یاسان در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۱۸ در پاسخ به احمد دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:
نه دوست من در اینجا «کی» همان واژه فارسی است که هم معنای چه وقت و هم چگونه میدهد. در اینجا نیز منظور آن است که «کی (چگونه) درمانت توانم کرد»؟ پرسش تاکیدی است یعنی البته که نمیتوانم درمانت کنم. و با «کی» دوم در «آخر الدواء الکی» جناس دارد. اگر هر دو «کی» را به یک معنا بگیریم نه تنها جناسی در کار نخواهد بود بلکه تکرار ناخوشایند و حشوی تمام در سخن حافظ خواهد بود که بسیار از ایجاز او بهدور است.
یاسان در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۰۵ در پاسخ به رضا ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:
اینجا و از اهل ادبیات انتظار نمیرود قواعد نگارشی و تایپ را رعایت نکنند. مطلبتان مفصل و دقیق بود حیفم آمد تا آخر نخوانماش، ولی با کمی سختی و دلخوری. همینطور بدون فاصله نوشتهاید و کلمات را به هم چسباندهاید. بعضی جاها ترکیبات غریب و ابهام آوری درست شده مثل: «گزینه ی آخردرآخر» و «بادغارتگردی». درست و به قاعده نوشتن، احترام گذاشتن به خواننده است.
یاسان در ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۶ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲۹:
این همه اینجا پیام گذاشتن که این شعر از رابعه قزداری است و نه از ابوسعید. حال آنکه کمتر دقت کردهاند که عنوان این بخش شعرهایی است که «ابوسعید از دیگر شاعران روایت کرده است» و نه شعرهای ابوسعید ابوالخیر. چنان که میدانید ابوسعید در حکایات و بیانات و آثارش اشعاری از دیگر شاعران و پیشینیان ذکر کرده. هم ضمن حکایت و هم جداگانه. بنابراین اگر ملاک، منابع و کتب و روایات مکتوب باشند باید در بخش ابوسعید ابوالخیر ذکر شوند و گمان میکنم گنجور کار درستی کرده است.
یاسان در ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۱۸ در پاسخ به کامران دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۸:
در لری هم «سِیل کِردِن» میگویند و هم «سِیر کِردِن» بسته به مکان و لهجههای متنوع لری. البته «ل» نیز بدل از «ر» است.
یاسان در ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۰۰ در پاسخ به بهروز دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷:
همان برنجد درست است و شما در درک معنی بیت اشتباه ظریفی کردهاید. شاعر میگوید: دلم نمیتواند از تو برنجد چون هرگز برایم قابل تصور نیست که از دهانی بدین شیرینی سخنی تلخ بتواند خارج شود. یعنی دهان تو آنقدر شیرین است که حتی سخنان تلخت را هم هنگام ادا کردن و بیرون شدن شیرین میکند.
به بیان خلاصهتر: دلم از تو چگونه برنجد وقتی سخن تلخت هم برایم شیرین است. این معنی موافق آن بیت سعدی است که میگوید: «زهر از قبل تو نوشداروست/ فحش از دهن تو طیبات است»
یاسان در ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۴۲ در پاسخ به امید ربیعی دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹:
منظورتون از «بنظرم باید میشد» چیه دوست من؟
چرا «به نظرت باید میشد»؟ به چه دلیل؟ روی چه حسابی؟ مشکلی داره؟ این مشکل از کیه؟ تایپش اشتباه شده؟ یا تصحیحش رو به دلایلی قبول نداری؟ شایدم منظورت اینه که «سعدی» اگه اینجوری میگفت بهتر بود؟ به هر حال معلوم نیست.
و قبل از همه اینها باید بدونی که وقتی کلمات یک مصرع رو پس و پیش کنی وزن شعر به هم میخوره. برای این کار باید با قواعد عروض آشنا باشی. هرچند با تغییر «بوی نیاید ز عبیر» به «ناید بویی ز عبیر» حتی به صورت سماعی هم مشخصه که چه گرزی به وزن شعر سعدی زدی.
