Behrouz در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دوم در احسان » بخش ۱۸ - حکایت:
ممکن است شخص مولانا بوده باشد با توجه به اینکه مولانا بگفته سلطان ولد 3 روزه بوده و وقتی چیزی میخورده استفراغ میکرده و در اشعار خود در دیوان شمس بر نخوردن و روزه داری و همچنین شب زنده داری تاکید دارد. اشعار و حکایات سعدی بیشتر شرح آفتق و سفرها و تجربیات وی است اما مولانا استاد درون است و حالات عرفانی شاید به همین دلیل هم سعدی با یک شب مهمان او بودن او را قضاوت کرده و مولانا را بخوبی نشناخته باشد هرچند قطعی نیست که شخص مورد نظر سعدی هم مولانا بوده باشد.
بهرام مشهور در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۱:
شعری را که گنجور نوشته اصل و درست است منتها دوستان باید دقت بیشتری بکنند . این یکی از موارد نادر در صنعت شعر پارسی است که از یک کلمه (پا) شاعر فاکتور گرفته ! در واقع خیام می بایستی از نظر دستور زبان درمصرع سوم بنویسد : پا پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی - که پای اول فعل امر است : پا - خور - بین - رو که برای تکمیل این افعال امر یک حرف اضافه ب یا به به ابتدای آن می افزایند ولی بدون این حرف اضافه نیز فعل درست است . پا یعنی بپا یعنی مواظب باش معنی این مصرع این است : بپا که پا بر سر سبزه به بی احترامی (خواری) نگذاری - چرا که این سبزه از خاک لاله رویی رسته است .
بهرام مشهور در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵:
درود فراوان به حمیدرضای نازنین و یک بنده خدای عزیز
یاسان در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه:
ایمان عزیز بیتی که در اون برنامه ذکر کردید از هر منبعی که آورده شده اشتباه است و "به نقش" درست است و نه "بنفش" دلیل ساده آنکه پشت مار رنگهای مختلف میتواند داشت و شاعر در صورتی میتواند آن را علی الاطلاق بنفش بخواند که پشت همه مارها بنفش باشد و به این رنگ مشهور. اما دلیل این اشتباه تفاوت رسم الخط در نگارش امروز و گذشته است. چنان که "به نقش" را "بنقش" مینوشتند و اشتباه در خوانش یک نقطه به احتمال بسیار عامل این خطا بوده است. (چون دیگر ترکیبها همانند به نام یا بنام به معنی نام دار بودن)"به نقش" یا نقش دار بودن صفت غالب مارهاست و نزد مردم و در مثل هم صفت غالب و مشهوری برای مار است. از اینجا علت این تفاوت پیداست.
عاطفه در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷:
سلام دوستان عزیز
میشه لطفا بگید تلفظ صحیح واژه 《مینکنی》 در مصرع دوم بیت اول چطور هست؟
با توجه ب اینکه باید با وزن شعر هماهنگ باشه
ارشک دادور در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳:
کاوه دیلمی این غزل رابه تاسی ازاستادبنان دربزرگداشت استاد،بااستادی اجرانموده است که دراین راه محمدموسوی نیزایشان راهمراهی کرده اند....ازدوستان اگرکسی نشانی اینترنتی این برنامه راداردممنون خواهم شدلینک آنرادرج نماید
محمد ضیا احمدی در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۳۶:
میگویند در زمان قدیم پادشاهان مستبد هیچگونه رحم و مروتی نداشتند و نصیحت پذیر نبودند لذا کسی جرئت نمیکرد مطلبی خلاف نظر شاه بیان کند / در این قطعه می بینیم سعدی توصیه بسیار تندی به شاه میکند و میگوید اگر رعایت ملت را نکنی هر به هر عنوان از مردم میگیری «زهر مار» برایت باشد واگر رعایت ملت را میکنی به اندازه مزد چوپان حق داری نه بیشتر.
محسن در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۲:۲۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷:
این رباعی به این صورت هم روایت شده
دردهرهرآنکه نیم نانی دارد یادرخورخویش آشیانی دارد
نی خادم کس بود نه مخدوم کسی گوشادبزی که خوش جهانی دارد
ساسان در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲:
با درود
گمان می کنم ؛ در جمله ی " پیاده عاج چو عرضه شطرنج به سر میبرد فرزین میشود " ، عرصه درست باشد . چون با توجه به نوشته ، منظور گوینده این بوده که هنچنان که سرباز در شطرنج با گذر از زمین و رساندن خود به آن طرف ، پیشرفت نموده و تبدیل به وزیر می شود ، انسانی که به حج می رود نیز ، باید وارسته شود . نه این که از پیش ، بدتر شود
بنا بر این ، عَرضه به معنی ارائه کردن و عُرضه به معنی توانایی ، در این نوشته ، جایی ندارد .
سپاسگزارم
جلال سلامی در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴:
ابیات یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن... نه از مرحوم مشیری و نه از فائز دشتستانی است!
بلکه از مرحوم تراب جهرمی است.
ساکت در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۵۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴:
میلیاردها سال قبل از ما و بدون حضور ما زمین به وجود آمد و آهسته و پیوسته انواع و اقسام گیاهان و جانوران را در دامن خود پرورش داد و به وجود آورد، اکنون نیز اگر حادثهای کیهانی رخ ندهد، میلیاردها سال دیگر، بدون این که از ما نامی و نشانی بر جای مانده باشد به کار خود ادامه خواهد داد، پس همانگونه که بدون ما به وجود آمد، نبود ما نیز خللی در کار او به وجود نخواهد آورد.
علی شیرازی در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۱:
مهربانان
درود خداوند بر شما باد.
دوستان گرامی مطالبی در باره «گشتن» و «جستن » نوشته بودند.
چنانچه گشتن به تنهایی به کار برود به معنی جستجو کردن نیست بلکه بایستی با واژه «دنبال» همراه شود. دنبال چیزی گشتن= جستن است. در ضمن امروزه «جستن» بیشتر به معنی «یافتن» به کار میرود ولی در اشعار قدیم «جستن» به هیچ وجه معنی « یافتن» نمی دهد.
لذا «یافت می نشود، جسته ایم ما » صحیح است و نمیتوان از «گشته ایم» استفاده کرد.
مجیدبیدل در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۴۵ دربارهٔ وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۴ - در رفتن شیرین به کوه بیستون و گفتگوی او با فرهاد و بیان مقامات محبت:
کسی را نیست بحث از هیچ بابش ...لطفا اصلاح گردد
امیر در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
بیت بعدی هم سه بیت قبل را تایید میکند و میگوید کاستی انسان موجب عدم وصال میشود و نه وجود دربان و محاسبهگر دیوان الهی در آن درگاه:
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
امیر در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:
صاحب دیوان ما گویی نمیداند حساب
کاندر این طغرا نشان حسبة لله نیست
فکر میکنم به محتسب طعنه میزند و میگوید گویی دیوان الهی بر خلاف دیوان حکومتی از حساب چیزی نمیداند. چون مثل دیوان حکومتی نشان «حسبهالله» در فرمان الهی نیست.
بیت بعدی هم تکمیلکنندهی این بیت است:
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
و در بیت بعد میگوید آنچه مانع ورود به آن درگاه میشود، نه یک محاسبهگر و دربان در آن درگاه، بلکه عدم یکرنگی و خودفروشی انسان است:
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست
محمد ضیا احمدی در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۲:
مردم گزای بد ذات تر از مردم آزار است
جمشید پیمان در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵:
وقتی حافظ می گوید؛ "پیرِ ما گفت ..."
جمشید پیمان، 12 ـ 08 ـ 2019
این غزل چندین نکته ی درخور توجه و اندیشیدن دارد. امّا آنچه این غزل را از دیگر غزل های حافظ متفاوت کرده ،این بیت است:
پیرما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
شارحان و مفسران شعر های حافظ و حافظ شناسان برای معنی و توجیه و تفسیر این بیت فراوان گفته و نوشته اند. البته بیشتر کوشیده اند حافظ را از شائبه ی کفر گوئی و تعریض به خدا برهانند. من به اندازه شناخت و درکم از این بیت می کوشم راهی به دهی ببرم. نمی گویم سخن من تازه است و دیگران آنچه را می خواهم بگویم نگفته اند. باری، در آغاز ببینیم این بیت را چگونه می توان خواند:
خوانش نخست این است که حافظ تنها سخن " پیرما" را نقل می کند و خودش نسبت به ماهیت کلام پیر نه نقشی دارد و نه نظری:
پیرما گفت :" خطا بر قلم صنع نرفت، آفرین بر نظر پاکِ خطا پوشش باد "!
در این حالت ،ضمیر " ش" در " خطا پوش اش" به صانع یا پروردگار بر می گردد.
خوانش دوم این این است که حافظ در مصرع اول سخن "پیرما" را نقل می کند و در مصرع دوم نظر خودش را بیان می دارد. در این صورت ضمیر "ش" میتواند هم متعلق به "پیرما" باشد و هم به صانع یا خداوند:
پیر ما گفت :" خطا بر قلم صنع نرفت" ، افرین بر نظر پاکِ خطا پوش اش باد!
باید ببینیم حافظ به چه موضوعی نظر داشته است که به قول بسیاری ، باورش به وجود خطا در قلم صنع را در پرده ی ایهام و سخن چند پهلو و رندانه گفته است! آیا می خواسته بگوید قلم صننع هم در معرض خطا است یا مرتکب خطا شده است، بی آنکه مسؤلیت حکمش را در زمانه ی سلطه متشرعان متحجر و از بیم جانش،نپذیرد؟ و به همین دلیل دست به ترفند نقل قول زده است؟
به نظر من نمی تواند چنین باشد، زیرا حافظ در جاهای دیگر بی هر ملاحظه ای با صراحت و نه در پرده و رندانه، بی ترس از عواقب و عوارض پرخطر سخنش،خدا را خطا کار معرفی می کند . برای نمونه؛ می گوید:
" آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی"!
و یا در بیتی از غزلی دیگر چنین می سراید:
نیست امّید صلاحی ز فسادِ حافظ
این هم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد" .
در این بیت هم حافظ با قاطعیت و صراحت با این حکم خدا معارضه می کند که گفته است؛ هر انسانی بر فطرت اسلام زاده می شود!
مثال های فراوان در این مورد در شعر های حافظ هستند. چرا باید در این بیت مورد مناقشه؛ پیر ما گفت خطا ...، با زبان ایهام و در پرده و رندانه سخن گوید؟ پذیرفتن این امر هم بسیار بعید و دشوار است که حافظ زیر شرائط سیاسی و دینی حاکم زمانه اش که حتا اشعارش را جز خواص و معتمدانش، از دیگران پنهان می کرده است چرا باید یک جا با ترس و در جاهای دیگر بی محابا حرف دلش را حتا در تعریض به خدا بزند؟ این دوگانگی در رفتار قابل توجیه نیست!
موضوع دیگر خود " پیر ما " است! این پیر یا خود حافظ است که سخنش را برای غیر مستقیم گفتن و به آن وجه نقل قول دادن، از زبان او می گوید. یا بطور واقعی کسی بوده که حافظ او را پیر خودش می دانسته است.من به وجه نخست باور داررم. زیرا تاکنون بطور قطعی کسی به عنوان پیر حافظ شناخته نشده است، و در این مورد هر کسی رائی زده است! در هر دو صورت، اگر ادعای کسانی را بپذیریم که حافظ از بیم جانش سخن در پرده و رندانه و بویژه به نقل از " پیرماگ گفته است باید برای این مساله هم پاسخی بیابیم: " پیر ما" در اینجا اسم معرفه است. بنا براین اگر حافظ مورد مواخذه قرار می گرفت باید به اصطلاح امروزی ها این " پیر ما" را لو می داد! و این با منشی که حافظ در شعر هایش از خودش نشان داده است متباین می شود!
عقیده دارم حافظ در رابطه با کفر گوئی ـــ به اعتبار کفریات متعددش ـــ ظاهرن بیمی نداشته است. اما همیشه که کفر نمی گفته است؟ صدها برابر چند بیت کفرآمیزش، بیت های مبین اعتقاد و ایمانش به خدا ـــ با همه ی ویژگی های قرآنی اش ـــ سروده است. فکر می کنم این بیت جنجالی( دیگران جنجالی اش کرده اند!) یکی از همان بیت هائی است که در آن به ستایش خدای خودش پرداخته است. با این فرض،به نظر من در هر مصرع از این بیت به یکی از ویژگی های خاص الله یا صانع کل اشاره دارد: ویژگی نخست بَری بودن خدا از هر خطائی است. زیرا وجود هر خطائی ولو جرئی و کوچک موجب نقض صمدیت خدا می شود ، پس می گوید : " پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت"! اما در مصرع دوم اشاره به ستّار العیوبی خدا دارد که به قول سعدی : " پرده ی عصمت بندگان به خطای منکر ندرد"، بنا براین می گوید : " آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد" . در حقیقت ستایش می کند نظر پاک و خطا پوش خداوند را!
نکته دیگر اینگه بعضی پنداشته اند پیر در حالی که می دانسته خداوند مرتکب خظا می شود، با بزرگواری آن را ندیده می گیرد و عیب پوشی می کند. این برداشت چند اشکال دارد؛ اشکال اول اینکه پیر را در عمل آدمی ریا کار نشان می دهد، زیرا خطای خداوند هم عرض و هم ارز خطای یک انسان نیست که محدوده و تاثیر قابل گذشتی داشته باشد. من اگر به کسی اهانت کنم او می تواند با بزرگواری آن را نادیده بگیرد و کار زشت مرا از دیگران پنهان دارد و مرا ببخشد. اما اگر نسبت به او مرتکب جنایت شوم و مثلن یکی از نزدیکانش را بکشم آیا آن را پوشیده می دارد؟
در این کیهان بی حد و مرز که در نظر خدا پرستان اگر هر چیزی یک میلیاردم میلی متر از جای خودش جدا شود نظم کل هستی برهم می خورد، آیا خطای خدا قابل پوشیدن است ؟ آنهم کسی بپوشاند ـــ حافظ یا پیرش ـــ که چندین جای دیگر با صراحت گفته است؛ نه می شود پنهان کرد و نه می شود نادیده گرفت! اشکال دیگر این است که اگر در مصرع دوم این حافظ است که به نظر پاک خطاپوش پیرش آفرین می گوید، باید پرسید او بر چه مبنائی می دانسته که پیرش از باب خطا پوشی گفته است که خطا بر قلم صنع نرفت، نه بر اساس اعتقاد راسخش به بری بودن خدا از خطا؟
باری اگر حافظ را فقط منتقل کننده قول پیر در این بیت بدانیم می توان از مضمون بیت به این نظر هم رسید که : پیر اعتقاد دارد یکی از دلائل محکم برای بری بودن خدا از خطا، صفت خطا پوشی او است، پس افرین بر نظر پاک و خطا پوش اش باد!
نوشته را اینگونه تمام می کنم که نه قصد دفاع از حافظ را دارم و نه می خواهم اثبات کنم او کفر می گفته یا نمی گفته است.حافظ در شعر هایش هم کفر گفته است و هم خالصانه ابراز بندگی در برابر پروردگارش کرده است. و این بیت برای من نمونه ای از ابراز بندگی توام با ستایش حافظ در برابر خدایش است:
پیر ما گفت :" خظا بر قلم صنع نرفت ، آفرین بر نظر پاکِ خطا پوش اش باد"!
در هر حال، تنها حافظ است که بطور قطعی و صد در صدی می داند چرا و به چه منظوری این بیت را سروده است، و به قول معروف: چون نیست خواجه حافظ، معذور دار مارا !
کیانوش در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱:
رفته بودم دو سه روزی به تماشای دگر
غافل از اینکه نباشد چو تو زیبای دگر
به امیدی که بیائی و غم از دل برود
دیده من نگرانست چو شب های دگر
از نگاه گنه آلود دلم بگریزد
تا فریبم ندهد چشم فریبای دگر
رشکم آید که صبا از تو تمتع گیرد
در گذرگاه و به خلوتگه و هر جای دگر
دوش رفتم به تماشای گلستان و بهار
سوسن از وصف تو می گفت به گلهای دگر
هر تمنّا ز دل غمزده ام رخت ببست
دارم از چشم تو امروز تمنای دگر
من که گشتم زنگاه تو چنین مست و خراب
باز هم مست ترم ساز به مینای دگر
تا تو با آن قد دلجو زده ای راه مرا
نزند راه مرا قامت رعنای دگر
این سری را که به پایت زده ای از سر خشم
نگذارم زجفاهای تو در پای دگر
تا جهان باشد و تو رهزن دلها باشیی
نکند وصف تو را زهره زهرای دگر
شاهین در ۶ سال قبل، دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۳:
اینکه مولوی می گوید ترکی نمیدانم، یک عبارت کلیشه ای است. این عبارت قبل از او نیز بکار رفته و نباید دلیل ترکی ندانی او بشماریم.
عبارتی که در بیت آخر بکار رفته «دکتر» نیست، «س.ک.ت.و.ر» هست که مصحح محترم محض رعایت ادب سین را به دال تبدیل کرده. همه ترکربانها می دانند که این حرف زشت در مفهوم «گم شو» به کار میرود.
بهرام مشهور در ۶ سال قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۳:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۸: