دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را:
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی11 فریب پادشاه و وزیر یهود برای کشتن مسیحیان1
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی11
فریب پادشاه و وزیر یهود برای کشتن مسیحیان1
در میان یهودیان پادشاهی ستمگر بود که به عیسویان بسیار کینه توز بود و می خواست آیین مسیحیت را براندازد.او از روی دوبینی (احول و کلاج بودن)موسی و عیسی را که یکی هستند، دوتا می دید.
وزیر زیرک یهودی گفت با کشتن نمی توانی عقیده آنها را برداری بلکه ایمانشان استوارتر می شود.باید حیله ای به کار بست.
وزیر به شاه گفت:من وانمود می کنم که به آیین عیسویان درآمده ام و تو دست و گوش و بینی مرا بریده و از دربار بران.(در تاریخ طبری این شیوه برای فریب دادن سپاه ایران در جنگ با هیاطله ذکر شده است و در تفسیر ابوالفتوح رازی آمده است که روی خود را سیاه کرد و بر سر راه عیسویان نشست و گفت عیسی را دیدم طبانچه ای به من زد که چشمم کور شد و من توبه کردم و مسیحی شدم بینایی چشمم برگشت و صورتم سیاه ماند)
پس از اجرای این نقشه عیسویان به وزیر پناه دادند و اعتماد کردند چنانکه تبدیل به پیر و مرشد آنها شد.
وزیر در پنهانی آشوب و اختلاف می جست.از این رو برای سران دوازده گانه مسیحیان طوماری جداگانه و متناقض با هم نوشت.
سپس به غاری رفت و به خلوت نشست و هر چه مریدان اصرار کردند از خلوت بیرون نیامد.
سپس روسای دوازده گانه را جداگانه به حضور خود فراخواند و گفت جانشین من فقط تو هستی نه دیگری و هر که خلاف مذهب تو باشد بر حق نیست و باید نابود شود.
وزیر پس از این حیله خود را کشت و گروه های دوازده گانه عیسوی به جان هم افتادند و با کشتار یکدیگر از بین رفتند.
نکته:یهودیان امروز در عصر پیشرفت های حیرت انگیز،چه حیله ای برای اختلاف مسلمانان و تعصب ما بر این که فقط ما اهل حق هستیم، دارند؟!
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 12 فریب پادشاه و وزیر یهود برای کشتن مسیحیان 2
این حکایت 444 بیت است.مولانا پس از ذکر شمس و قیاس های نابجا در باره او به اختلاف پیش آمده اشاره می کند و اختلاف را نتیجه دوبینی می داند:
تمثیل:استادکاری به شاگردش می گوید شیشه را از اتاق بیاور .شاگرد دوبین(کلاج)می گوید کدام شیشه را؟استاد می گوید یک شیشه بیشتر نیست.شاگرد اصرار می ورزد که کدام را؟استاد می گوید یکی را بشکن و دیگری را بیاور و شاگرد پس از شکستن شیشه چیزی نمی بیند.
چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم
مرد احول گردد از میلان و خشم332
از خواسته های تعصب آمیز، آدمی دوبین می شود و باید این خواسته ها را بشکند.
خشم و شهوت مرد را احول کند
زاستقامت روح را مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد
صد حجاب از دل به سوی دیده شد
اختلاف میان ادیان و مذاهب که باعث جنگ های خانمان سوز شده و می شود و قرون وسطی هزار ساله و ... را پدید اورد همه از دوبینی است.آنگاه که به همه چیز از دریچه خودخواهی نگاه می کنیم دین و مذهب و آرمان هم برایمان وسیله ای برای جنگ و نفرت از دیگران می شود.
غافل از این که اساس باطن دین بر محبت و انس است و بوی بهشت از هفتاد فرسخ از آدمی که کینه ای از مومن دارد دور می شود.(مضمون حدیث معتبر).
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 13 فریب پادشاه و وزیر یهود ... 3
دل بدو دادند ترسایان تمام
خود چه باشد قوت تقلید عام
قدرت تقلید و سیطره جهل مردمان زیاد است.