یاسان در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۵۹ در پاسخ به دکتر امین لو دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - مطلع دوم:
چنانکه میدانیم خاقانی به کاربرد دانستههایش از علوم مختلف علاقهای مفرط داشته و در بیتهای دیگر نیز اصطلاحات «دو پستان» و «سه پستان» را به کار برده از این رو اشاره به «گشنیز بستانی» در مقابل «گشنیز بیابانی» آنطور که شما گفتهاید ضرورتی ندارد پس همان «گشنیز پستان» مناسب آمده است و معنای کلمات همنشین در مصراع را بهتر مراعات میکند به قرینه همان معنا که خود گفتهاید یعنی در طب قدیم شیر مادر دخترزا را با گشنیز یا عصاره گشنیز مخلوط کرده و ضمادش را برای انواعی از درد و عارضه بر چشم میگذاشتهاند.
یاسان در ۱ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۴ در پاسخ به فرخ مردان دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز:
دوست عزیز جناب معینالدین همان «فضیح» درست است (همانطور که در این منبع هم آمده) سعدی در این بیت درباره عالم بیعمل سخن میگوید. در آنجا که عملت را میسنجند، سخنوری فایده ندارد. ضمناً برخلاف تصور شما روز داوری عرصه فصاحت نیست چرا که هر کسی با ذات عمل خویش بیپرده و واسطه مواجه خواهد شد و همانطور که در قرآن هم آمده آن روز زبانآوری عمل نادرست شخص را جبران نمیکند(آیه ۹۷ نساء)
یاسان در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۴۰ در پاسخ به شایان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:
«دنیا» درست است. (همانطور که شما به منابع دیگر نیز رجوع کردهاید) «دنیا» (دن+یا) از دو هجای بلند تشکیل شده در حالی که در نگاه نخست انتظار میرفت به جای هجای بلند دوم دو هجای کوتاه بیاید، اما این از «اختیارات شاعری» است که در مواردی خاص یک هجای بلند را به جای دو هجای کوتاه بگذاریم.
یاسان در ۱ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۶ آذر ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۲۹ در پاسخ به مسعود دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:
توضیح ندادهاید که روی چه حسابی فکر میکنید یه جور سانسور بوده؟ در حالی که در منابع مختلف همین آمده. این از اختیارات شاعری است که در موارد خاصی میتوان دو هجای کوتاه را با یک هجای بلند جایگزین کرد. از قضا اگر به جای «دنیا» کلمه «بهشت» بگذارید بسیار با وزن شعر ناجور خواهد بود.
یاسان در ۲ سال قبل، چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۰۳ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » بخش ۱ - ذکر ابن محمد امام صادق(ع):
برخی دوستان در حاشیه ها سروده های خودشان را پیشکش میکنند! که اغلب نه شعر است و نه نظم آنهم به گنجور و جمع خوانندگانش! دستکم اگر از درستی وزن و قافیه اش مطمئن هستید شعرتان را درج کنید.
تحفه فرستی ز شعر سوی عراق اینت جهل
هیچکس از زیرکی، زیره به کرمان برد
یاسان در ۲ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۰۹ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب پنجم در رضا » بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد:
بر خلاف گفته جناب اردلان آنچه در متن آمده «گُرد» به معنای پهلوان نیست و همان واژه «کُرد» که در متن آمده درست است که به معنای مردمی است که زندگی شبانی و کوچنشینی داشتهاند. واژه «کرد» در معنی شبان کوچرو یا چوبان عشایر بارها در ادبیات فارسی آمده. در این حکایت نیز قصد سعدی از برابر هم نهادن دو شخصیت متضاد(یکی طبیب که باسواد و عالم و آگاه است و دیگری چوپان کوهنشین که ساده، بیسواد و عوام است) ایجاد کنتراست لازم برای برجسته کردن مفهوم حکایت بوده که همانا برابری همگان در مواجهه مرگ است. نام قوم ایرانی «کُرد» که امروزه میشناسیم نیز ریشه در همین واژه دارد.
یاسان در ۲ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳:
بیتی دو بماند اما بردند مرا جانا
جایی که جهان آن جا بس مختصرم آمد
در حاشیهها دیدم که دوستمان با نام «محمد» برداشت اشتباهی از این بیت کردهاند.
حال آنکه سخن این بیت روشنتر از این است. مولانا میگوید:
هنوز چند بیت برای سرودن باقی مانده [و سخن تمام نشده] اما ای جان من! در این لحظه مرا به جایی بردند[حالی دست داد] که آنجا جهان را کوچکتر از این میبینم که شعر را ادامه دهم.
گویی در لحظات آخر حالتی به مولانا دست داده که انگیزهاش را برای ادامه سخن از دست داده.
اما بگذارید کل این اتفاقی که برای مولانا افتاده را برای درک بیشتر آن تصویرسازی کنیم:
مولانا را حالی خوش دست داده و آغاز به غزل کرده. او هنوز ما را برای شنیدن [و شاید خود را هم برای گفتن] آماده نمیبیند. پس مثل همیشه شبیه آغاز دم گرفتن صوفیان در حلقه سماع، غزلش را با ضرباهنگی سنگین و تکراری شروع کرده:
شمس و قمرم آمد
سمع و بصرم آمد
وان سیمبرم آمد
وان کان زرم آمد...
این ذکر و تکرار و تمرکز در بیتهای میانی غزل به بار مینشیند.
آن کس که همیجستم دی من به چراغ او را [فلاش بک: «دی شیخ با چراغ همی گشت...»]
امروز چو تنگ گل بر ره گذرم آمد
غزل از نیمه میگذرد. سرها گرم و پلکها سنگین شدهاند. حالا مولانا بیتهای ساده و ریتمیک را به معنای بیشتر میآمیزد:
از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم...
سپس از چشمهی سخنش مستی میافزاید. اکنون شوری در حلقه سماع افتاده و:
وقتست که می نوشم تا برق زند هوشم...
میگویند در اوج مستی و نشئه[برق زدن هوش] ممکن است احساس پرواز به شخص دست دهد:
وقتست که برپرم چون بال و پرم آمد...
حال اگر این مست، مولانا و آن «برق»، از جام مولانا باشد چه:
وقتست که درتابم چون صبح در این عالم
وقتست که برغرم چون شیر نرم آمد...
کار از پرواز گذشته او دیگر خود را در جایگاه خورشید میبیند. شعر/سماع هنوز تمام نشده اما...
از پرواز کردن و از خورشید شدن بالاتر چه؟ چه میشود اگر کسی را حالی فراتر از این دست دهد؟ اکنون مولانا چنین شده اما «چنین حال» و «چنان چیزی» چیست؟ چگونه توصیفش میتوان کرد و اصلا در این مرتبه چه انگیزهای برای شعر سرودن و خلاقیت هنری میماند؟ انسان را در این مرتبه چه سخنی برای گفتن و اصلاً چه چیزی برای خواستن و چه گونهای برای بودن است؟
مولانا که قصد نداشته به این زودی غزل را به مقطعش برساند و چند حرفی بیشتر برای گفتن در نظر داشته بود، در مواجهه با چنین حالی که قابل توصیف نیست و حتی انگیزهای برای سرودن و برگفتنش نمانده یکباره غزل را به پایان میبرد و عذرش را از ما و همه مخاطبانش در قرنهای آینده [که با لفظ «جانا»! خطاب قرار داده] میخواهد:
بیتی دو بماند اما بردند مرا جانا
جایی که جهان آن جا بس مختصرم آمد
یاسان در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:
در اشاره به بیتهای 4 و 5 باید گفت هنوز هم در برخی مناطق ایران مانند لرستان و کرمانشاه و ایلام زنان عشایر که موهای دو طرف سر را در دو رشته و دو تا به هم میبافند و از دو جانب صورت میآویزند و در هنگام رسیدن خبر مرگ عزیزی از هم باز میکنند و سربند و دستار را به کناری انداخته موها را آشکار و پریشان میکنند و همچنین تا همین گذشته نزدیک نیز رسم بر آن داشتهاند که این دو رشته موی بافته را از انتها بریده و به کمر (شال کمر) میبستهاند و این رفتار همچنانکه در شاهنامه در وصف سوگواری خواهران(همسران) اسفندیار و سوگ همسر سیاووش آمده از آیین کهن سوگواری ایرانیان بوده است.
یاسان در ۴ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲:
جناب عباسی-فسا دوست عزیز آنچه دوستان درباره جابجایی دو مصرع دوم بیتهای 4 و 5 گفتند البته فقط یک نظر شخصی نیست که در بعضی نسخه های قدیم نیز جابجا ثبت شده اند. علت آن نیز هماهنگی زبانی و فرمی است. چه از لحاظ معنایی هر دو مصرع میتوانند در جای یکدیگر بنشینند. (همانگونه که از شنیدن نامه و خبر مرگ کسی گره از زلف بافته باز میکنند میتوان گفت از شنیدن این خبر خون گریه میکنند و بالعکس همانطور که از مشاهده بریدن گیسو که نشان از مرگ عزیزی دارد میتوان انتظار داشت خون بگریند یا گیسو پریشان کنند.) بنابراین در انتخاب اینکه کدام مصرع برای کدام بیت مناسبت بیشتری دارد باید به مقایسه آرایه های زبانی پرداخت که در این صورت گیسو بریدن و گیسو آشفتن تناسب بیشتری باهم دارند تا آن دیگری. با این حال هیچ قطعیتی در این نظرات نیست.
ضمنا نمیدانم به چه دلیلی خون از مژه چکاندن و گیسوی چنگ بریدن را هماهنگ و متناسب تشخیص دادهاید؟ بریدن هیچ مویی باعث خونریزی نمیشود که بریدن گیسوی چنگ آن را به ذهن متبادر کند.
یاسان در ۴ سال و ۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:
برخی از دوستان گرامی که معنای بیتی را به درستی درنیافتهاند به جای آنکه نخست در درک و دریافت خود شک کنند و در مقام پرسش یا پژوهش برآیند، گمان میکنند اشکال از شعر سعدی یا تصحیحکنندگان شعر اوست و شروع میکنند به مثلاً تصحیح یا اصلاح شعر سعدی آن طور که با فهم خود سازگارتر باشد.
به عنوان مثال عزیزی که معنی بیت ششم را درنیافته به جای صبا کلمات ضیا و سنا را پیشنهاد میکند یا دیگری بدون حتی توجه به وزن سماعی بیت «صباح» را به جای صبا درستتر و به قول خود «معنای آن را سادهتر و روشنتر» میپندارد.
یاسان در ۵ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
توصیه میکنم دوستانی که میخواهند نظر و حاشیه ای درج کنند قبلش نگاهی به یادداشتها و حاشیه های دیگران بیاندازند. پس از کلی جر و بحث و نظرات موافق و مخالف درباره موضوع انتساب مصرع اول غزل به یزید، دوستی به نام امیر حسین بی خبر از همه جا وسط این گرد و خاک از درآمده و نوشته:
می دانستید مصرع اول این شعر در دیوان یزید ابن
معاویه است .وحافظ این مصرع را تضمین کرده است؟
میدانستید...؟
دوست من آخر نیم نگاهی به آنچه که پیش از شما نوشته اند هم بیانداز.
یاسان در ۵ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:
شهرام ناظری در آلبوم گل صد برگ این غزل حافظ را در آهنگی بسیار زیبا اجرا کرده است ولی در لیست گنجور نبود متاسفانه. برای همین ناچار در قسمت درج حاشیه آنرا یادآوری میکنم.
یاسان در ۵ سال و ۹ ماه قبل، سهشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه:
ایمان عزیز بیتی که در اون برنامه ذکر کردید از هر منبعی که آورده شده اشتباه است و "به نقش" درست است و نه "بنفش" دلیل ساده آنکه پشت مار رنگهای مختلف میتواند داشت و شاعر در صورتی میتواند آن را علی الاطلاق بنفش بخواند که پشت همه مارها بنفش باشد و به این رنگ مشهور. اما دلیل این اشتباه تفاوت رسم الخط در نگارش امروز و گذشته است. چنان که "به نقش" را "بنقش" مینوشتند و اشتباه در خوانش یک نقطه به احتمال بسیار عامل این خطا بوده است. (چون دیگر ترکیبها همانند به نام یا بنام به معنی نام دار بودن)"به نقش" یا نقش دار بودن صفت غالب مارهاست و نزد مردم و در مثل هم صفت غالب و مشهوری برای مار است. از اینجا علت این تفاوت پیداست.
یاسان در ۲ ماه قبل، شنبه ۲۵ اسفند ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۲۸ در پاسخ به مهریار mohsen.298@gmail.com دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰: