همایون
تاریخ پیوستن: ۲۶م دی ۱۴۰۰
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۷۴۰ |
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹:
در هر کدام از غزلهایی که در وصف شمس است اگر دقت شود مطالب مهم و قابل توجّهی یافت میشود که ماهیت عرفان و فرهنگ جلال دین را آشکار میسازد
اینجا صحبت از معشوقی است که در جهان مادی پیدا شده است و در صورت انسان و به همین دلیل از روح وجهان روحانی و آنچه از دنیای خیال میآید برتر و ارجح است زیرا صفت و ذات با هم یکی شده است و دل اکنون نه تنها از راه معنی بلکه از راه دیده نیز میتواند در جهان حضور یابد
امری که در عرفان کلاسیک مقدور نیست و جواب ارنی همواره لنترانی است هر چند که جمال دوستان میکوشیدند زیبا رویان را نشانهای از جمال حق به حساب آورند و ملامت دیگران را نیز در این راه میخریدند، ولی باز آنرا وصال به حساب نمیآوردند، حال آنکه جلال دین از شادی و بزرگی امیدی که در وصل نصیب او شده است پایش به زمین نمی رسد و در آسمان سیر میکند. این اتفاق فرخنده کافی است که یکبار روی دهد تا حال همه انسانها دیگرگون شود و به شود و فرهنگ نویی پیدا گردد، خصوص آنکه راوی آن جلال دین است که اگر کس دیگری میبود که این توانایی را نمیداشت شمس نیز بیش از افسانهای زنده و جاوید نمیبود، ولی اینک در کنار عرفان سنتی، فرهنگ جلالی را هم داریم که برای همه کارامد و دلچسب است که
هر کس که بیمراد شد او چون مرید توست - بی صورت مراد مرادش میسرست
و عرفانی پیدا شده است که انسان خود را محور آن میداند و از کوشش سالیان دراز از پدیدهٔای بنام روح و خیال یار آسوده میگردد که این خود آغاز راه انسان است که با شادی و ذوق و رخس و امید راه بی پایان خود را میپیماید، سلوک از انسان به انسان و در کنار انسانهای دیگر
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
محوریت شمس در فرهنگ و عرفان جلال دین تفاوتی عظیم میان آن و عرفان کلاسیک پیش از آن را دامن میزند
وصف محبوب و ادعای عاشق به شیدایی و بیخودی و انتظار کرامت از او داشتن و به ملامت دیگران پای نبستن
و راه محبت و اخلاص با خلق پیش گرفتن و دوری و بی توجهی به دارائی و درویشی پیشه کردن و بزرگداشت و سرسپردگی شیخ و پیران طریقت و نظائر این موجب جدایی اهل زهد و مرگ اندیشی و ظاهر گرائی از اهل شوق و باطن گرائی بود وبسیار مورد توجه عموم نیز قرار میگرفت که این گاه زمینه خشم دین مداران را فراهم میساخت
دراویش و صوفیان پیش از شمس همواره به ادیان و مناسبات و باورهای دینی احترام میگذاشتند و خود نیز به تمامی آیینها و شریعتها پای بند بودند هر چند اساس کار آنان متفاوت بود آنان عشق خدا را جایگزین ترس از او ساختند و اینگونه از صف حاکمان که به ترس خلق نیاز داشتند رانده میشدند ولی نه از مسجد وکلیسا
وقتی کسی پیدا میشود که ترا به تمامی از همه چیز جدا میکند آنگاه آن شخص همه چیز تو میشود زیرا کاری عظیم برای تو کرده است که تو هرگز قادر به انجام آن نبودی و دیدن جمال او را آرزو میکند چون جدا شدن از هنجار کهن راه نویی و معانی تازه را با خود میآورد و این ارمغانی به آیندگان است که هرگز از مکتبهای کهنه بر نمیآید
پس یوسف، موسی، رستم، انسان، سلطان، سلیمان و ایمان و هر چه از این دست است را بر میشمارد و همه را در رخ شمس میبیند
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶۲:
محوریت شمس در فرهنگ و عرفان جلال دین تفاوتی عظیم میان آن و عرفان کلاسیک پیش از آن را دامن میزند
وصف محبوب و ادعای عاشق به شیدایی و بیخودی و انتظار کرامت از او داشتن و به ملامت دیگران پای نبستن
و راه محبت و اخلاص با خلق پیش گرفتن و دوری و بی توجهی به دارائی و درویشی پیشه کردن و بزرگداشت و سرسپردگی شیخ و پیران طریقت و نظائر این موجب جدایی اهل زهد و مرگ اندیشی و ظاهر گرائی از اهل شوق و باطن گرائی بود وبسیار مورد توجه عموم نیز قرار میگرفت که این گاه زمینه خشم دین مداران را فراهم میساخت
دراویش و صوفیان پیش از شمس همواره به ادیان و مناسبات و باورهای دینی احترام میگذاشتند و خود نیز به تمامی آیینها و شریعتها پای بند بودند هر چند اساس کار آنان متفاوت بود آنان عشق خدا را جایگزین ترس از او ساختند و اینگونه از صف حاکمان که به ترس خلق نیاز داشتند رانده میشدند ولی نه از مسجد وکلیسا
وقتی کسی پیدا میشود که ترا به تمامی از همه چیز جدا میکند آنگاه آن شخص همه چیز تو میشود زیرا کاری عظیم برای تو کرده است که تو هرگز قادر به انجام آن نبودی
این غزل به آسانی یوسف پیامبر را که مانند سیاوش نمونه انسان کامل از همه نظر است و خضر را یعنی پیامبری که همواره هست و خواهد بود و به عمر جاودان دست یافته است در برابر شمس بی ارزش و خوار به حساب میآورد و دیدن جمال او را آرزو میکند چون جدا شدن از هنجار کهن راه نویی و معانی تازه را با خود میآورد و این ارمغانی به آیندگان است که هرگز از مکتبهای کهنه بر نمیآید، من اگر به تو نلافم آدم لاف زنی خواهم بود
همانگونه که در غزل - بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
یوسف، موسی، رستم، انسان، سلطان، سلیمان و ایمان و هر چه از این دست است را بر میشمارد و همه را در رخ شمس میبیند
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۶:
انسان در سه عرصه و میدان حضور دارد، پندار، گفتار، و کردار. که یکی از دیگری بیرون میآید و این چرخه زندگی او را میسازد
این چرخه در فرهنگ غیر شمس و جلال دینی چرخهای تکراری و تقلیدی و بر مدار خوب و بد و منطق مقایسهای و سود و زیان است و در این راه مال یکدیگر را ربودن و زورگوئی و کلاه برداری نیز برای بسیاری جائز شمرده میشود و بیشتر همیشه بهتر است
یا برتری افراد بر اساس زهد و عزلت و دانش دینی و فقهی بیشتر و اصطلاحا مسلمانی آنان است و مقام و دارائی دنیوی نیز امتیاز ویژهای به حساب میآید
صوفی گری هم به فقر و دوری از دنیا و سر سپردگی بیشتر به شیخ و مراد خانقاه مربوط میشود و آتش هم بطور نمادی در آتشکده جای دارد و عشق تعریفی جز ایمان و باور بیشتر به خدا نیست و اینکه جز او چیزی نیست و هر چه در عالم هست پرتو اوست و از این قبیل گفتگو ها
جای یک چیز خالی بود و آن اصل نویی و برخورداری از گنج هستی و اینکه انسان بر اساس ماهیت خود موجودی است که خود خود را تغییر میدهد و بر طبیعت و انتخاب طبیعی بسنده نمیکند و توانائی آن را دارد که هر روز نو تر از دیروز شود و هستی نیز در این کار یاور و همکار اوست و این برترین باور است که هر که به آن دست یابد اگر در زندان هم باشد هیچ گاه خود را بی هوده و بی نتیجه احساس نمیکند، او توانسته است با دل خود به دل هستی راه پیدا کند و با آن وصل شود
