یکی فرهنگ دیگر نو برآر ای اصل دانایی
ببین تو چارهای از نو که الحق سخت بینایی
بسی دلها چو گوهرها ز نور لعل تو تابان
بسی طوطی که آموزند از قندت شکرخایی
زدی طعنه که دود تو ندارد آتش عاشق
گر آتش نیستش حقی وگر دارد چه فرمایی
برو ای جان دولت جو چه خواهم کرد دولت را
من و عشق و شب تیره نگار و باده پیمایی
بیا ای مونس روزم نگفتم دوش در گوشت
که عشرت در کمی خندد تو کم زن تا بیفزایی
دلا آخر نمیگویی کجا شد مکر و دستانت
چو جام از دست جان نوشی از آن بیدست و بیپایی
به هر شب شمس تبریزی چه گوهرها که میبیزی
چه سلطانی چه جان بخشی چه خورشیدی چه دریایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و معرفت سخن میگوید و به جستجوی حقیقت و زیباییهای درونی انسانها میپردازد. او به ارزشهای معنوی اشاره میکند و به قدرت نور و تابش عشق اشاره دارد که میتواند دلها را روشن کند. شاعر همچنین به اهمیت همراهی و دوستی در زندگی اشاره کرده و بیان میکند که حتی در تاریکی شب، عشق و شراب (نماد شادی و سرزندگی) میتوانند مونس انسان باشند. در نهایت، او از زیباییهای معنوی و تجلیات الهی صحبت میکند و از درخشش وجود افرادی چون شمس تبریزی یاد میکند که همچون دریایی از گوهرها و نور در جهان حضور دارند.
هوش مصنوعی: یک فرهنگ جدید و نوین بساز، ای ریشه دانایی. به نگری که راهحلی تازه بیابی، که حقیقتاً دیدن تو سخت است.
هوش مصنوعی: دلهای بسیاری مانند گوهرها به خاطر نور عشق تو میدرخشد و بسیاری از طوطیها که از شیرینی کلام تو یاد میگیرند، به زیبایی تو اشاره میکنند.
هوش مصنوعی: تو طعنه زدی که عاشق دودی دارد و آتش نمیافروزد، اما اگر در دل او آتش نباشد، در حقیقت چه باید گفت؟ اگر هم آتش داشته باشد، باید چه پاسخی بدهی؟
هوش مصنوعی: برو ای عزیز، به دنبال خوشبختی بگرد. من چه میتوانم بکنم جز اینکه میان عشق و شب تاریک و زیبایی و نوشیدن باده، زندگی کنم؟
هوش مصنوعی: بیا ای دوست روز من، به تو نگفتم شب گذشته در گوشیات که خوشی در کم بودنش است. تو کمتر بخند، تا خوشیات بیشتر شود.
هوش مصنوعی: ای دل، بالاخره نمیگویی که مکر و فریبهایت کجا رفتند؟ مانند جامی که از دستم افتاده، جانم را از وجود تو مینوشم در حالی که تو نه دستی داری و نه پایی.
هوش مصنوعی: هر شب که شمس تبریزی را ملاقات میکنی، چه زیباییها و ارزشمندهایی از او به دست میآوری! او همچون یک پادشاه میتواند روح تو را احیا کند و مانند خورشید و دریا، نور و عمق زندگی را به تو هدیه دهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.