ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست
تجلی دگری در خور تقاضا نیست
نظر بخویش چنان بسته ام که جلوه دوست
جهان گرفت و مرا فرصت تماشا نیست
به ملک جم ندهم مصرع نظیری را
«کسی که کشته نشد از قبیلهٔ ما نیست»
اگرچه عقل فسون پیشه لشکری انگیخت
تو دل گرفته نباشی که عشق تنها نیست
تو ره شناس نئی وز مقام بیخبری
چه نغمه ایست که در بربط سلیمی نیست
ز قید و صید نهنگان حکایتی آور
مگو که زورق ما روشناس دریا نیست
مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت
به جاده ئی که در و کوه و دشت و دریا نیست
شریک حلقهٔ رندان باده پیما باش
حذر ز بیعت پیری که مرد غوغا نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره جستجوی عشق و حقیقت روحانی است. شاعر از خود میگوید که به دنبال آتش درونی است، اما نمیتواند به آن دسترسی پیدا کند. او به این موضوع اشاره میکند که عشق نیاز به دلی باز دارد و بدون آن، هیچ زیبایی قابل تماشا نیست. همچنین اشاره میکند که افراد قوی و با همت از ماجراهای دشوار پرهیز نمیکنند و باید شجاعت لازم برای جستجوی حقیقت را داشته باشند. در نهایت، به همراهی و همدلی با اهل باده و رندی دعوت میکند و از بیعت با کسانی که شور و حال ندارند، پرهیز میدهد.
هوش مصنوعی: از زمین خودت آتشی بهدست بیاور، چرا که جلوهای دیگر که شایسته خواستههایت باشد، در دسترس نیست.
هوش مصنوعی: من چنان به خودم مشغول شدهام که زیباییهای دوست تمام جهان را در بر گرفته و به من فرصتی برای تماشا نمیدهد.
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی را به مقام و سلطنت جم نمیدهم، حتی اگر شبیه به آن پیدا شود. «کسی که از قبیلهٔ ما کشته نشود، جزو ما نیست».
هوش مصنوعی: هرچند که عقل و همراهانش نقشههایی کشیدهاند، تو نگران نباش چون عشق تنها و بییار نیست.
هوش مصنوعی: تو به خوبی راه را میشناسی و از جایگاه نااطلاعی چه آهنگی میتواند باشد که در ساز سلیم وجود ندارد؟
هوش مصنوعی: از داستانها و تجربیات دشوار با نهنگان چیزی نگو، چون قایق ما هنوز با دریا آشنا نیست.
هوش مصنوعی: مرید کسی هستم که برای رسیدن به هدفش مسیرهای سخت و ناهموار را طی نکرد و راهی را انتخاب نکرد که در آن مشکلاتی مانند کوه، دشت و دریا وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: به دوستان خوشگذران و عاشق بپیوند و از پیروی از کسانی که در زندگی جلب توجه نمیکنند، دوری کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل
که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست
به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند
که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست
وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم
[...]
بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست
اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست
ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست
رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست
تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم
که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
غریب نیست که روی تورشک خورشید است
[...]
شهی که پاس رعیت نگاه میدارد
حلال باد خراجش که مزد چوپانیست
وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد
که هر چه میخورد او جزیت مسلمانیست
بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست
بلطف رسته دندان تو ثریا نیست
توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود
توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست
ز جان غلام قد همچو سرو آزادت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.