هستی چیزهای با ارزش را به کسی نمیدهد بلکه آنها را باید از هستی دزدید، هر چه بیشتر بدزدی هستی گنج بیشتر و بزرگتری را در سر راه تو قرار میدهد این راز فرهنگ و عرفان جلال دینی است و هر که صاحب این نظر باشد همواره از چشمه بی زوال هستی میکشد و به دیگران نیز میرساند و هرگز به داراییهای پدر و آنچه از گذشته و بازمانده گذشتگان است نمی نازد و آنرا دارائی خود به حساب نمی آورد
و اگر چیزی از کسی میدزدد همانا باورهای کهنه اوست که به جای آن باوری فرخنده و نو خواهد نشاند
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳۲:
غزل گفتگوی عاشق است و معشوق هر بیت آن میتواند بنا بر قاعده تخلیص از زبان عاشق باشد یا معشوق یا دیگری و هم چنین بنا به حال و مقام گوینده میتواند مضمون ویژه و نویی را در بر بگیرد
آنچه در عشق مبین است این است که معشوق هرگز نه به عاشق نگاه میکند و نه با او سخن میگوید بلکه از راه دل معشوق، یا خلوتگه عشق، هم خود را نشان میدهد و هم آن را لبریز از سخنهای نو میکند
گر چه از کبر سخن با من درویش نگفت - جان فدای شکرین پسته خاموشش باد - حافظ
عاشق میداند که معشوق همین کار را با هر کس و چیز دیگری نیز میکند که گاه موجب خشم و رنجش و غیرت اوست
گاه عاشق مقام خود را هم طراز معشوق خود میداند و همه بزرگی آنرا از وجود خود میداند و گاه زبان شکایت بر او میگشاید، این از دست عاشق حقیقی بر میآید نه مبتدیان و تازه کاران که بییشتر تقلید در کار آنان خود نمایی میکند و یا رعایت ادب و احترام و تقدس و سر سپردگی و همین را هم از دیگران توقع دارند که مانند آنان رفتار کنند این کار در مذهبیها بیشتر به چشم میخورد که خود را وکیل مدافع خدا و پیامبر میدانند
یک تخلّص دیگر که به خواننده غزل رو میکند
ی آنک شنیدی سخن عشق ببین عشق - کو حالت بشنیده و کو حالت دیده
در بیت آخر تخلّص به شمس صورت میگیرد و به زیبایی مطلب جمع و جور میشود
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۲:
غزلی یگانه و تک که از مستی کامل و عشق کامل و شور وصف نا شدنی میآید و چه زیبا و هماهنگ با همه توانائیهای سخن هنگامی که سخن خود به میناب و شراب سرخ مبدل میگردد و نغمهای تر و تازه میشود و مستی آن انسان را به جایی میبرد که معشوق را در خانه خود و ٔبت خود میپندارد و او را مانند خود عاشق این ٔبت میبیند و حریف و هم پیمانه خود به حساب میآورد
این گونه است که انسان به مقامی میرسد که از غم و بدی یک باره جدا میشود و هنوز مستی بیشتر میخواهد تا راه آسمان و بی مرزی را در نوردد و حسی نو را تجربه کند و با مستان دیگر سهیم شود
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۶ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۱:
روی معشوق را نمی توان دید یا به عبارتی معشوق دیدنی نیست
همین میتواند چشمی در ما پیدا کند که چنین معشوقی را ببینیم دیدنی از جنس لحظه مثل یک شهاب و آذرخش چون معشوقی این چنین مجسمه نیست که ساعتها بتوان آن را تماشا نمود
ولی میتوان با او بود و با او کار کرد و او با ماست هنگامی که نو میشویم و نویی میکنیم
آنچه که هست همه پشت معشوق است یعنی گذشته است که ما میبینیم آینده در این زمان و مکان نمیگنجد
بلکه از چشمه حق میجوشد و از عدم میآید
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۰:
طرب جلال دین از نویی و نو شدن است
باده باده نویی است و شادی از نویی میآید
انسان به هیچ چیز کهنه نمیتواند دل ببندد و شادی کند مگر آنکه بداند این کهنه به نویی وصل است
و بدان راه دارد، این راه به نویی دل نام دارد که از جنس عشق و دوست داشتن است
نو شدن همان مستی است و سر از پا ندانستن و بی سر و پا بودن همان زنده بودن و زندگی کردن در نویی است که از عالم عدم میآید
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۹:
نویی و نو گرائی و نوروزی و نو اندیشی شیوه و فرهنگ جلال دین است
که با ماهیت انسان نیز هماهنگی دارد
انسان بر عکس حیوانات دیگر خود خود را نو میکند و شیوه زندگی خود را نو میکند
حیوانات بر اساس انتخاب طبیعی پیدا میشوند رشد و نمو و تغییر میکنند
نویی از عدم میآید و ارتباط انسان با عدم از راه دل است
و ارتباط دل با انسان از راه عشق صورت میگیرد
عشق هنر یگانه کردن است یگانه کردن کهنه و نو، بزرگ و کوچک، دو و یک، غم و شادی با بینشی دیگر که از مقایسه نمی آید بلکه از شادی هماهنگی با معشوق در هستی نشأت میگیرد اینکه هستی هم با تو در این کار هماهنگ و همکار است
معشوقی که قابل دیدن نیست چون هر لحظه زیبایی و جلوهای دیگر دارد چون چشمه نویی اوست
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۴:
عشق هم چون کیمیا است که تغییر اساسی و ماهوی در انسان پدید میآورد اما عشقی که از شمس به دل قرار بگیرد و بنشیند و دل از او بی قرار یا عاشق شود
خار را به گل مبدل میکند وقتی گل بر روی آتش برود به گلاب تبدیل میشود ولی وقتی خار به آتش برود میسوزد و دود میگردد
مهمترین راز عشق این است که انسان بدون عشق در همین جهان تمام میشود و مشکلات دنیا او را از پا در میآورد و یا به عبارتی همه وجودش صرف این دنیا و گرفتاریهای آن میگردد و پایان مییابد
اما عاشق به دنیای عشق تعلق دارد و این دنیا جاودانه است و رمز و راز خود را دارد
آنکه به دنیای عشق پای گذارد از پنهانی خلاص میگردد و به دنیای آشکاری که همه چیز در آن روشن است پای میگذارد
همه پرسشهای او به پاسخ و همه نیازهای او به افتخار او مبدّل میگردد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۳:
در مکتب عشق جلال دین سخن از نویی است بر عکس مکتبهای دیگر که قوانین خشک و ثابت دارند
آنها مدتی سپری میکنند تا به یک روز عید برسند حال آنکه انسان توانائی آنرا دارد که در یک دم دو بار نو شود و خرم گردد
عنکبوتان که اشاره به کسانی است که به دنبال فریب و تغذیه از دیگران هستند تکه خشکیده مگسی را تا مدتها غذای خود میکنند، صائب میگوید
نیست از عزلت غرض زهاد را جز صید خلق عنکبوتان را مگس در غار پنهان کرده است
جهان نیازمند افرادی است که معنیهای نو میآورند و جهان با آنها نو میشود
امروز انسانهای عاشق هر روز تعریف جدیدی از عالم میکنند
جهان هم موجودات نو پدید میآورد ولی در طول هزاران سال و با ترکیب کردنهای بسیار عناصر و ترکیبات شیمیایی زیاد ولی انسان میتواند هر عنصری را به تنهائی شناسائی کند و خواص منحصر به فرد آنرا شناسایی کند اینکه اکسیژن چیست هیدروژن کدام است و کربن چه نقش ویژهای در به وجود آمدن موجودات زنده دارد
طلا دارای چه خواصی است و آهن چیست و چه اهمیتی در پیدا شدن سیّاره زمین دارد از دل خورشید
و مهم تر آنکه هر انسانی به تنهائی چه نقشی در هستی دارد و میتواند داشته باشد و یگانه هستی باشد