در این قسمت که وزیر یهودی که دست و گوشش را برای فریب بریده اند،مسیحیان را شیفته خود می کند مولانا به مکر نفس اشاره می کند و آن را مانند موشی در انبار کارهای خوب ما می داند.
ما در این انبار گندم می کنیم
گندم جمع امده گم می کنیم377
خوی های زشت نفس این موش ها هستند.که تمامی کارهای خوب ما را می خورند.تا نفس را از نفرت،بدبینی،خودخواهی و ... پاک نکنیم نه بهشت را می بینیم و نه کار خوبی در انبار برایمان خواهد ماند.
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
تمثیل دیگر:
لیک در ظلمت یکی دزدی نهان
می نهد انگشت بر استارگان
کارهای خوب چون جرقه های اتش اند و نفس چون دزدی که برای دیده نشدن آن را خاموش می کند.و این کار نفس انگشت گذاشتن بر روی ستارگان آسمان است تا ما در تاریکی باشیم.
آرامش و پرواز روح(آرامش و پرواز روح)
(اینستاگرام)drsahafian
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان:
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 10 حکایت طوطی کل و قیاس او
انکار مردان حق و مقایسه خود با آنها
بقالی طوطی ای زیبا و شیرین گفتار داشت.روزی در دکان پرواز کرد و شیشه روغن را شکست .بقال بازگشت و دید زمین دکان پر از روغن است.خشمگین شد و بر سر طوطی کوبید .پرهای طوطی ریخت و طاس شد و از سخن گفتن باز ماند.بقال بسیار ناراحت شد..
روزی مرد طاسی وارد مغاره شد و طوطی ناگهان به گفتن آمد:
از چه ای کل با کلان آمیختی؟261
تو مگر از شیشه روغن ریختی؟
طوطی در مقایسه ای خنده دار به مشتری طاس می گوید مگر تو هم از شیشه روغن ریخته ای؟!
مولانا از این که عارفان حقیقی مانند شمس(این حکایت دقیقا بعد از ذکر مقامات شمس در حکایت اول آمده است) مورد انکار و مقایسه قرار می گیرند بسیار ناراحت است.
این قیاس در قرآن از دو منظر مورد توجه است یکی این که پیامبران مثل ما غذا می خورند و ... و دیگر در داستان خضر که ظاهر آن گناه است.
تمثیلات فراوان این قیاس باطل:
-دو گونه زنبور از یک گل شهد می گیرند اما یکی عسل می دهد و دیگری نیش.
-دو گونه آهو گیاه می خورند اما یکی مشک می دهد و دیگری سرگین.
-دو نی از یک آب می خورند اما یکی نیشکر می شود و دیگری خالی.
-دو نفر غذا می خورند یکی بخل و حسد می شود و دیگری عشق خدا یکی زمین شوره زار و دیگری زمین پاک.
-آب تلخ و آب شور،سحر و معجزه یکی نیستند.منافق آب تلخ است که در قرآن آمده بین دو آب برزخ و مانعی است.
-تقلید میمون وار و پیروی ارادتمندانه
-مسیلم کذاب که ادعای پیامبری می کند با احمد فرق می کند.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ )
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۲ - گفتن شیخ ابویزید را کی کعبه منم گرد من طوافی میکن:
حکایت حح و طواف بایزید بسطامی به دور پیر
بایزید مانند دیگر عارفان نامی(چون شمس)در جستجوی پیر مسافرت می کرد.در میانه راه پیری روشن ضمیر دید که درویشی فقیر بود. از بایزید پرسید کجا می روی؟ پاسخ داد به زیارت حج می روم.زاد و توشه چه داری؟ گفت دویست درهم نقره.
پیر گفت درهم ها را به من بده و هفت بار به دورم بگرد و بازگرد.این طواف از طواف حج بهتر است.با بزید نیز چنان کرد.
سوی مکه شیخ امت با یزید
از برای حج و عمره می دوید
گرد می گشتی که اندر شهر کیست
کو بر ارکان بصیرت متکی است2220
مقصود از سفر یافتن گنج است که همان یافتن اولیای خداوند است.
تمثیلات :-مقصود یافتن گنج است و سود و زیان فرع است.
-مقصود به دست آوردن گندم است و کاه به دنبال آن به دست می اید.اما اگر کاه بکاری گندم به دست نمی آید پس در جستجوی انسان (پیر) باش.
-مقصود دیدن کعبه هست به دنبال آن مکه هم دیده می شود.
-مقصود از معراج دیدن دوست است به دنبال آن عرش و ملایک هم دیده می شوند.
دو نکته:-حکایات عارفان خودپرستانه نیست گاهی بایزید می گوید به دورم بچرخید و گاهی خود بر گرد دیگری می چرخد(دل عارف کامل خانه حقیقی خداست).
-این حکایات مانند حکایات سعدی و شیوه مقامه گویی می تواند جنبه تعلیمی و تمثیلی داشته باشد و واقعا اتفاق نیفتاده باشد.
آمد از وی بابزید اندر مزید
منتهی در منتها آخر رسید
سرانجام کامل در هدف خود محو شد.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند:
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 9 خروش مولانا به شوق شمس در نخستین و کاملترین حکایت مثنوی
پس از بیان عشق و تمثیل آن به شمس(خورشید) و تشبیه جان ادمی به خورشید بی غروب؛ مولانا بی تابانه شمس خود را می جوید:
چون حدیث روی شمس الدین رسید
شمس چارم آسمان سر درکشید123
نام شمس که می آید، خورشید خود را پنهان می کند.
اکنون که به یاد شمس تبریزی افتادم گویا بوی پیراهن یوسف می شنوم.
از برای حق صحبت ، سال ها
بازگو حالی از آن خوش حالها
سالها می توان از حال های خوش دیدار با شمس گفت. و این ادای شکر آن است.
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
اغراق های مولانا پیاپی می آید.از یاد شمس، آسمان و زمین هم خوش وقت می شوند..
در ادامه مولانا شکوه شمس را سنگین می بیند خود را مست او می بیند و هیچ گفتاری را لایق او نمی داند.و از ایجاد فتنه و خونریزی به جهت بدخواهی علیه شمس بیمناک است.
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست130
و نوید می دهد که شرح جان را در ضمن حکایات و پوشیده بازگو خواهد کرد.
تمثیل ها برای رمز حکایات:
-با معشوق اگر برهنه بخوابی،نه تو می مانی و نه اندامت.
-برگ کاه توان سنگینی کوه را ندارد.
-آرزو و شوق داشتن خوب است .اما اندازه حد خودت.
-خورشید عالم تاب اگر کمی نزدیک شود همه چیز می سوزد .
فتنه و آشوب و خونریزی مجو
بیش از این از شمس تبریزی مگو
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 5 حکایت پادشاه و کنیزک1
ژرفترین حکایت مولانا
بشنوید ای دوستان این داستان
خود، حقیقت نقد حال ماست آن 35
افزون از 20 مقاله برای این حکایت نوشته شده است.در مقاله وادی مجهول این حکایت را بیانیه (مانیفست)مولانا می داند.
پادشاه در حین شکار ، دل به کنیزی زیبا رو می دهد و او را به بهای زیادی می خرد.پس از مدت کوتاهی کنیز بیمار می شود.همه طبیب ها از درمان کنیزک عاجز می شوند.و حال او روز به روز بدتر.
شاه عاشق ناامید رو به سوی خداوند می کند.در هنگام نیایش خوابش می برد و پیری در خواب مژده طبیب درمانگر را می دهد.
فردا طبیب می آید و بیماری کنیزک را کشف می کند.او بیمار عشق است.عاشق مردی زرگر در سمرقند.
طبیب توصیه می کند تا آن زرگر را از سمرقند بیاورند.زرگر و کنیزک به دیدار و پیوند ازدواج با هم می رسند.
اما پس از مدتی طبیب در غذای زرگر، زهر می ریزد و زهر او را زرد و ضعیف می کند. آهسته آهسته از چشم کنیز می افتد و دل به پادشاه می بندد.
مولانا چگونه این حکایت را که مشتمل بر کشتن عاشق و خودخواهی شاه است در صدر مثنوی قرار می دهد؟ پاسخ در ادامه می آید...
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی6 نگاه به نخستین و کامل ترین حکایت مولانا از سه منظر
منظر تاریخی:دوره تاریخی مولانا دوره پادشاهان و خلفاست.و با توجه به باورهای جبرگرایانه پادشاه مجری امر و تقدیر خداوند است.
بنابر این شاه به کنیز دلبسته است و زرگر مانع این عشق است که طبیب حاذق ان را از سر راه بر می دارد.
منظر اکنون:در بستر تاریخی امروز که دموکراسی و انسان سالاری بر جهان حاکم است.این خودخواهی پادشاه به هیچ عنوان تحمل نمی شود و مهارت طبیب نیز جنایتی در خدمت به حاکمیت تلقی می شود.
منظر رمز آمیز عرفانی:
پادشاه تمثیل خداوند است که عاشق آدمی است و کنیز تمثیل جان و حقیقت انسان است.
زرگر که معشوق کنیز هست مانع سلوک و وصول به حضرت حق است.
طببب مهربان که پیر طریقت آن را معرفی و حمایت می کند عشق کنیز را به زرگر از بین می برد و او را عاشق شاه می کند.
زرگر تمثیل نفس و خواسته های شدید ان است که انسان را مانند کنیز به شدت بیمار می کند و باید کشته (بی خواسته)شود.وصف طبیب جان:
دید شخصی فاضلی پر مایه یی
آفتابی در میان سایه یی
می رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست بر شکل خیال69
او در جسم سایه گونه خود آفتاب حقیقت بود.نور حقیقت داشت اما مانند هلال ماه مخفی.یا مانند خیال پنهان و غیر قابل باور برای همگان است.
عارفان در اسم ستار و غیور حق پنهانند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۴ - از خداوند ولیّ التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی:
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 7 ادب در مثنوی و عرفان
ادب شاه در ملاقات با طبیب حقیقی؛ به توصیه پیری که در خوابش آمد :
شه به جای حاجبان فا پیش رفت
پیش آن مهمان غیب خویش رفت
شاه جلوتر از دربانان به پیشواز مهمان غیبی رفت.
هر دو بحری آشنا آموخته
هر دو جان بی دوختن بر دوخته75
هر دو شناگر دریای حقیقت بودند.و به هم دوخته شده بودند(از یکی بودن جان و خواسته و شوق).
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم گشت از لطف رب
ادب در عرفان یعنی ادب حضور خداوند و حضور واصلان به حق.
نکته:ادب در اصطلاح امروز متفاوت است.مولانا را به دلیل ذکر حکایاتی که در بردارنده کلمات و مضمون های رکیک هست بی ادب دانسته اند.(شرح استاد جعفری)اما این درست نیست زیرا به بستر تاریخی مولانا و مردم بلخ و این که این کلمات در حکایت بوده است نه در کلام مولانا توجه نشده است.
موارد بی ادبی که مولانا ذکر می کند:
-بی ادبی قوم بنی اسراییل پس از دریافت مائده آسمانی و تقاضای سیر و عدس که به دنبال آن غذای آسمانی قطع می شود.
-بی ادبی ابلیس در گستاخی با خداوند و رای و نظر داشتن و سوال کردن از حق.
-بی ادبی خورشید بر اثر غرور و پیشامد خورشید گرفتگی.
کانال آرامش و پرواز روح (کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند:
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 8 روشن ترین شرح عشق در نخستین حکایت مثنوی
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل109
طببب حقیقی وقتی بر سر بالین کنیز می آید، درمی یابد که زاری و بیماری او از عشق به زرگری در سمرقند است.
از اینجا مولانا شرح عشق می کند؛
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبرست111
این سر و آن سر:1-عشق حقیقی و مجازی.2-از سوی معشوق یعنی خداوند یا از سوی عاشق یعنی آدمی.
عشق از هر طرف که باشد سرانجام ما را به او می رساند.
-عشق رمز گشای(اسطرلاب)اسرار خدا
-شرمگین بودن در برابر شرح عشق
-تفسیر عشق فقط با خودش(بی زبان)
-از عشق ماه بر خود شکافته می شود
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
قلم که خداوند به آن قسم خورده است در شرح عشق شکافته می شود.
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت115
عقل همه چیز را می شکافد اما عشق همه چیز را می سوزاند.
تمثیل عشق به آفتاب:عشق مانند وجود،خداوند و آفتاب بدیهی است و خود دلیل خود است.
سایه ها گر چه علامت آفتاب هستتد اما تو را به خواب و خیال می برند و تنها آفتاب نور جان بخش دارد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:
دریافت های دفتر اول مثنوی1 مولانا مثنوی را چگونه معرفی می کند؟
شش دفتر مثنوی با مقدمه ای شروع می شود.همانند همه کتابهای آن روزگار این مقدمه به زبان عربی است.جوشش تمثیل مولانا از مقدمه دفتر اول در معرفی مثنوی آغاز می شود (بر اساس آیات قرآن نظیر سازی شده است):
این کتاب مثنوی است.پایه پایه های دین،فقه اکبر و دلیل محکم برای یافتن رازهای ایمان و وصول.
تمثیلات برای معرفی مثنوی:
-نور مثنوی مانند چراغدانی است که در آن چراغی تابانتر از صبح روشن است.
-بهشت دلها، با انبوه درختان و چشمه ها و چشمه سلسبیل.
-مانند رود نیل است؛ مومنین به آن را نجات می دهد اما فرعونیان غرق در خودخواهی را غرق می کند.
-با دست فرشتگان الهام نوشته شده است و جز پاکیزگان آن را نمی یابند(مس نمی کنند).
-مثنوی را باطل فرا نمی گیرد و خداوند نگهدار آن است.
و مثنوی لقب های دیگر دارد که خداوند بر آن نهاده است.
همچنین در این مقدمه چندین سطر در عظمت حسام الدین چلبی آورده است که نشان می دهد مولانا می دانسته مثنوی او جهانگیر می شود و چراغ راه مشتاقان:
'سرمشق عارفان و فریادرس مردمان
-کلید گنجخانه عرش شمشیر حق
-بایزید زمان و جنید دوران و ....
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی2 چرا مولانا مثنوی را با نام نی آغاز می کند؟
بشنو از نی چون حکایت می کند
خداوندان شعر و ادب پارسی، سخن را با نام خدا و درود بر پیامبر و خلفای چهارگانه آغاز می کنند؛ اما مثنوی با تمثیل نی پیش می رود.34 بیت آغازین دارد که در 8 بیت نی تکرار شده است.راز این شروع در تمثیل های مولانا از نی نهفته است:
-نی (ساز موسیقی)می نالد چون از دوستان خود جدا شده است.این ناله رازی دارد که جان انسان مخاطب آن است.
-ناله نی آتشین است و آتش آن عشق است و عشق زاییده شوق به ایام خوش وصال.
-نوایش پرده های اسارت فکر و خواهش را می درد و جان را آزاد می کند.
-نی هم درد است و هم درمان به ظاهر زهر می نماید و آدمی را از خود دور می کند؛اما پادزهر است.
-رازهای هستی و وجود آدمی در نوای نی است.وقتی که بر دهان جان انسان قرار گیرد.
مولانا نی را جان آدمی می داند که از مرحله و پیشگاه خداوند جدا شده است.
بر این باور یک درد بیشتر در وجود آدمی نیست و تنها یک شوق و عشق وجود دارد.همچنین یک درمان برای این درد هست و آن پیوند جان به مرحله دیدار خداست.پس از دیدار دیگر الفاظ به کار نمی آیند.
نی واسطه است به آن وادی بهشتی.و خود مولانا یا هر جانی است که مانند نی از خود خالی شده است از او و نوای خداوند پر شده است.
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 3 فلسفه زمان و نی نامه مولانا
کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند2
سر من از ناله من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست7
آدمی غریبی است که از نیستان حضور خداوند و عرشیان جدا شده است.اما چه زمانی انسان در حضور خدا بوده است؟ وقتی هنوز زمان آفریده نشده است ، زمان حضور چه معنایی دارد؟!
پاسخ:حضور در پیشگاه خدا مرحله بوده است نه زمان و هر چیزی که زمانی نباشد همیشگی است.
حضور در پیشگاه خدا مرحله وجودی همیشگی ماست که به جان ما تعلق دارد.
و پس از آمدن به این دنیا پرده زمان مانع دستیابی به آن است.
مولانا می فرماید من نی بریده شده از حضورم اما آگاهی ام سبب فریادی رسا شده است که همه جانها آن را می یابند و یکصدا با من بانگ می زنند که حضور همیشگی است.(در نفیر به جای از نفیر،این شرح جدید را تقویت می کند.همچنین دور نبودن این بانگ آگاهی از حقیقت وجودی آدمی دلیل بی زمانی مرحله حضور است.)
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست8
دیدن جان با اجازه و لطف خداوند میسر است.
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست14
کسی محرم این مرحله حضور می شود که به مرحله فنا برسد و از خودش(جسم و فکر و خواسته)فاصله قابل توجهی بگیرد.
ادامه دریافت های دفتر اول مثنوی 4 نی نامه بیانیه(مانیفست) عشق و عرفان
34 بیت نخستین اعلامیه عرفانی و سند راه شهود و تعالی است.
تمثیل "نی" که 9 بار در مقدمه آمده، رکن و پایه دیگر تمثیل های مولاناست که به معنی نفی هم می تواند باشد یعنی هر که وجود محدود خود را نفی کرد به جان حقیقی خود می رسد.
در ادامه نی با تمثیل های دیگر مانند عشق، می،آتش،موسیقی و آیینه پیوند می خورد.
در نی تهی شده عشق حاکم است.شوق به بازگشت ،عشق آفرین و مست کننده است. و نی خالی نواهای داودی دارد که بیهوش کننده است.
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد22
مولانا به عشق شادباش می گوید .عشق را افلاطون و جالینوس می داند یعنی هم طبیب روح و هم پزشک جسم.
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پر، وای او
عشق پر پرواز آدمی در حریم اوست.
دو بیت پایانی؛ آیینه سخن گو بیانگر حقایق نی می باشد و رمز سخنگویی زدودن زنگار وجود غیر حقیقی است و خالی شدن چون نی.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۳ - حکایت:
حکایت حح و طواف بایزید بسطامی به دور پیر
بایزید مانند دیگر عارفان نامی(چون شمس)در جستجوی پیر مسافرت می کرد.در میانه راه پیری روشن ضمیر دید که درویشی فقیر بود. از بایزید پرسید کجا می روی؟ پاسخ داد به زیارت حج می روم.زاد و توشه چه داری؟ گفت دویست درهم نقره.
پیر گفت درهم ها را به من بده و هفت بار به دورم بگرد و بازگرد.این طواف از طواف حج بهتر است.با بزید نیز چنان کرد.
سوی مکه شیخ امت با یزید
از برای حج و عمره می دوید
گرد می گشتی که اندر شهر کیست
کو بر ارکان بصیرت متکی است2220
مقصود از سفر یافتن گنج است که همان یافتن اولیای خداوند است.
تمثیلات :-مقصود یافتن گنج است و سود و زیان فرع است.
-مقصود به دست آوردن گندم است و کاه به دنبال آن به دست می اید.اما اگر کاه بکاری گندم به دست نمی آید پس در جستجوی انسان (پیر) باش.
-مقصود دیدن کعبه هست به دنبال آن مکه هم دیده می شود.
-مقصود از معراج دیدن دوست است به دنبال آن عرش و ملایک هم دیده می شوند.
دو نکته:-حکایات عارفان خودپرستانه نیست گاهی بایزید می گوید به دورم بچرخید و گاهی خود بر گرد دیگری می چرخد(دل عارف کامل خانه حقیقی خداست).
