گنجور

حاشیه‌ها

حسین کریمی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۹:

" بابک " Reply To :
دوست گرامی ! من نگفتم که آیا سعدی عارف است یا نه یا عاشق «خدا» هست یا نه !! صد البته که یکی از عارفان و حکیمان بزرگ ماست و کسی توانایی شک و تردید ایجاد کردن در این مساله را ندارد . پس این همه مقام و احترام برای سنایی و سعدی و نظامی و مولانا و ... از کجا امده ؟؟ صرف شعر و شاعری که برای کسی مقام ایجاد نمی کند . البته ! « هر کسی از ظن خود شد یار من ... » ! یک شخص می تواند یک سخن عرفانی را غیر عرفانی معنا کند ، و بر عکس آن نیز ممکن است .
من فقط گفتم چرا این گونه سخن می گویند و به این شکل مفاهیم را منتقل می کنند . حتی اگر این شعر در رسای عشق آسمانی نباشد و در رسای عشق زمینی باشد باز هم باید گفت :
اولا تفکر یک اندیشمند را با مجموعه ی سخنان و آثار او می سنجند نه یک بیت یا یک شعر ! مهم ترین آثار سعدی بوستان و گلستان است ، دیوان غزلیات او در مرحله ی بعدی است .
دوما فرض کنیم این شعر یا برخی اشعار دیگر عرفانی نباشند و مربوط به عشق زمینی باشند ; باز هم اشکالی ندارد ! مگر عشق زمینی چیز بدی است ؟ یا مگر ما از عشق زمینی منع شده ایم ؟؟ اتفاقا عشق زمینی سمبلی از عشق الهی است ، مرد نماد جلال الهی است و زن نماینده جمال الهی است ، خدا هم جلال و ابهت دارد هم جمال و لطافت . ازدواج یعنی یکی شدن این دو تا ! همان که مولانا گفت :
مرد و زن چون یک شوند ، آن یک تویی ! / چون که یک ها محو شد ، آنک تویی !
برای همین گفنه شده است که : عشق را با هوی و هوس و مسائل سطحی مخلوط نکنید و ناپاکی نکنید . خداوند نسبت به « عشق » غیرت دارد ، دوست ندارد کسی آن را کثیف یا ضایع کند .
سخن بسیار است . . . .

فرشید در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۰ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » بیان وادی فقر » حکایت پروانگان که از مطلوب خود خبر می‌خواستند:

"در" در بیت ششم به چه معنی ست ؟؟؟

فرشاد عربی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۸:

در بیت ششم، مصراع دوم اشتباه تایپی هست:
« فروبرده » صحیح است.

بهزاد علوی (باب) در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۵ - حکایت سلیمان با دهقان:

Line 13
با تر و با خشک مرا نیست کار

بهزاد علوی (باب) در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۵ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۵ - حکایت سلیمان با دهقان:

دهخدا در تعبیر مرغ زبانی: (جالب است که رجوع به همین بیت دارد). رجوع به ترکی بسیار زیباست ولی امکان دارد که 100% کامل نباشد و این ترکیب در کتب و سروده های دیگر از جمله طوطی نامه استفاده شده.
مرغ زبانی . [ م ُ زَ ] (حامص مرکب ) عمل مرغ زبان . نغمه خوانی . || زبان بازی :
دام نه ای دانه فشانی مکن
با چو منی مرغ زبانی مکن .

شایق در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

با سلام کلمه به در اول بیت دوم نه است یعنی هیچ چیز مورد نظری را با او نمی توان گفت و از دام او نیز رهایی ممکن نیست
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

فرّخ در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۰:

لطفا بیت سوم مصراع دوم تصحیح گردد:
انشای صلحنامه‌ی اضداد می‌کنم

بهزاد علوی (باب) در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۲ - جواب گفتن مرید و زجر کردن مرید آن طعانه را از کفر و بیهوده گفتن:

38 گر نبودی او نیابیدی به حار
گر نبودی او نیابیدی بحار

عبدالغفار در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۰۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰:

فرد 7 :
مشرب پروانه از آتش نداند نور را

عبدالغفار در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

فرد 5:
ید بیضا بجای بد بیضا
فرد 8:
اجزای ما چو صبح نفس پرور است و بس
شیرازه کرده اند به باد این کتاب را
فرد 9:
ما بیخودان به غفلت خود پی نبرده ایم
چشم آشنا نشد که چه رنگست خواب را

