار است.

ایزدجو در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

جناب بهرام مشهور
نظر من را هم بخوانید شاید موافق شوید با : به هم تازیم
در فارسی به و با به هم تبدیل میشوند
چنانکه به هم سازیم یعنی با هم سازش میکنیم {با هم میسازیم } پس میتوان گفت که به هم تازیم هم یعنی با هم میتازیم
در ضمن اگر به هم سازیم را قبول کنیم به نظر میرسد که من و ساقی قبلاً با هم سازش نداشته ایم و یا مخالف هم بوده ایم ولی چون غم آمد باهم آشتی میکنیم و باهم خواهیم ساخت تا بنیادش را بر اندازیم
با حترام

بهرام مشهور در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰:

من اگر خارم و گر گل ، چمن آرایی هست
که از آن دست که او می کِشَتَم می رویم یعنی از آن دست که او مرا کِشت می دهد می رویم . اینطور بهتر نیست ؟

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

روفیا عزیز اگر بگوییم که ما سوا هر چیز غیر از زات خدا است همه مشکلات که شما فرمودید حل میشوند. وشما البته درست میگویید که همه اوست:
ما عدم هاییم هستی ها نما
تو وجود مطلق و هستی ما
ما همه شیران ولی شیر علم
حمله مان از باد باشد دم به دم

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۰۹ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

ماسوا: آنچه سوای ذات باری تعالی است و آن همه ٔ موجودات و مخلوقات است. کلمه ماسوا عربی است (ماسوی و ماسوی الله هم میتوان گفت)
هما: مرغی است که استخوان میخورد. بر سر هرکه سایه ٔ او افتد به دولت و سلطنت رسد.
یعنی حضرت امیر (ع) به تمام عالم و مخلوقات مقام و منزلت دادند(همه سایه هما).

این بیت من را به یاد یک حدیث قدسی میندازد که خداوند میفرماید:
لولاک لَما خَلَقتُ الأفلاک‏؛ اگر تو نبودی افلاک را نمی آفریدم. (بحار الأنوار: ج 15 ص 28)
ولی این ختاب به رسول اکرم بوده. در روایتی دیگر خداوند در ادامه میفرماید: اگر علی (ع) نبود تو را نمیافریدم و اگر فاطمه(س) نبود هر دو شما را نمیافریدم.
یعنی که دنیا برای انسان کامل خلق شده و این معصومین در این حدیث قدسی مظهرانسان کامل هستند و اگر ماسوا ارزشی دارد آن ارزش از برای انسان کامل است.

بهرام مشهور در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴:

در اکثر منابع شعری " من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم " آمده و دوستان زیادی هم به تصحیح این بیت در اینجا تأکید داشته اند ولی گویا قرار است در اینجا مرحوم حافظ و ساقی را به یکدیگر بتازانند ! که نوشته اند " من و ساقی به هم تازیم و ..دیگر اینکه " که از پای خمت روزی به حوض ... " غلط است و درست آن این است : که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم

روفیا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

امیرگرامی
منظور از ماسوا ماسوی الله است یعنی هر آنچه غیر از خداست .
هما پرنده ای بلند پرواز است که به باور پیشینیان اگر سایه اش بر کسی می افتاد آن کس حتما نیک سرانجام میشد .
یعنی سایه همایی خود را بر هر آنچه غیر خداست افکندی .
البته باورمندان به فلسفه وحدت وجود مفهوم ماسوی ا... را نمی پذیرند .
و.بهترین نمونه بر این باور این بیت از عطار است :
هیچ چیز از بی نهایت بی شکی
چون نمی ماند کجا ماند یکی
یعنی مگر ما اعتقاد به ملاء نداریم ؟
که وجود و هستی بی نهایت خداوند همه چیز را فرا گرفته است ؟
و جایی برای غیر باقی نگذاشته ؟
پس ماسوی اللهی وجود ندارد .
هر چه هست اوست و تجلیات او ! و غیری در ای میان وجود ندارد .
ولی بعد ریاضیدانان این استدلال را رد کردند .
آنها گفتند در یک فضا میتواند چندین بی نهایت وجود داشته باشد .
مثلا اگر مجموعه اعداد را در نظر بگیریم مجموعه اعداد فرد در آن بینهایت عضو دارد و مجموعه اعداد زوج نیز و مجموعه اعداد منفی و مجموعه اعداد گویا و مجموعه اعداد گنگ و ...
همه هم بی نهایت عضو دارند .
البته من نمی دانم آخر این بحث به کجا کشید .
ولی شخصا طرفدار نظریه وحدت وجود هستم و به ماسوی ا... باور ندارم .

;اکرم افضلی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

مولانا می گوید هر چیز در این جهان خود از ماهیت خود خبر می دهد گواه زیبایی یوسف روی چون ماه اوست. آفتاب آمد دلیل آفتاب گواه بلندی سرو قد رعنا و قامت رسای اوست.نشان خوبی و شکوه ماه را در خود ماه بجویید .پرتو ستارگان نشان نورانی بودن آنها را می دهد اگر می گویند که عقل قاضیست نشان آن دیدن پایان کار است که با صبر و وقار و و وفا حاصل شده است .نشان محرم بودن عشق هم در این است که جز چهره دوست هیچ نمی بیند و در اینجا مولانا به نتیجه دلخواه خود می رسد که این عالم پست هم مانند فاحشه ها می ماند زیرا حریفی در پیش و حریفی دیگر در پس دارد یکی را که راهی کرد سراغ دیگری می رود اگر بوسه ای بدهد از روی وفا نیست و اگر خلعتی ببخشد از روی بخشش نیست وباز نتیجه می گیرد نشان اینکه جهان دیگری هست این است کهنه ها می روند و نو جای آنها را می گیرد روز نو میشود و شام نو باغ نو می شود و دام نو هر لحظه اندیشه نو می شود و خوشی های نو و دارایی نو او می پرسد اگر ورای دید ما جهان بی منتهایی نبود این نو از کجا می رسید و آن کهنه به کجا می رفت می گوید این جهان به آب جوی می ماند بنظر می آید که این آب همان آب است ولی در هر لحظه در حال نو شدن است ومی پرسد این نو شدن ها از کجاست. اینجا مولانا ساکت می شود و ما را به سکوت و تفکر دعوت می کند

طهمورث جواهری در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳:

با عرض سلام خدمت همه بزرگواران و سلام مخصوص خدمت جناب آقای حمیدرضا محمدی مدیریت محترم سایت گنجور قصد دارم مطالبی را در ادامه عرایضم در هفته نامه سیروان به استحضار برسانم پنج بیت مورد بحث از مهمترین اشعار شیخ عطّار می باشد که با ظرافت خاصی و بصورت رمز و راز سروده شده بطوریکه برای هر کسی قابل درک نباشد و این روش بعد از قضیه منصور حلاج متداول شد و به قول حافظ
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
و در مورد سابقه عقاید هفتگانه تکامل باید عرض کنم بسیاربسیار قدیمی و مربوط است به دوران پیش از تاریخ که بعدها در ایران عرفان و در هندوستان یوگا نام گرفت و مهمترین قسمت آن چهله نشینی است که در یوگا سفر اختری نامیده می شود و در مرحله پنجم تکامل و بدون هیچ وابستگی به دنیا و ترک تعلق کامل امکان پذیر است و در طول مدت مذکور روح سالک برای کسب دانش از بدن خارج می شود و به قول شیخ عطّار کز قفس پیش از اجل در می پرند زیرا برای رسیدن به مرحله ششم باید سطح آگاهی و ادراکات بسیار بالا باشد و لازمه رسیدن به مرحله هفتم تکامل نیز عشقی است که در دل عارف شعله ور می شود تا اینکه به مقام وصل برسد باید توجه داشت کسی که بتواند چهل شبانه روز در حالت خلسه و مراقبه عمیق در گوشه ای نشسته و هیچ حرکتی نداشته باشد از درجه بشری بالاتر است و هیچ فرد عادی قادر به انجام چنین عملی نیست و در گذشته اکثریت مردم اشخاص مذکور را که وجودشان از شهوت و حرص و کینه پاک سازی شده به عنوان الگو و خدای شخصی خود قرار میدادند و معمولاً در سن چهل سالگی به آنان می پیوستند و این همان بت پرستی است که امروزه هم وجود دارد خصوصاً در میان علاقمندان به سطوح پیشرفته یوگا البته تصاویر جای بت های سنگی را گرفته اند و امکان سوءاستفاده و انحراف هم همیشه وجود دارد و در میان اشعار عرفانی هرکجا که در وصف و ستایش معشوق ابیاتی سروده شده باشد این ابیات اکثراً همان بت پرستی است و در این میان شیخ عطّار زیباترین و شورانگیزترین اشعار را دارد و برای نمونه مطلع یکی از غزلیات او را نقل می کنیم که می فرماید
از پس پرده دل دوش بدیدم رخ یار شدم از دست و برفت از دل من صبر و قرار
و مولانا تنها عارفی است که خطوط قرمز را رعایت نکرده و بُت خود را معرفی می کند و در کتاب دیوان شمس اشعاری سروده که صراحتاً می فرماید شمس خدای من است و مطلع آن چنین است :
پیر من و مراد من در دمن و دوای من فاش بگفتم ای سخن شمس من و خدای من
و بازهم مولانا در مثنوی معنوی اشعار مشهوری در مورد تناسخ و تکامل دارد که از جمادی مُردم و نامی شدم شروع می شود و رسیدن به مرحله هفتم تکامل را برای خود میسر می داند و می فرماید :
بار دیگر از ملک پران شوم آنچه اندر وهم ناید آن شوم
و شیخ عطّار در کتاب منطق الطیر مرحله هفتم را اینگونه بیان می فرماید :
هفتمین وادی فقر است و فنـــــــــــا بعد از این روی روش نبود تـرا
در کشش افتی روش گم گرد دست گر بود یک قطره قلزم گرددت
قلزم یعنی دریا و روش یعنی جلورفتن و در کشش افتادن یعنی در جذبه قرار گرفتن و در فرهنگ لغت استاد معین در ادامه توضیح در مورد واژه فقر آمده بعضی گویند فقر عبارت از فنا فی الله است و اتحاد قطره با دریا و این نهایت سیر و مرتبت کاملان است و در کتاب تصوف و ادبیات تصوف ترجمه جناب آقای سیروس ایزدی انتشارات امیرکبیر در قسمت شرح حال شیخ عطّار اشاره ای به پنج بیت بسیار مهم مورد بحث شده و واژه گبر اینگونه توصیف گردیده گبر طبق نظر شارح به معنای رتبه والای عارفی است که به هدف غایی یعنی وحدت رسیده است و عطّار که به این هدف رسیده از همه جهان دعوت می کند که از سرمشق او در این گبری پیروی کنند و اگر به بیت پنجم غزل 493 توجه شود شیخ عطّار از کلمات فقر و فنا استفاده نموده و آنجا که می فرماید عطّار مسکین منظور همان فقر است و در مصرع دوم نیز بطور کاملاً واضح می فرماید که من خود را فنا کردم و نکته حائز اهمیت دیگری که در مورد شیخ عطّار وجود دارد یک نقل قول است از مولانا که در کتاب نفحات الانس عبدالرحمان جامی و چند کتاب دیگر مندرج است و جامی آنرا اینگونه بیان می فرماید در سخنان مولانا جلاالدین رومی قدس سرّه مذکور است که نور منصور حلاج بعد از یکصدوپنجاه سال بر روح فرید الدین عطّار تجلّی کرد و مربی او شد این مطلب ثابت می کند شیخ عطّار در جهان مادی مربی نداشته و مرید منصور حلاج بوده و مشخص می شود این بزرگوار از پس پرده دل چه کسی را دیده که از دست رفته و صبر قراری برایش باقی نمانده و همچنین ثابت می شود منصور به مقام وصل رسیده و به منبع نور متصل و توانسته است مرید خود را بالا بکشد و اینگونه اساتید معنوی الزاماً باید در مرحله هفتم بوده و مهم نیست که در دنیای مادی حضور فیزیکی داشته و یا نداشته باشند ضمناً شیخ عطّار ممکن است برای کسب دانش نزد استادانی رفته باشد ولی این اساتید با استاد معنوی که مرید خود را در مراحل تکامل یاری می نمایند فرق دارند و از توضیحات فوق میتوان نتیجه گرفت شیخ عطّار در دوران بلوغ فکری نه زرتشتی بوده و نه مسلمان بلکه آنطوریکه خودش می فرماید بت پرست و یا به قول امروزی ها پیرو عقاید عرفانی و اگر اشعاری در مورد تمجید از مذهب دارد برای احترام گذاشتن به اعتقادات دیگران بوده که نتیجه همان بلوغ فکری است و این خصلت پسندیده در بزرگان دیگری هم دیده شده است ولی افسوس برای اشخاصی قابل درک نیست و سخن را خاتمه میدهیم با ابیاتی از این دست پرورده منصور حلاج :
من زبــــــان و نطق مرغان سربه سر با تـــو گفتم فهم کن این بی خبر
در میـــــــــــان عاشقان مرغانی اند کز قفس پیش از اجل در می پرند
جمله را شرح و بیــــانی دیگر است زانکه مرغان را زبـــانی دیگر است
پیش سیمرغ آن کسی اکسیر ساخت کو زبــــان جمله مرغان را شناخت
کو زبان جمله مرغان را شناخت یعنی با هر کسی طوری باید صحبت کرد که موافق عقیده و مرام آن طرف باشد از رنجاندن پرهیز شود .
مکن عیب کسی کان ناپدید است که حق داند که چونش آفریده است
طهمورث جواهری

محمد ویسی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۵:

گر یار با جوانان خواهد نشست و رندان
ما نیز توبه کردیم از زاهدی و پیری
درود بر یکه تاز سخن، جاودانه بی تکرار
سعدی شیرین سخن

ناشناس در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵:

اصلاح املایی بعضی غلط‌ها:
جان جهان_که را_تو را_چون که_بند_آینه‌ای_ز رنگ.
سپاسگزارم.

جواد در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۵:

نمی‌دونم چرا پر است از غلط املایی! به نظرم در شان سایت گنجور نیست!

حمید سامانی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۴ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۶:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸:

دوست ناشناس "فرمانروایان اند" اشتباه است، انتظار میرود که شما املای کلمات را بهتر بدانید، "فرمانروایانند" صحیح است، ضمیرها و شناسه های صرفی را درست به کار ببرید، کلماتی که به "ه" ختم میشوند بعد از "ه" به خود "الف" میگیرند و به جای "ند" از "اند" استفاده میشود و دلیل آن برای تلفظ راحت است
خانه => خانه ام
نامه => نامه اش
ولی فرضاً نمینویسیم: کتاب اش یا دفتر اش، مینویسیم کتابش یا دفترش
فرمانروایان + هستند یا (ند) = فرمانروایان هستند یا فرمانروایانند

۱
۴۱۸۶
۴۱۸۷
۴۱۸۸
۴۱۸۹
۴۱۹۰
۵۵۴۶