گنجور

حاشیه‌گذاری‌های همایون

همایون


همایون در ‫۶ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۵:

همایون نوشته:
افندی گویا زیبا‌ترین و مناسب‌ترین لقبی است
که جلال دین برای شمس می‌‌پذیرد و او را آقا و سرور مینامد

 

همایون در ‫۶ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۳:

افندی گویا زیبا‌ترین و مناسب‌ترین لقبی است
که جلال دین برای شمس می‌‌پذیرد و او را آقا و سرور مینامد

 

همایون در ‫۶ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۴:

تخصص شمس در این بوده که هر گونه تکبر و خود بینی‌ را شناسایی میکرده
در هر کسی‌ وهر قدر کم و ندیدنی بوده و آنرا برملا مینموده است
این تکبر و انجماد از نگرش ما به هستی‌ ناشی‌ میشود ما هستی‌ را منجمد و محکم میبینیم
در حالی‌ که هستی‌ بسیار روان و نرم و قابل انعطاف است

 

همایون در ‫۶ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:

به‌‌‌ به‌‌‌ غزلی شیرین غزلی دلچسب یکدست رخسنده و سرمست
هر چه روی زمین است دلی‌ دارد و رازی در آن
نیست آن راز جز سر کشیدن به‌‌‌ آسمان
گویی هر چه در آسمان است رخسنده و نگران
تا زمینیان برای معراج خود هر یک بیابند یک نردبان
ما ز بالائیم بالا میرویم سوسن و لاله و سرو و ارغوان

 

همایون در ‫۶ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۱:

بدون شک این پرسش بوده و هست که شمس چه دگرگونی در جلال دین پدید آورده
که او اینطور تحت تاثیر قرار می‌گیرد و عاشقانه او را می‌‌ستاید
چندین غزل به این پرسش پاسخ می‌دهد مانند مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
انسان یک بعدی مانند تیر یک مسیر و یک هدف بیشتر ندارد مثل ترشی که یک مزه بیشتر نیست
و آدم ترشرو به کسی‌ می‌گویند که که با دیگران و با هستی‌ رابطه نرمش پذیری ندارد
در برابر شیرینی‌ به هزار مزه و بو و طعم و صورت قابل عرضه است
زبانی که به دل‌ وصل باشد سخن‌های شیرین و نو می‌‌آورد چون دل‌ به آسمان‌ها و کهکشان‌ها راه دارد
و راز آمیزی هستی‌ همان دل‌ است که جلال دین در غزل‌های زیادی به توصیف آن‌ می‌‌پردازد
بیان راز‌های دل‌ سر بسیاری را به باد داده است
در این غزل نقش مهم شمس و هنر او نیز در حفاظت از جلال دین و آموزش خاموشی و زبان راز ورزی
بیان و آشکار میشود و اینکه زبان عشق و دل‌ را نزد او آموخته است

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۴:

صلاح دین برای جلال دین جای خالی‌ شمس را پر می‌کرد و مایه آرامش بود
در این غزل همان عشق شمس دیده میشود ولی بنام صلاح دین
جدایی از صلاح دین مانند جدایی از شمس است
شاید این تنها عشق عظیم باشد که در جهان پیدا شده و این آشنایی میان دو انسان
نظیری دیگر نیابد
عظمت جلال دین گواه این عشق یگانه است و بی‌ تردید شمس درخورد چنین جایگاهی‌ بوده است

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۴:

عالم عشق را جلال دین همچون شب تصویر میکند
ماه میدرخشد و بزم است و ساقی و مطرب
سکوت است و زیبایی‌ و معشوق و تو و بقیه در خوابند و یا اصلا وجود ندارند
و هرگز این عالم را با عالم روز و کاسبی و شلوغی آن عوض نمی کند
در اینجا همه چیز خوب است و مفید و شیرین
نمی توان تعریفی‌ از آن کرد فقط باید آنجا باشی‌
ولی غزل‌های شبانه‌ جلال دین واقعا آدم را به عالم عشق می‌برد

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۰:

جلال دین عشق ویژه ای‌ را تجربه کرده است و آن شمس تبریز است
می‌گوید جای ما بدون شمس در ته دریای خون دل‌ است و جای دیگری نمی نشینیم تا وقتی که او را نمی بینیم
اما این عشق و جدایی معمولی نیست بلکه همین ارزومندی است که ما را به سر کرده همه عاشقان تبدیل کرده و از روح و جسم و جان برتر کرده است اگر تو هم به این مرحله رسیدی تازه بدان که شکار ما خواهی بود
این عشق ما را همیشه تر و تازه چون یاسمن کرده است من که فتنه‌های آسمان را فرو مینشانم خود بزرگ‌ترین فتنه برای زمینیان هستم و هیچ فریبکاری از فتنه من در امان نیست
من همیشه چون نوزادی از دل‌ فنا متولد میشوم و در عین سادگی‌ نقش‌های تازه میاورم
چون فنا این مقام را بمن عطا کرده است و به من اعتماد درد
به من چون سرور عالمیان بنگر چون غلامی شمس دین را بجا آورده ام

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲:

این غزل توصیف اشکی با شکوه و رویدادی عظیم در زندگی‌ جلال دین است
رویدادی که با هزار زبان بیان شده نه آنکه عظمت آن در حد یک قتل کوچک شود
بلکه چون کاری که اهمیت روز افزون آن چون خورشید زندگی‌ بخش قلمداد گردد
این غزل گزارش عظمت حضور شمس است که جلال دین او را مصدر و آفتاب زندگی‌ خود میدند
و نشان می‌دهد که تا آخرین لحظه او را رها نمی‌کند و با او بوده و شاهد روح عظیم و هماهنگی
فرخنده و شکوهمندش با هستی‌ و سرنوشت خود بر انگیخته‌اش بوده است
شیر پهلوانی که عشق گاه هزاران سال باردار می‌‌ماند تا چنین کر و فری را و یگانه ای‌ را زاینده شود
تا روزی او را به قربانگاه فرا بخوانند و این غزل حال و توصیف آن روز است و فرازیدن بر چکاد عشق

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۴ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۲:

اینجا جلال دین با هستی‌ گفتگو میکند که ما آنرا واقعیت می‌نامیم
هستی‌ انگار خود را به خواب زده است زیرا ما همیشه آنرا
به صورت‌های گوناگون میبینیم ولی هیچگاه او را آن چه که هست نمی بینیم
امروز واقعیت مجازی از همین اشکال مغز بهره میگیرد و مغز انسان را فریب میدهد
که خود را در جنگل و در پرواز میبیند در حالی‌ که در خانه و روی مبل نشسته است
هستی‌ گویی همین کار را با ما میکند چه شاه باشیم یا گدا با گوشه‌ای ما را به نوا و با گوشه‌ای به دستگاه شور میکشاند
امروز علم ما پی‌ برده است که واقعیت جهان هر گزا آن چیزی نیست که به نظر ما میآید
و در اخر می‌گوید اگر در غنا و موسیقی‌ هستی‌ غرق شویم و ذهن پریشان را خاموش کنیم
خود را در پناه توانگری و فراوانی هستی‌ میبینیم و از ناله‌های نیازمندی خود شرم آگین

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۱:

تنهایی
با آنکه تنهائی گنج عظیم انسان است که همواره او را یگانه و پاک نگاه میدارد
ولی جلال دین به صراحت از جمع دفاع میکند و به آن ارزش می‌گذارد
و تنهائی را در جمع کارامد میدند نه‌ در تنهائی‌!

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

غزل مرام نامه ای‌ و مانیفستی که باید حفظ بودش
بیت‌ها همه حفظ شدنی اند تنها ترتیب آنها بهم می‌خورد که:
هله دل‌
نه‌ عدم ر‌ه تو
دل‌ تو تن‌
دنیای درون را چگونه میتوان یافت؟ با حس مشترک!
آنچه که در بیرون است اگر با هوش ویژه ای‌ در هم آمیخته شود
میشود درون، چون دیگر آن‌ آمیختگی در بیرون نیست و به دنیای درون تعلق درد
آن هوش ویژه را از جلال دین میتوان بخود انتقال داد

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

پنج حسی هست جز این پنج حس
آن چو زر سرخ و این حسها چو مس
بابک جان خیال یک حس بسیار با ارزش است که بدون آن‌ انسان هیچ است
خیالات اما منفی است و نصیب کسانی میشود که حس‌های درون را به کمک پیر خود تربیت نکرده اند
همینطور وهم و اوهام
گر بدیدی حس حیوان شاه را
پس بدیدی گاو و خر الله را
گر نبودی حس دیگر مر ترا
جز حس حیوان ز بیرون هوا
پس بنی‌آدم مکرم کی بدی
کی به حس مشترک محرم شدی
حس مشترک اولین حس درون است که ترکیب همه حواس‌های بیرون است
آینهٔ دل چون شود صافی و پاک
نقشها بینی برون از آب و خاک
هم ببینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
چون خلیل آمد خیال یار من
صورتش بت معنی او بت‌شکن
شکر یزدان را که چون او شد پدید
در خیالش جان خیال خود بدید

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

عقل با حس‌های ظاهری کار میکند و با اندازه‌ها و مقایسه‌ها سر و کار دارد
و سود بیشتر، هدف نهایی آن‌ است
جلال دین باور دارد که علاوه بر شش جهت فضایی جهت دیگری هم هست که آنرا
درون مینامد.
درون برای عقل، تاریک و بی‌ ارزش است همچون خار
حال آنکه جلال دین از این راه به گلزار معانی رسیده است
امروز علم هم از راه درون به دنیای عجیب کوانتم راه یافته است
و این ارتباط ذرات به همدیگر را جلال دین هم بار‌ها اشاره میکند
و راه درون را با پنج حس درونی مانند خیال و وهم و .... میتوان پیمود
که در آموزش‌های عرفا عشق است که خیال را به اوج میرساند
و مستی است که عشق را موجب میشود و مستی بیشتر عشق قوی تر
و سخن زیبا تر و تازه تر، می‌‌گوارا تر و صاف تر
عاشق همچون منصور آنقدر به عشق اعتماد دارد که به آسانی با خون خود بازی میکند
و هراس و محافظه کاری انسان‌های شش جهتی‌ را به هیچ می‌گیرد و در این معامله به بر ترین
جایگاه‌ها دست میابد، چون چنین کسی‌ پیدا میشود و حضور میابد دیگر به می‌‌گفتار نیز نیازی نیست

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱:

در غزل‌های بسیاری جلال دین کوشش میکند تا مقام شمس را تا آنجا که میتواند بالا ببرد
این خود بنوعی به راه و طریقت معرفت ویژه جلال دین مربوط است و هم جوابی و واکنشی
به دشمنان شمس و رویارویی پهلوانانه با ارباب قدرت و دین فروشان هم دستشان
در این غزل اما این والائی مقام آنقدر رفیع است که دیگر بالا تری را بر آن‌ متصور نیست
در مقام شمس هم خورشید و هم سایه آن با هم یکی‌ شدند هست و نیست، فنا و بقا در هم آمیخته اند
این خود ویژگی‌ عرفان جلال دین نیز هست که به انسان راه تعألی او و مقام حقیقی‌ ا‌ش را نشان می‌دهد

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳:

صورت همان آفرینش است که کار عشق است
عشق می‌‌آفریند ولی عقل میخواهد سر درآورد از کار آفرینش
عاشق صورت آفرین است ولی عاقل میان صورت‌ها دشمنی میکند
عشق اگر پنهان شود شادی ناپدید میشود و اگر کاملا آشکار شود
همه صورت‌ها ناپدید میشوند
من این راز‌ها را از شمس تبریز آموختم
که خود صورت آفرین بود

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۸ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

در قرآن سوره ای‌ هست به نام انسان یا دهر که می‌گوید مدتی‌ گذشت تا انسان بینا و شنوا شود
و راه را بشناسد و قبل از آن‌ چیزی نبود
اینجا شاعر خود را در آن‌ زمان و مکان میبیند و جامی‌ به شاه یا پروردگاری میدهد
که هنوز هیچ کس از او خبری ندارد
که بنوشد و کار خود را سامان دهد
یعنی عشق دیرین‌ترین و اولین پدیده ایست که همیشه در کار بوده است
دانایی کلی که هر که با آن‌ ارتباط پیدا کند از زمان و مکان آزاد میشود
و با آشنایی با ظرائف آن میتواند کار‌های ظریف بکند

 

همایون در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۷ مهر ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۴۳:

نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عشق دین جلال دین است، خدائی که دیده شدنی نیست ولی چون چراغی همیشه میدرخشد
چون عید و نوروز نوی و شادی می‌‌آورد همه پاسخ‌ها را یکجا بما می‌دهد
دانش مطلق آنست که یکباره میآید نه ذره ذره
راهی‌ دراز را یکشبه می‌‌پیماید و به همه امکان ملاقات می‌‌دهد
مسافران جان راه درازی آمده ‌اند تا بصورت آدم عاشق به عشق رسیدند
و گنج بزرگی را بدست آوردند

 

همایون در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳:

بدون شک شمس برای جلال دین همان تجلی‌ خدا بوده است
در بیشتر غزل‌ها بنام شمس تخلّص صورت میگیرد ولی این غزل مخصوص
معرفی‌ مقام او سروده شده است و با اجازه از لطف بی‌ حد او
غیرت را نادیده انگاشته و او را خدای همه خدا‌ها می‌‌نامد
ما هیچ ارتباطی با خدا نداریم مگر تجلی‌ اوست که در همه جا هست
و بیشترین تجلی‌ در انسان است و برخی از انسان‌ها بندرت تجلی‌ کامل ‌اند
زیرا از خود بکلّی فنا شده ‌اند

 

همایون در ‫۶ سال و ۷ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱:

برخی از غزل‌ها در دیوان شمس دو گانه یا دو قلو و همزادند
گویا از برکت ویژه‌ای برخوردارند از جمله 80 و 91
پیام شادی بخش و راز آمیز همانا شناخت آنچه پنهان است از روی آنچه آشکار شده است
آنچه که در آشکارا روی می‌دهد و حتی نوای دل‌ انگیز بوبکر ربابی هم از همان است که پنهان است
این راز بیخودی و مستی بی‌ اندازه می‌‌طلبد زیرا من کاشته و سرسبز میدان آنی‌ هستم که از دیده پنهان است
این میدان اکنون آخرین میدان است پس از بیشمار میدان‌ها که با شتاب زیاد یکی پس از دیگری پیدا شده و میشوند
ساقی شتاب کن‌ تا میدان‌های زیادی هم ما بپیماییم
همه این‌ها بهم راه دارند از میدان ذره‌های نخستین تا اتم‌ها و ملکل‌ها تا خورشید‌ها و زمین ها
تا گیاه و حیوان و انسان و بسیاری دیگر و آنچه که این پیوند را موجب است همانا عشق است
که زیبا‌ترین است و می‌‌ است که فرخ ترین است و نقاب از هر چه پنهان است ٔبر میدارد

 

۱
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
sunny dark_mode