بس کن تا همین نانها ترید شود و خورده شود هر چند از این تنور دائماً نانهای تازه به تازه بیرون میآید
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۹:
حکایت عجیبی است این دوگانگی در یگانگی از زبان سیب کوچکی که نیمی زرد است و نیمی سرخ
گوئی لالهای سرخ پرهای زرد دارد (زعفران یا زرپران)
مانند عاشقی که از معشوق خود دور است هم خندان از عشق خود و هم گریان از دوری او، خنده و گریه را با هم دارد
مانند مرد فلجی که نمی تواند به ایستد ولی با دستان خود صورت ماه را نوازش میدهد، دو گانگی تا کجا میتواند در هم بیامیزد
گنجشکی پر شکسته ولی در زیر خود تخم جهانی را پرورش میدهد تا جهانی نو پدید آورد
وقتی بدانی که همه چیز از دوگانگی شکل میگیرد و همه جا یگانگی را ببینی در دوییها دیگر نیمی خنده و نیمی گریه نخواهی بود بلکه سراسر خنده میشوی و جهانت خنده خانه میشود و مانند یار من سراسر سرخ خواهی بود و زردی از تو رخت خواهد بست
حکایت انسان که به ظاهر موجودی ضعیف و ناتوان است ولی توانائی او بی مرز است و همه پهنه هستی را در بر میگیرد
همه هستی در ظرف انسان جای میگیرد ذرهای که آفتابی را در خود دارد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۸:
شمس در این مکتب عشق در انتهای همه دلها نشسته است و چون آفتابی در روزنهای دلها میتابد و محصول نو چون میوه نو تا ابد در این باغ دل یا دلستان میروید هر که به مکتب جلال دین و شمس به پیوندد از این جاودانگی بر خوردار است و در این نوروز جاودان پیروز جای دارد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۸:
گل سرخ است و زعفران یا زرپران نشانه زردی است که در سیب با هم و یگانه میشود
عشق در مکتب شمس عاشق و معشوق را به هم مربوط و یکی میکند
و جریانی دائمی که ایستائی نمی پذیرد پیدا میشود چون با نویی کار میکند و هر لحظه نو میشود
اگر این گونه نبود در خود میفرسود و میپژمرد
دیگر مهم نیست که معشوق کجاست هست و یا نیست وصل است یا هجران بلکه معشوق در دل جای میگیرد
دل که خود نیز تو در تو دل است و دلها در کارند و اهل دلها همه در کار مثل بازی نرد که نیازی به فکر ندارد
عشق اینجا مثل سواری تیز رو میتازد و میآید چون از چشمه نویی میجوشد
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶۷:
در این غزل آشکارا بیان میشود که شمس تبریزی روش و آیین نو در عاشقی به وجود میآورد
در شیوه کلاسیک و سنتی شیخ همه کاره خانقاه است و دراویش او را پیروی میکنند و درجه آنان به میزان پیروی آنان مربوط است و شیخ خود خرقه از شیخ و یا پیر قبلی میگیرد
هیچ عیاری برای سنجش عشق وجود ندارد به جز سر سپردگی تازه واردان و این یادگار آیین باستانی مهر است که نزد اخوان صفا نیز بسیار منظم و روشمند دنبال میگردد و در اسماعیلیه نیز بسیار کارآمد و موثر مورد بهره برداری قرار میگیرد
جلال دین و شمس انسان را و عشق را و هستی را و زندگی را و خدا را و جان را و دل را و ماه را و خورشید را و وجود را و مرگ را و روح را و خلاصه همه چیز را معنی نو میبخشند و آن را به همه عرضه میکنند
شمس این پندار نو را میآورد و جلال دین آنرا به گفتار نو در میآورد و راه ما را برای کردار نو میگشاید
عشق نیرویی میشود که راه نویی را برای همه در زندگی باز میکند کسانی که با این فرهنگ آشنا میشوند به نویی راه مییابند
نوروزشان پیروز
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:
جلال دین کار خود را ارزیابی میکند و نتیجه کار خود را که چرخان شدن در هستی است
همه چیز در هستی در چرخش است، چرخش انسان چگونه است؟
چرخیدن نه بر مدار سر و سامان خویش بلکه در میدان بازی هستی که چون ماه، نو شدن و صورتهای تازه به خود گرفتن و تابیدن است
تغییر دائمی، هر روز آتش نو به پا کردن، قلندری در راه احق، به دنبال کان و معدن هر چیزی گشتن، خانه کهنه را ویران کردن و از نو ساختن، خود را در عشق فنا کردن و فدا کردن به تمامی
این راز هستی انسان در عرفان و فرهنگ جلال دین است که پس از دوستی با شمس ساخته و پرداخته میگردد و جلال دین برای آن ارزش فراوان قائل است و پرسش او این است که آیا نمیارزد که انسان این گونه باشد؟
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:
از غزلهای ابتدایی و صوفی مسلک پیش از ملاقات شمس در رده غزلهای عرفان کلاسیک
و بسیار متفاوت با غزل:
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
جلال دین نیز مانند شهاب دین به پنج حس درونی و پنج حس بیرونی عقیده دارد
پنج حسی که رو به بیرون دارند و پنج حس که روی به درون دارند
آن کس پنهان است اینجا آشکار و پیدا میشود
ساقی غیب بینی پیدا سلام کرده
پیمانه جام کرده پیمان من گرفته
اشراق آن پری که راه حسها را باز و بسته نگاه میدارد جای خود را به شمس میدهد
تبریز شمس دین را بر چرخ جان ببینی
اشراق نور رویش کیهان من گرفته
بیت اخر بجای خون باید چون باشد
برجوشد آن ز چشمه چون برجهیم فردا
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:
از غزلهای ابتدایی و صوفی مسلک پیش از ملاقات شمس در رده غزلهای عرفان کلاسیک
و بسیار متفاوت با غزلهای پس از دوستی شمس که روی سخن همه با شمس است نه آنکه ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانی
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچان دیگر شمس است نه تو بی نام و نشان
در بیت اخر راه دهان اول به نظر معنی راهبران است کسانی که راه را نشان میدهند راه ده
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:
هنوز هم انسان نمیداند زمان چیست و مکان کدامست
می گویند برای ذرات بنیادین زمان صفر است و در سیاه چالهها زمان بی نهایت، یا به عبارت دیگر ذرات مکان را اشغال میکنند و در سیاه چالها مکان نزدیک صفر است
به هر حال آنچه ظاهراً علم یافته این است که زمان و مکان هر کجا بازی عجیبی میکند
انسان باید زمان و مکان خود را پیدا کند و اسیر زمان و مکانی نباشد که برایش تعیین میکنند تا کلاه بزرگی بر سرش نرود
مکان ما کنار یار است نه جای دیگر و زمان ما باید مستقل از حوادث و رویدادها باشد
این زمان را اصطلاحاً دم مینامند یعنی زمانی ویژه برای انسان که با رویدادهای عمومی پر نشده است بلکه با هم سخنی با دوست میگذرد یا اصطلاحا در میخانه میگذرد و می آن نیز سخن پیر است یا همان یار جانی در این صورت است که ما حضور خود را و جان خود را و دل خود را تجربه میکنیم
در این غزل زیبا که آغاز راه را نشان میدهد که آغاز مهمترین است بی وزنی زیاد دیده میشود
که هم میتواند عمدی باشد و یا اشتباه کاتب آن، مثل:
جز خلوت عشق نیست درمان
رنج غم باریک اندهان را
همایون در ۷ سال و ۵ ماه قبل، سهشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰: