گنجور

حاشیه‌ها

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

بابک گرامی،
امید که گستاخی هایم شمارا نیازرده باشد
من فرضیه پرداز و متفکر نیستم ، همانگونه که اشاره فرمودید برخی تخیلات نشسته بر هوا و ضد البته عقلی ناقص.
وبه یقین از همین رو داستان را در نمی یابم، که چگونه میتوان از کوزه ای نداشته خلقی را سیراب کرد.
تندرست و شادکام بوید

بابک در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

دکتر ترابی عزیز،
چه باشد گر مرتورا نیز یادی بگیرم
که شاید زمانی زیادت نیز کامی بگیرم
***
با سلامی دو باره خدمت شما،
پس از خواندن نوشتار شما کلام بالا در ذهنم نقش بست،
و این مخاطبش نه فقط شمای عزیز بلکه شامل هردیگر گنجوری عزیزی است که در اینجا به خاطر یادگیری ازو آمده ام و نه یاد آموزی که جز تهی کیسه ای باری ندارم، وگر هم گفتاری از این حقیر آمده صرفاً جهت به اشتراک گذاردن و گفتگو دراین باب است و نه بیش.
***روان استادتان هر جا که باشد شاد باد، که چه زیبا و زیبنده سرود و همواره چون منی را سرافراز و مدیون خود میدارد.
اما بیایید از مبحث خارج نگردیم و به حاشیه نرویم.
شما در گفتار پیشین با غالب نشان دادن باور خود، که باور دیگر فقط نظریه و فرضیه نیست بلکه نظری است که براساس مبنائی به اثبات رسیده، نظریه بیگ بنگ را مردود اعلام کردید. در این گفتارنیز به شخصیت ارائه دهنده این دیگر نظر حمله ای بردید. من با ایشان آشنایی ندارم و وکیل مدافع او نیز نیستم، ولی همینقدر دانم که شخصی را محکوم کردن بدون حضور و یا آگاهیش و این حق را برای او قائل نگشتن که از خود دفاعی کند کمی دور از انصاف و عدل باشد، علاوه بر آنکه ایشان را جهانی می شناسد و این گفتار را که بنده اول بار در این گوشه ای از نِت می یابم بعید دانم که خدشه ای بر او وارد کند، و بر گمانم نیز در دیار او ضوابط و قوانین چنان باشد که گر خطایی ازو سر زده پای به محکمه خواهد برد، همه جا را چون مملکت گل و بلبل نباید پنداشت.
اما ما اینجا در باره تفکر او و نظریاتش به گفتگو نشسته ایم و نه شخصیتش، که خارج از این مبحث می باشد.
---شما نیز پرسشهای مشخص این بنده را در باب استدلال، مبنا، جزئیات ، فرمول، متغیرات، تحولات و.... که منتهی به باور خود می شود را پاسخ ندادید، و تنها چرخشی که بنده دیدم آن بود که رد این دیگر نظریه را که هم امروز می کردید، به فردایی ناشناخته و موهوم و مبتنی بر نظریات ناشناخته ای دیگر موکول کردید.
آری گر نتوان با دلیل و مدرک و منطق و فرمول نظریه خود را ثابت و دیگری را مردود اعلام کرد، و باز هم اصرار مکرر بر آنچه مبتنی برفرضیه ها، تفکرات، و تخیلات نشسته بر هوا است شاید هم که باید رد این دیگر فرظیه را به فردایی ناشناخته حواله داد، و گفت "که چون فردا شود فکر فردا کنیم".
--باری، شما باز هم به بیگ بنگ اشاره کرده و اینبار گواهی از بنده گرفته که بی پایگی آنرا نشان داده ام و اینبار سه علامت تعجب نثار فرمودید.
دکتر جان اینجا را نیز چون تصور و تخیل بر انفجاری بزرگ، به اشتباه رفته اید. ولی بس مهم هم اینست که همینجا نکته ای بس بزرگ و کلیدی نهفته.
بر مبنای این نظریه و گفتار آقای هاوکینگ، می توان به عقب رفته تا ثانیه ای (یا چندم ثانیه ای) پس از بیگ بنگ و منبعد آنرا با حساب و کتاب یافت، ولی نه پیش از آن را چرا که پیشتر آن دیگر جایی است که قوانین علم به هم ریخته و جوابگو نخواهند بود، و عقل نیز نه آشنایی با آن و نه توان چنین گشایشی را دارد. اینرا آقای هاوکینگ، که تئوری سیاه چالهایش که به عقل جن نمی رسید ولی بر اساس فرضیات و فرمولهای او به اثبات رسید وسپس به کَرّات رویت شد، در نهایت خضوع اذعان می دارد.
--( دهه ای پیشتر توسط دوست یکی از خویشان به دانشگاه استنفورد دعوتی داشتیم و در آزمایشگاهی در آنجا این استاد ایتالیایی گویی (اندازه یک توپ بیلیارد) را به بنده نشان داد و بابت چون و چرا فرمود که سه عدد از این گوی را که از نوعی فلز باشد تیم ایشان چنان صیقل داده که اگر آنرا به اندازه زمین بزرگ کنیم بلند ترین کوه آن کمتر از دو ونیم متر ارتفاع خواهد داشت، و صاف تر از آن دیگر مقدور نبود چون دستگاهی دارای چنان توانی ناموجود برای بشر. باری در یک پروژه مشترک با ناسا و دانشگاهی دیگر ( گمانم دانشگاه ییل بود) این سه گوی را توسط سفینه ای به مدار زمین فرستاده و بر اساس اندازه گیری سه ستاره دوردست و محاسباتی، قسمتی از فرضیه نسبیت اینشتین (General Theory of Relativity) را مورد بر رسی قرار داده که ببینند آیا این بخش از فرظیه صحیح است و یا خیر. اتفاقاً چند سالی بعد که آنرا ردیابی گوگِلی و نه گوگولی کردم، دیدم که انگاری که آری آن امتحان بر این فرضیه صحت گذارده و جایی هم ندیدم که فرضیه مذکور رد شده باشد.
آری دکتر جان این "آقایان" اینگونه تجزیه و تحلیل و محاسبه می کنند و نه آنگونه...)
---باری، این برای عقل سالم و عاقل، باوری غیر ممکن است چرا که عقل متکبر چنان می پندارد که اگر هم امروز بر همه چیز واقف نباشد در فردا و یا فردایی دگر بدان خواهد رسید، به عبارتی دیگر چیزی نیست و نخواهد بود که عقل توان شناخت آنرا نداشته باشد، و گر چنان باشد که چیزی از درک و اثبات او بیرون باشد آنگاه چنان چیزی غیر ممکن، محال، و غیر قابل وجود می باشد.
و این عقل و عاقل همواره در این غوطه ور خواهند بود که به من داده (اطلاعات) بیشتر بده تا آنرا تجزیه تحلیل کنم و آنرا ثابت و یا رد، و یا تو آنرا اثبات کن، پس تو از کجا دانی و و و...
وگر هزار بارهم به او گویی که عزیزم تو نتوانی فهمید، چراکه در موجودیتت چنین توانی نیست، باز بر خواهد گشت به همان نقطه ابتداء و شروعی مجدد.
ولی به جای ورود به مباحثه با عقل که همواره و تا ابد بر یک مدار دور زند وباز به جای اول باز گردد، می باید به عقلی سالم چنین گفت: که آری جایی رسد که تو نیز درمانی. وآنکه این تو بمیری دیگر از آن تو بمیریها که "عقول ناقص" هر روز بی نهایت از آن بافند نیست، چه آن بافته های خلاف منطق را با خرد و منطق توان تجزیه و تحلیل کرد و رد یا اثبات، ولی این یک دیگر از حیطه منطق و خرد و تدبیر و وجود خود تو خارج است،آری این از عقل خارج است. نه تو را توان چنین درک و فهمی است ، و نه آنکه حتی تو با گستره ای بس پهناور که داری، موجودی بی نهایت و واقف بر همه باشی، آری چون این یک جا رسی درمانی و نیابی درمانی.
**اما در کناری "عقل ناقص" می گوید که او را توان فهم این نیز باشد، چرا که او خود نداند که مبنا و اساس عقلانی اش بر پایه داده های اشتباه استوار است و از بن و ریشه بر باد، آری این دیگر عقل از درون تفکر و تخیلات باز هم عقلانی ولی ناقص خود می ریسد و می بافد و چنان می پندارد که این تخیلات و تفکرات از ورای "آنی" که عقل سالم توان دسترسی بدان ندارد نیز آگاه است، و از چون و چرایش نیز با خبر. این غافل نمی داند که از "این" بی خبر و گمراه است چه رسد به "آن".
--و اما عاقل ( عقلی سالم) نیز چون در بحر عقل چنان غوطه ور است که خود را با آن یکی بیند، و هر چه هم عقل در او شکل گرفته تر باشد این یکی بودن شدیدتر، همانگونه و همواره از درون این بحر تفکر و تعقل کرده، و بر اساس و مبنا آن همه چیز را سنجیده و اینرا نیز رد می کند و آنرا جزء موهوماتی که عقول ناقص می پندارند و می بافند کلاسه بندی می کند. او نیز بر این باورست که توسط این عقل بر همه چیز وقوف خواهد یافت، همه چیز را تجزیه و تحلیل و حل و فصل خواهد کرد، وگر روزی رسد که چیزی ورای مبانی عقلانی او باشد آن دیگر حتماً و حتماً می باید جزئی از لاطائلات و موهومات باشد ولاغیر.
باری، امان امان و امان از عقل و عاقل که وجود چیزی ورای وجود، قدرت، و آگاهی خود را محق نمی دانند، نمی بینند و نمی پذیرند، و همواره خواهند که تو را در این بحر کشیده و در آن چارچوب وجودی و ماهیتی خود ، به مباحثه و رد یا اثبات آن بر خیزند. غافل از آنکه ممکن است وجودی ورای قدرت درک آنان باشد...
*در باب گفتمان آری به خلقت یا خیر... خوب این فرظیه که امروزِ روز نظریه غالب می نماید چنین می نمایاند، گو اینکه آقای هاوکینگ خود جدیداً اعلام کرده که بر مبنای این فرظیه وجود خالقی پشت آن واجب نیست. ولی آن مبحثی دیگراست و نیاز به گفتمانی دیگر...
***
باری دکتر جان در مورد صوفیان و توهم آنان فرمودید، در اینجا نیز شما با داده ها و دانسته های خود (حال کم یا زیادش را ندانم) باز قدم در راه گمانه زنی و حدسیات گذارده اید و نتیجه تان را بر مبنا "تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها" نهاده اید.
از کی گفته های مردمان که مملو از شایعه، غلو، غرض، غیبت، و نادانسته هاست "ملاک حَکَم" قرار گرفته؟ پاسخ آنکه هیچگاه.
در هیچ محکمه ای، که بر پایه خرد و منطق استوار باشد، چنین گفتاری را که فقط بر اساس گمانه زنی وفرضیات و حدسیات، و آنهم به اثبات نرسیده، می باشند قابل قبول برای صدور حکم نمی دانند، مگر آنکه آن فرضیات با سند و مدرک و شواهد به اثبات رسند.
--حال شما نیز چون با آن دانسته ها عمری سپری کرده و آشنائید، آنانرا ختم الختاب می پندارید و این پر واضح است که گشایشی را نیز مقدور نمی بینید که غیر آن ممکن باشد، ولی نه تحقیقی جامع صورت گرفته، ونه گواهی پزشکی موجود که این اشخاص آنگونه که فرمودید، صرع و یا افت قند خون داشته، یا معتاد بوده، یا روانگردان مصرف می کرده، و یا مثلاً چون سعدی و حافظ که نشاط و طراوت از بیت بیت اشعارشان می بارد افسردگی داشته اند. وگر اینچنین باشد، از سنایی، عطار، مولانای من و بلخی شما، سعدی، حافظ، شیخ محمود شبستری، و.... می باید در این زمره می بوده باشند، و عجبا که کلام آنان برای صدها سال تر وتازه و پر از نشاط راهگشای خلقی و خلقها بوده اند.
---شاید هم شما چون من با خواندن یک چند بیتی از یکی از اینان به ورایی کشیده شوید، که هیچ ساغر ومی، بنگ و افیون و روانگردانی را توان آن نباشد، و شاید هم نتوان یابید که این چه بود که چه کرد، و یا آن پیر پیچیده در غباری از ابهام به جلال الدین چه گفت و چه کرد که او را چنان زیر و زبر که از او مولانایی ساخت در بلاد روم که آوازه اش زمین و زمان را در نور دید، و یا آن چه بود که زاهد خشک و متشرعی چون امام محمد غزّالی را که خود بر این خرده می گرفت و حمله میبرد در دهه پایانی عمر همه رها کرده و راه برادر کهتر را یافت.
---
دکتر ترابی عزیز،
بیایید چنین بیانی را در مورد عقل فرضا یک "قانون" متصور شوید وگر هم دوست دارید آنرا قانون الکی نام گذارید، گو اینکه مطمئنم بی کله تری از این حقیر قرنها و قرنها پیشتر نام خود را بر آن نهاده. و باز هم بیایید و تنها راه درک آنرا در تبصره شماره یک این قانون بیابید، تبصره ای که راهی جز سه طلاق دادن این صیغه عقل باز نمی گذارد. می توانید هم فقط طبق تبصره شماره دو به طلاق موقت اکتفا کنید، ولی نظر کنید که سپس باید دوباره با این عیال هم سر و سر به سر گردید.
به همین سادگی، گر توانی چنان کنی شاید که چنان خواهی دید و گر نتوانی همواره در بحر عقل غوطه ور خواهی ماند.
حال دیگر صلاح مُلک خویش خسروان دانند.
ولی دکتر جان گر عقلت هم به جدل و مبارزه و ملامت این گفتار برخاست، به او بگو وقعی بدان نگذارد که اینرا از تهی کله ای بیش نشنیدی، که چیزی بیش از این نیز در سر و بر زبان ندارد:
"چه گویم تو را ای دانای خردمند که این عقل علیلم
به عمری ز وجودم و هر مکتب که تو دانی به فرارَست،"
سرتان شاد و همواره پایدار باشید

وشایق در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

با سلام کلماتی مانند نگار . ساقی . بیر . دهقان بیر . نازنین . مهوش . خوبرو . باده فروش . گلعذار . شاهد . ترسا بچه . شیرین بسر . طفل . شکر دهان . سرو بلند . ماه رخ . ماه رو . و شاه و سیمرغ و ... اگر در عرفان و تصوف بصورت مفرد بکار رود یا منظور خدوند است ویا شیخ وبیر طریقت و اگر بصورت جمع بکار رود مقصود همه سالکان است اگر دقت کنید سعدی در بیت اول مصرع دوم فعل را بصورت جمع اورده است (زودت ندهیم دامن از دست ) یعنی من و همه سالکان سر از استانت بر نمیداریم چر که استان و در دیگری وجود ندارد همه چیز تویی

شایق در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

با سلام از دنیا و عقبی گذشتن چگونه است ؟

حمید در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۳۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:

براستی لقب خداوند سخن برازنده سعدی بزرگ میباشد، و بنظر من اشعار شیخ اجل را باید از زبان استاد شجریان شنید.

عزیزی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۸ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۳:

صورت درست این مصرع این است
تا چند کند چارهٔ عریانی ما را
گردون که ندارد به جز این کهنه ردا هیچ

عزیزی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۰۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۳:

w,vj nvsj hdk lwvu hcdk rvhv hsj
تا چند کند چارهٔ عریانی ما را
گردون که ندارد به جز این کهنه vnh هیچ

mehr در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

درودی دوباره روفیا بانوی عزیز و سلام به آقای دکتر ترابی
منظور از من در نوشته ی قبلی من نوعی بود
تا آنجا که اجدادم را می شناسم تا هشت پشت زاده ی تهران بوده اند
و قبل از آن هم گویا اهل مازندران
روفیای عزیز
همانطور که جناب دکتر ترابی فرمودند آیا همه ی بزرگان ما اهل شهر بوده اند ؟
و آیا هزینه ای که در قبال شهر نشینی می پردازیم مساوی آنچه که از دست داده ایم هست؟ آیا اجداد ما مهندس نبوده اند قناتهای پر آب را آیا شهر نشینان دایر کردند . آیا ادیب نبوده اند .؟ که ما به دنبال شاملو ها به شهر کوچ کنیم .آیافرخی سیستانی را با آن نظم دلاویز و فاخرش میتوان با شاملو مقایسه کرد . مردم قدر آنچه که دارند نمیدانند . از روستا به شهر میآیند تا درس بخوانند مهندس شوند و از صبح تا شب کنج کارخانه یا دفتر به صفحه ی کامپیوتر خیره شوند تا طرح جاروبرقی بهتری را بریزند و بعد برای تحلیل نرفتن عضلات ، تعطیلاتشان را در باشگاههای ورزشی بگذرانند. و هزاران کارگر روستایی آزاد از ده گریخته لابلای پیچ و مهره های و دستگاهها بلولند تا سرمایه داران کرورکرور بر سود سالیانه ی خود بیافزایند ، آیا از دست دادن آزادی مساوی هزینه ی بردگی ست . کدام تسهیلات را نمیتوان در روستا بوجود آورد که در شهر میتوان
. کوتاهی و حرص استثمارگران را دستاورد محسوب کردن کم لطفی ست
زندگی ساده ی ما را گرفته اند و رستوران و نمایشگاه نقاشی و تجمل پرستی را ارزش کرده اند . چرا نباید روستا همطراز شهر باشد؟ به کشورهای اسکاندیناوی سفر کرده اید ؟ تمام روستاها همان امکانات را دارا هستند که شهرها .
این rule of universe همه جا بدون استثنا کار نمیکند
اغلب کسانی استثمار میشوند که به امیدی و خیره به زرق و برقی و خدای ناکرده به حرصی راهی شهرهایند. آسایش طلبی را نیز به آنها اضافه بفرمایید.
من قلمم قاصر است از پرداختن به آنچه در خاطرم میگذرد . از دکتر ترابی گرامی میخواهم نظرشان را بفرمایند.
آن بیتی هم که از غزلی آوردم به خاطر بی آلایشی و خلوص نیتی ست که در هردو شما بزرگوران دیده ام .
باتشکر که به این شاگردتان بها داده اید
مهری

سعید سلطانی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

بسیار بسیار زیباست این غزل
درود بر جناب بیدل...

کسرا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹:

واقعا زیباست... خصوصا 2 بیت اول این شعر که علاقه زیادی بهشون دارم...

مهدی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۳۹ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹۸:

بدین زورو زر دنیا چو بی عقلان مشو غره
که این آن نو بهاری نیست کش بی مهرگان بینی

من در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۲ دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲۵:

این شعر توسط علی زندوکیلی بازخوانی شده پیشنهاد میکنم حتما گوش کنیدش

عبدالعظیم طبیب در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱:

فکر می کنم این بیت نیز مربوط به همین غزل است که در بعضی نسخ نیامده :
جلوه ای کرد رخش روز ازل زیر نقاب
عکسی از پرتو آن بر رخ افهام افتاد

مجید محمدپور در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۲۵ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):

سوره نمل آیه 62 : « أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ:

آیا بتهائی که معبود شما هستندبهترند ،یا کسی که دعای مضطر را اجابت می کندوگرفتاری را بر طرف می سازد،وشما را خلفای زمین قرار می دهد،آیا معبودی با خداست؟!کمتر متذکر می شوید.

مجید محمدپور در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۶ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):

لَم أَعبُد رَبّاً لَم أَرَةُ : هیچگاه خدائی را که به چشم دل و ضمیر آگاه و قلب خود مشاهده ننمودم عبادت نکردم.
این حدیث شریف را مرحوم علامه آیة الله والد معظم ـ رضوان الله تعالی علیه ـ در کتاب شریف الله شناسی، ج 2، ص 121 و 122 ذیل مبحث 16 تا 18 با عبارت: «لم أک بالذّی أعبدُ مَن لَم أرَهُ» آورده‌اند، و در تعلیقه مرقوم فرموده‌اند که:
مستدرک‌ نهج‌ البلاغة، منشورات‌ مکتبة‌ الاندلس‌ ـ بیروت‌، ص‌ 157، باب‌ سوّم‌؛ و عبدالعلیّ کارنگ‌ در کتاب‌ اثبات‌ وجود خدا، در تعلیقة‌ ص‌ 5، در ضمن‌ ترجمة‌ مقالة‌: آیا جهان‌ آفریدگاری‌ دارد؟ بقلم‌ دکتر دمرداش‌ عبدالمجید سرحان‌، متخصّص‌ علوم‌ تربیتی از آن‌ استناد و استشهاد جسته‌ است‌.
در مفاتیح الإعجاز شرح گلشن‌راز طبع انتشارات محمودی، ص 57 بدین عبارت ذکر نموده است: ذِعلَب یمانی از حضرت علی مرتضی علیه السّلام سؤال کرد که: أفَرَأیْتَ رَبَّکَ؟! جواب فرمود که: أفَأعبُدُ ما لا أرَی‌؟ باز می‌فرماید که: رأیتُهُ فعَرَفتُه فَعَبَدتُه؛ لَم أعبُد رَبًّا لَم أرَهُ !(فَمَن کاَنَ یَرْجُواْ لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَ لَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدَا) (آیة‌ آخر، از سورة‌ 18: الکهف‌)

کمال در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴:

فالی درمورداین غزل:
ای صاحب فال،اززندگی ناامیدشده ای واز
کوشش دست برداشته ای ،دوستانت ازتو،
دورشده اندخیال کردی زندگی به راحتی،،،
کام شماراشیرین می کندبسیاررنج می کشید
مطمءن باشیدکه خداوندآینده ای خوب را،،،
برای شمارقم زده وبه یادداشته باشید،آنچه
راکه دوست داریدشایدبه صلاح شما،،،،،،،،،،
نباشد،تلاش کن وناامیدمباش وارتباط،،،،،،
خودراباخدامستحکم ترکن که راه آرامش،
درارتباط باخداست.

مجید محمدپور در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۰۰ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):

رَأَی قَلبی رَبّی : با چشم دل خدا را ببین .

مجید محمدپور در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۹ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):

لَن تَرَانِی : هرگز مرا نبینی .
اشاره به سوره : الاعراف آیه : 143
وَلَمَّا جَاء مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَن تَرَانِی وَلَـکِنِ انظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَخَرَّ موسَی صَعِقًا فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَاْ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ
چون موسی به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت ، گفت : ای پروردگار من ، بنمای ، تا در تو نظر کنم گفت : هرگز مرا نخواهی دید به آن کوه بنگر ، اگر بر جای خود قرار یافت ، تو نیز مرا خواهی دید چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد ، کوه را خرد کرد و موسی بیهوش بیفتاد چون به هوش آمد گفت : تو منزهی ، به تو بازگشتم و من نخستین مؤمنانم

روفیا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

مهری بانوی عزیز
سپاسگزارم که میخوانی و می اندیشی .
اگر حاشیه های خواهرت را خوانده باشی حتما شور و اشتیاق او را برای سر در آوردن از اسرار جهان حس کردی !
یکی از این اسرار که پیشینیان هوشمند ما آن را دریافته و در اختیار ما گزارده اند راز " نابرده رنج گنج میسر نمی شود " است ...
البته این تنهادر مورد گنج صدق نمی کند .
بلکه هر دستاوردی در جهان بدون شک با پرداخت هزینه آن میسر است .
ما به شوقی به شهر آمدیم . ارتباطات ، تسهیلات ، شغل ، نمایشگاه های هنری ، جنب و جوش و تکاپوی شهر نشینی ، بیمارستان ، مدرسه خوب و ... همه از جاذبه های شهری اند .
ولی برای برخورداری از آنها ناچار از پرداخت هزینه ایم .
هزینه آن تنفس در هوای آلوده و تحمل ترافیک و ناامنی و ... است .
این rule of universe همه جا بدون استثنا کار میکند .
اگر انسان منظمی باشید از نظم خود لذت می برید اما بهایش را با رنج کشیدن از بی نظمی های ناخواسته می پردازید .
اگر هنرمند شدید زیبایی را بهتر میفهمید ولی زشتی ها و ناهنجاریها بیش از آن مقداری که یک انسان بی بهره از هنر را می آزارد شما را رنجور میکند .
اگر پاکیزه باشید از بهداشت و پاکیزگی بهره مند میشوید ولی دیگر قادر نیستید در مواقع اضطرار در یک رستوران نه چندان پاکیزه غذا میل کنید .
اگر ساکن روستا شدید از هوای فرحبخش و آرامش آن بهره مند خواهید شد ولی دیگر نمی توانید توقع داشته باشید در میان مردم اطرافتان احمد شاملو و محمد رضا شجریان و سیمین بهبهانی و رخشان بنی اعتماد را ببینید .
نه اینکه آنها الزاما شهری زاده اند . بلکه به همان دلایلی که شما مهاجرت کردید آنها هم همان کرده اند .
پوزش میخواهم از اینکه با سخنان ظاهرا پیش پا افتاده صفحه های گنجور عزیز را سیاه می کنم .
میخواهم بگویم من وجود یک پدر مهربان و عادل را حس میکنم که زیر سایه اش تا آنجا که من میفهمم قوانینی خدشه ناپذیر حاکم است .
که من میتوانم بر مبنای آن قوانین پدیده های جهان را بهتر بفهمم و تصمیمات درست تری در زندگی بگیرم .
دوست دارم این حس امنیت را با شمای دوست سهیم شوم .
کل عالم صورت عقل کل است
اوست بابای هر آنکو عاقل است
چون کسی با عقل کل کفران فزود
صورت کل پیش او هم سگ نمود
صلح کن با این پدر عاقی بهل
تا که فرش زر نماید آب و گل
من که صلحم دایما با این پدر
این جهان چون جنت استم در نظر
شاخه ها بینم مثال ماهیان
برگها کف زن مثال مطربان

سعید در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷:

رقیب = منِ ذهنی - نفس- منیت

۱
۴۱۸۸
۴۱۸۹
۴۱۹۰
۴۱۹۱
۴۱۹۲
۵۴۷۰