عبدالغفار در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

مصرع دوم فرد 3 :
آب حیات تشنه لبی کن سراب را

عبدالغفار در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۴۰ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹:

فرد 3 مصرع اول چنین است :
گر نیست زین قلمرو اوهام عبرتت

روفیا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

نه اینکه نشود مهری بانو !
میشود ...
ولی باید هزینه اش را بپردازیم ،
چرا ما چنین نمیکنیم ؟
آیا برای منافع سرمایه داران ؟
نه ،
برای خودمان ، هیچ دیاری کاری را برای منافع دیگران انجام نمی دهد ،
ما این وضعیت فعلی را ترجیح میدهیم ،
ما لذت کمتر با درد کمتر را برگزیدیم ،
ما آماده تحمل درد بیشتر با لذت بیشتر نیستیم !

عبدالغفار در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸:

فرد 6 مصرع اول چنین است:
ادبگاه وفا ، آنگه پر افشانی ، چه ننگ است این

عبدالغفار در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۱۶ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:

مصرع اول فرد 13 باید اینطور باشد :
گذشت چندین قیامت اما در این نیستان بی تمیزی

بابک در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۲ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

دکتر ترابی عزیز،
نه خیر نه این بنده گستاخی دیدم و نه آزرده گشتم، هدف هم همان گفتگویی بود و نه بیش.
و صد البته که متفکرید، عقل ناقص نیز خطاب به شما نبود که یکی دو بار شما را عاقل خطاب کردم، و عقل ناقص را که دیگر عاقل خطاب نکنند. اما آن باور کیهانی را آری چنان بیان کرده که دیدم.
بنده هم امید دارم که شما کلامم را پای گستاخی نگذارده و آزرده نگشته باشید.
در مورد دریافتن، از کجا می نگرید؟ هنوز هم از بحر عقل؟...
پایدار و کامروا باشید

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

بابک گرامی،
امید که گستاخی هایم شمارا نیازرده باشد
من فرضیه پرداز و متفکر نیستم ، همانگونه که اشاره فرمودید برخی تخیلات نشسته بر هوا و ضد البته عقلی ناقص.
وبه یقین از همین رو داستان را در نمی یابم، که چگونه میتوان از کوزه ای نداشته خلقی را سیراب کرد.
تندرست و شادکام بوید

بابک در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

دکتر ترابی عزیز،
چه باشد گر مرتورا نیز یادی بگیرم
که شاید زمانی زیادت نیز کامی بگیرم
***
با سلامی دو باره خدمت شما،
پس از خواندن نوشتار شما کلام بالا در ذهنم نقش بست،
و این مخاطبش نه فقط شمای عزیز بلکه شامل هردیگر گنجوری عزیزی است که در اینجا به خاطر یادگیری ازو آمده ام و نه یاد آموزی که جز تهی کیسه ای باری ندارم، وگر هم گفتاری از این حقیر آمده صرفاً جهت به اشتراک گذاردن و گفتگو دراین باب است و نه بیش.
***روان استادتان هر جا که باشد شاد باد، که چه زیبا و زیبنده سرود و همواره چون منی را سرافراز و مدیون خود میدارد.
اما بیایید از مبحث خارج نگردیم و به حاشیه نرویم.
شما در گفتار پیشین با غالب نشان دادن باور خود، که باور دیگر فقط نظریه و فرضیه نیست بلکه نظری است که براساس مبنائی به اثبات رسیده، نظریه بیگ بنگ را مردود اعلام کردید. در این گفتارنیز به شخصیت ارائه دهنده این دیگر نظر حمله ای بردید. من با ایشان آشنایی ندارم و وکیل مدافع او نیز نیستم، ولی همینقدر دانم که شخصی را محکوم کردن بدون حضور و یا آگاهیش و این حق را برای او قائل نگشتن که از خود دفاعی کند کمی دور از انصاف و عدل باشد، علاوه بر آنکه ایشان را جهانی می شناسد و این گفتار را که بنده اول بار در این گوشه ای از نِت می یابم بعید دانم که خدشه ای بر او وارد کند، و بر گمانم نیز در دیار او ضوابط و قوانین چنان باشد که گر خطایی ازو سر زده پای به محکمه خواهد برد، همه جا را چون مملکت گل و بلبل نباید پنداشت.
اما ما اینجا در باره تفکر او و نظریاتش به گفتگو نشسته ایم و نه شخصیتش، که خارج از این مبحث می باشد.
---شما نیز پرسشهای مشخص این بنده را در باب استدلال، مبنا، جزئیات ، فرمول، متغیرات، تحولات و.... که منتهی به باور خود می شود را پاسخ ندادید، و تنها چرخشی که بنده دیدم آن بود که رد این دیگر نظریه را که هم امروز می کردید، به فردایی ناشناخته و موهوم و مبتنی بر نظریات ناشناخته ای دیگر موکول کردید.
آری گر نتوان با دلیل و مدرک و منطق و فرمول نظریه خود را ثابت و دیگری را مردود اعلام کرد، و باز هم اصرار مکرر بر آنچه مبتنی برفرضیه ها، تفکرات، و تخیلات نشسته بر هوا است شاید هم که باید رد این دیگر فرظیه را به فردایی ناشناخته حواله داد، و گفت "که چون فردا شود فکر فردا کنیم".
--باری، شما باز هم به بیگ بنگ اشاره کرده و اینبار گواهی از بنده گرفته که بی پایگی آنرا نشان داده ام و اینبار سه علامت تعجب نثار فرمودید.
دکتر جان اینجا را نیز چون تصور و تخیل بر انفجاری بزرگ، به اشتباه رفته اید. ولی بس مهم هم اینست که همینجا نکته ای بس بزرگ و کلیدی نهفته.
بر مبنای این نظریه و گفتار آقای هاوکینگ، می توان به عقب رفته تا ثانیه ای (یا چندم ثانیه ای) پس از بیگ بنگ و منبعد آنرا با حساب و کتاب یافت، ولی نه پیش از آن را چرا که پیشتر آن دیگر جایی است که قوانین علم به هم ریخته و جوابگو نخواهند بود، و عقل نیز نه آشنایی با آن و نه توان چنین گشایشی را دارد. اینرا آقای هاوکینگ، که تئوری سیاه چالهایش که به عقل جن نمی رسید ولی بر اساس فرضیات و فرمولهای او به اثبات رسید وسپس به کَرّات رویت شد، در نهایت خضوع اذعان می دارد.
--( دهه ای پیشتر توسط دوست یکی از خویشان به دانشگاه استنفورد دعوتی داشتیم و در آزمایشگاهی در آنجا این استاد ایتالیایی گویی (اندازه یک توپ بیلیارد) را به بنده نشان داد و بابت چون و چرا فرمود که سه عدد از این گوی را که از نوعی فلز باشد تیم ایشان چنان صیقل داده که اگر آنرا به اندازه زمین بزرگ کنیم بلند ترین کوه آن کمتر از دو ونیم متر ارتفاع خواهد داشت، و صاف تر از آن دیگر مقدور نبود چون دستگاهی دارای چنان توانی ناموجود برای بشر. باری در یک پروژه مشترک با ناسا و دانشگاهی دیگر ( گمانم دانشگاه ییل بود) این سه گوی را توسط سفینه ای به مدار زمین فرستاده و بر اساس اندازه گیری سه ستاره دوردست و محاسباتی، قسمتی از فرضیه نسبیت اینشتین (General Theory of Relativity) را مورد بر رسی قرار داده که ببینند آیا این بخش از فرظیه صحیح است و یا خیر. اتفاقاً چند سالی بعد که آنرا ردیابی گوگِلی و نه گوگولی کردم، دیدم که انگاری که آری آن امتحان بر این فرضیه صحت گذارده و جایی هم ندیدم که فرضیه مذکور رد شده باشد.
آری دکتر جان این "آقایان" اینگونه تجزیه و تحلیل و محاسبه می کنند و نه آنگونه...)
---باری، این برای عقل سالم و عاقل، باوری غیر ممکن است چرا که عقل متکبر چنان می پندارد که اگر هم امروز بر همه چیز واقف نباشد در فردا و یا فردایی دگر بدان خواهد رسید، به عبارتی دیگر چیزی نیست و نخواهد بود که عقل توان شناخت آنرا نداشته باشد، و گر چنان باشد که چیزی از درک و اثبات او بیرون باشد آنگاه چنان چیزی غیر ممکن، محال، و غیر قابل وجود می باشد.
و این عقل و عاقل همواره در این غوطه ور خواهند بود که به من داده (اطلاعات) بیشتر بده تا آنرا تجزیه تحلیل کنم و آنرا ثابت و یا رد، و یا تو آنرا اثبات کن، پس تو از کجا دانی و و و...
وگر هزار بارهم به او گویی که عزیزم تو نتوانی فهمید، چراکه در موجودیتت چنین توانی نیست، باز بر خواهد گشت به همان نقطه ابتداء و شروعی مجدد.
ولی به جای ورود به مباحثه با عقل که همواره و تا ابد بر یک مدار دور زند وباز به جای اول باز گردد، می باید به عقلی سالم چنین گفت: که آری جایی رسد که تو نیز درمانی. وآنکه این تو بمیری دیگر از آن تو بمیریها که "عقول ناقص" هر روز بی نهایت از آن بافند نیست، چه آن بافته های خلاف منطق را با خرد و منطق توان تجزیه و تحلیل کرد و رد یا اثبات، ولی این یک دیگر از حیطه منطق و خرد و تدبیر و وجود خود تو خارج است،آری این از عقل خارج است. نه تو را توان چنین درک و فهمی است ، و نه آنکه حتی تو با گستره ای بس پهناور که داری، موجودی بی نهایت و واقف بر همه باشی، آری چون این یک جا رسی درمانی و نیابی درمانی.
**اما در کناری "عقل ناقص" می گوید که او را توان فهم این نیز باشد، چرا که او خود نداند که مبنا و اساس عقلانی اش بر پایه داده های اشتباه استوار است و از بن و ریشه بر باد، آری این دیگر عقل از درون تفکر و تخیلات باز هم عقلانی ولی ناقص خود می ریسد و می بافد و چنان می پندارد که این تخیلات و تفکرات از ورای "آنی" که عقل سالم توان دسترسی بدان ندارد نیز آگاه است، و از چون و چرایش نیز با خبر. این غافل نمی داند که از "این" بی خبر و گمراه است چه رسد به "آن".
--و اما عاقل ( عقلی سالم) نیز چون در بحر عقل چنان غوطه ور است که خود را با آن یکی بیند، و هر چه هم عقل در او شکل گرفته تر باشد این یکی بودن شدیدتر، همانگونه و همواره از درون این بحر تفکر و تعقل کرده، و بر اساس و مبنا آن همه چیز را سنجیده و اینرا نیز رد می کند و آنرا جزء موهوماتی که عقول ناقص می پندارند و می بافند کلاسه بندی می کند. او نیز بر این باورست که توسط این عقل بر همه چیز وقوف خواهد یافت، همه چیز را تجزیه و تحلیل و حل و فصل خواهد کرد، وگر روزی رسد که چیزی ورای مبانی عقلانی او باشد آن دیگر حتماً و حتماً می باید جزئی از لاطائلات و موهومات باشد ولاغیر.
باری، امان امان و امان از عقل و عاقل که وجود چیزی ورای وجود، قدرت، و آگاهی خود را محق نمی دانند، نمی بینند و نمی پذیرند، و همواره خواهند که تو را در این بحر کشیده و در آن چارچوب وجودی و ماهیتی خود ، به مباحثه و رد یا اثبات آن بر خیزند. غافل از آنکه ممکن است وجودی ورای قدرت درک آنان باشد...
*در باب گفتمان آری به خلقت یا خیر... خوب این فرظیه که امروزِ روز نظریه غالب می نماید چنین می نمایاند، گو اینکه آقای هاوکینگ خود جدیداً اعلام کرده که بر مبنای این فرظیه وجود خالقی پشت آن واجب نیست. ولی آن مبحثی دیگراست و نیاز به گفتمانی دیگر...
***
باری دکتر جان در مورد صوفیان و توهم آنان فرمودید، در اینجا نیز شما با داده ها و دانسته های خود (حال کم یا زیادش را ندانم) باز قدم در راه گمانه زنی و حدسیات گذارده اید و نتیجه تان را بر مبنا "تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیز ها" نهاده اید.
از کی گفته های مردمان که مملو از شایعه، غلو، غرض، غیبت، و نادانسته هاست "ملاک حَکَم" قرار گرفته؟ پاسخ آنکه هیچگاه.
در هیچ محکمه ای، که بر پایه خرد و منطق استوار باشد، چنین گفتاری را که فقط بر اساس گمانه زنی وفرضیات و حدسیات، و آنهم به اثبات نرسیده، می باشند قابل قبول برای صدور حکم نمی دانند، مگر آنکه آن فرضیات با سند و مدرک و شواهد به اثبات رسند.
--حال شما نیز چون با آن دانسته ها عمری سپری کرده و آشنائید، آنانرا ختم الختاب می پندارید و این پر واضح است که گشایشی را نیز مقدور نمی بینید که غیر آن ممکن باشد، ولی نه تحقیقی جامع صورت گرفته، ونه گواهی پزشکی موجود که این اشخاص آنگونه که فرمودید، صرع و یا افت قند خون داشته، یا معتاد بوده، یا روانگردان مصرف می کرده، و یا مثلاً چون سعدی و حافظ که نشاط و طراوت از بیت بیت اشعارشان می بارد افسردگی داشته اند. وگر اینچنین باشد، از سنایی، عطار، مولانای من و بلخی شما، سعدی، حافظ، شیخ محمود شبستری، و.... می باید در این زمره می بوده باشند، و عجبا که کلام آنان برای صدها سال تر وتازه و پر از نشاط راهگشای خلقی و خلقها بوده اند.
---شاید هم شما چون من با خواندن یک چند بیتی از یکی از اینان به ورایی کشیده شوید، که هیچ ساغر ومی، بنگ و افیون و روانگردانی را توان آن نباشد، و شاید هم نتوان یابید که این چه بود که چه کرد، و یا آن پیر پیچیده در غباری از ابهام به جلال الدین چه گفت و چه کرد که او را چنان زیر و زبر که از او مولانایی ساخت در بلاد روم که آوازه اش زمین و زمان را در نور دید، و یا آن چه بود که زاهد خشک و متشرعی چون امام محمد غزّالی را که خود بر این خرده می گرفت و حمله میبرد در دهه پایانی عمر همه رها کرده و راه برادر کهتر را یافت.
---
دکتر ترابی عزیز،
بیایید چنین بیانی را در مورد عقل فرضا یک "قانون" متصور شوید وگر هم دوست دارید آنرا قانون الکی نام گذارید، گو اینکه مطمئنم بی کله تری از این حقیر قرنها و قرنها پیشتر نام خود را بر آن نهاده. و باز هم بیایید و تنها راه درک آنرا در تبصره شماره یک این قانون بیابید، تبصره ای که راهی جز سه طلاق دادن این صیغه عقل باز نمی گذارد. می توانید هم فقط طبق تبصره شماره دو به طلاق موقت اکتفا کنید، ولی نظر کنید که سپس باید دوباره با این عیال هم سر و سر به سر گردید.
به همین سادگی، گر توانی چنان کنی شاید که چنان خواهی دید و گر نتوانی همواره در بحر عقل غوطه ور خواهی ماند.
حال دیگر صلاح مُلک خویش خسروان دانند.
ولی دکتر جان گر عقلت هم به جدل و مبارزه و ملامت این گفتار برخاست، به او بگو وقعی بدان نگذارد که اینرا از تهی کله ای بیش نشنیدی، که چیزی بیش از این نیز در سر و بر زبان ندارد:
"چه گویم تو را ای دانای خردمند که این عقل علیلم
به عمری ز وجودم و هر مکتب که تو دانی به فرارَست،"
سرتان شاد و همواره پایدار باشید

وشایق در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:

با سلام کلماتی مانند نگار . ساقی . بیر . دهقان بیر . نازنین . مهوش . خوبرو . باده فروش . گلعذار . شاهد . ترسا بچه . شیرین بسر . طفل . شکر دهان . سرو بلند . ماه رخ . ماه رو . و شاه و سیمرغ و ... اگر در عرفان و تصوف بصورت مفرد بکار رود یا منظور خدوند است ویا شیخ وبیر طریقت و اگر بصورت جمع بکار رود مقصود همه سالکان است اگر دقت کنید سعدی در بیت اول مصرع دوم فعل را بصورت جمع اورده است (زودت ندهیم دامن از دست ) یعنی من و همه سالکان سر از استانت بر نمیداریم چر که استان و در دیگری وجود ندارد همه چیز تویی

شایق در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

با سلام از دنیا و عقبی گذشتن چگونه است ؟

۱
۴۱۸۷
۴۱۸۸
۴۱۸۹
۴۱۹۰
۴۱۹۱
۵۴۷۰