-این حکایات مانند حکایات سعدی و شیوه مقامه گویی می تواند جنبه تعلیمی و تمثیلی داشته باشد و واقعا اتفاق نیفتاده باشد.
آمد از وی بابزید اندر مزید
منتهی در منتها آخر رسید
سرانجام کامل در هدف خود محو شد.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۹ - قصهٔ جوحی و آن کودک کی پیش جنازهٔ پدر خویش نوحه میکرد:
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 23 حکایت "جوحی" و کودکی که بر سر جنازه پدر ناله می کرد
کودکی در پیش تابوت پدر
زار می نالید و بر می کوفت سر
کای پدر، آخر کجاات برند؟
تا تو را در زیر خاکی بفشرند3117
کودک می گفت:پدر تو را کجا می برند؟تو را به خانه ای تنگ و تاریک که هیچ چراغی ندارد می برند.خانه ای که نه فرشی دارد و نه دری و نه غذایی.
جوحی که با پدر آنجا بود گفت:
پدرجان فکر می کنم این تابوت را به خانه ما می برند؛زیرا خانه ما نیز نه فرشی دارد و نه چراغ و غذایی.
خانه آن دل که ماند بی ضیا
از شعاع آفتاب کبریا
تنگ و تاریک است چون جان جهود
بی نوا از ذوق سلطان ودود3130
مولانا دل آنان که خداوند در آن نیست را به این خانه تشبیه می کند و بعد باز با تمثیل های فراوان جان انسان را فقط زنده حقیقی می داند که آدمی آن را در این خانه تنگ و تاریک برده است.
ادامه تمثیلات:
-جان یوسف است که به چاه بردیمش.
-جان یونس است که بابد در شکم ماهی کامل شود و با رشته تسبیح خداوند بیرون آید .
گر مسبح باشد از ماهی رهید
ورنه در وی هضم گشت و ناپدید
اگر بیرون نیایی از شکم ماهی در آن هضم میشوی و مسخ خواهی شد.
ماهیان جان در این دریا پرند
تو نمی بینی به گردت می پرند
جهان پر از عارفان است.انها ماهیان جان هستند که در اطرافت پرواز می کنند.
(ماهیانی که پرواز می کنند یک تخیل زیباست.)
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۶ - باز جواب گفتن ابلیس معاویه را:
بیدار کردن ابلیس معاویه را برای نماز 1
بستر تاریخی مثنوی کلید دریافت انوار آن است.
معاویه درها را بسته و در گوشه کاخش خوابیده بود .ناگهان شبحی او را از خواب بیدار کرد.به دنبالش گشت و از او پرسید تو کیستی ؟پاسخ داد:ابلیس. چرا مرا بیدار کردی؟وقت نماز است. معاویه با تعجب پرسید تو کارت دور کردن آدمی از خداوند است این چه نیرنگی است؟!
ابلیس سخنان فریبنده بسیاری گفت اما معاویه به فراست همه را رد کرد. در پایان ابلیس گفت اگر نماز را از دست می دادی چنان حال پشیمانی و بازگشت به خداوند به تو دست می داد که از نماز بالاتر بود.
بستر تاریخی :مولانا در بستر تاریخی اهل سنت دولت عثمانی مثنوی را آفریده است(همچنین زمانی که اروپا در جاهلیت قرون وسطی بود).
چشمه تمثیل مولانا بر باورهای مردم آن سرزمین جوشیده است.افزون بر این مغز تمثیل را می جوید.
آنان که ناآگاهانه بر مولانا خرده گرفته اند در پوسته تمثیلها مانده اند.
نکته:تشیع به طور رسمی از قرن 11 به همت دولت صفوی تشکل یافت و پیش از آن شیعیان یا علویان در مدارس اهل سنت درس می خواندند و تدریس می کردند.
چند روزی که ز پیشم رانده است
چشم من در روی خوبش مانده است
ترک سجده از حسد گیرم که بود
آن حسد از عشق خیزد نه از جحود2642
ابلیس:گرچه رانده شده ام اما چشم من نظاره گر روی زیبای اوست.حسادت من به آدم از عشق به خداوند بود که رقیب برای عشقم نمی خواستم.
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 22 بیدار کردن ابلیس معاویه را برای نمار 2
آتش و نفطی، نسوزی چاره نیست
کیست کز دست تو جامه اش پاره نیست
ابلیس محکوم به سوزاندن بندگی است.
کی رهد از مکر تو ای مختصم
غرق طوفانیم الا من عصم2670
طوفان نوح همیشه هست.تیرنگ و گمراهی تو طوفان دایمی است.کشتی نوح پناه بردن به حریم خداست.
گفت ابلیسش گشای این عقد را
من محکم قلب را و نقد را
این گره را بگشا و دریافت کن که من سنگ محک برای گوهرهای تقلبی هستم(انکه گوهر اصیل است ترسی از ابلیس ندارد).
تمثیلات مولانا برای آمیخته بودن خیر و شر ،چون چشمه ای می جوشد.(راز سرنوشت)
- اگر بچه گرگ با آهوان بزرگ شود سرانجام گرگ می شود .علف و استخوان در برابرش بگذار ...
_آدمی اگر غذای نفس انتخاب کرد تاقص و در رنجی دایمی است و اگر غذای روح خواست ،در سرور و شرب مدام خواهد بود.
-هندو(غلام سیاه)آیینه را می شکند که چرا مرا سیاه نشان می دهی؟!سیاهی از خود اوست.ابلیس یک آیینه است .
-من شاهدم زندانی نیستم.
-من شاخه های خشک و آفت ها را قطع می کنم تا نهال های میوه دار را تربیت کنم.
آرامش و پرواز روخ
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۶ - باز جواب گفتن ابلیس معاویه را:
بیدار کردن ابلیس معاویه را برای نماز 1
بستر تاریخی مثنوی کلید دریافت انوار آن است.
معاویه درها را بسته و در گوشه کاخش خوابیده بود .ناگهان شبحی او را از خواب بیدار کرد.به دنبالش گشت و از او پرسید تو کیستی ؟پاسخ داد:ابلیس. چرا مرا بیدار کردی؟وقت نماز است. معاویه با تعجب پرسید تو کارت دور کردن آدمی از خداوند است این چه نیرنگی است؟!
ابلیس سخنان فریبنده بسیاری گفت اما معاویه به فراست همه را رد کرد. در پایان ابلیس گفت اگر نماز را از دست می دادی چنان حال پشیمانی و بازگشت به خداوند به تو دست می داد که از نماز بالاتر بود.
بستر تاریخی :مولانا در بستر تاریخی اهل سنت دولت عثمانی مثنوی را آفریده است(همچنین زمانی که اروپا در جاهلیت قرون وسطی بود).
چشمه تمثیل مولانا بر باورهای مردم آن سرزمین جوشیده است.افزون بر این مغز تمثیل را می جوید.
آنان که ناآگاهانه بر مولانا خرده گرفته اند در پوسته تمثیلها مانده اند.
نکته:تشیع به طور رسمی از قرن 11 به همت دولت صفوی تشکل یافت و پیش از آن شیعیان یا علویان در مدارس اهل سنت درس می خواندند و تدریس می کردند.
چند روزی که ز پیشم رانده است
چشم من در روی خوبش مانده است
ترک سجده از حسد گیرم که بود
آن حسد از عشق خیزد نه از جحود2642
ابلیس:گرچه رانده شده ام اما چشم من نظاره گر روی زیبای اوست.حسادت من به آدم از عشق به خداوند بود که رقیب برای عشقم نمی خواستم.
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 22 بیدار کردن ابلیس معاویه را برای نمار 2
آتش و نفطی، نسوزی چاره نیست
کیست کز دست تو جامه اش پاره نیست
ابلیس محکوم به سوزاندن بندگی است.
کی رهد از مکر تو ای مختصم
غرق طوفانیم الا من عصم2670
طوفان نوح همیشه هست.تیرنگ و گمراهی تو طوفان دایمی است.کشتی نوح پناه بردن به حریم خداست.
گفت ابلیسش گشای این عقد را
من محکم قلب را و نقد را
این گره را بگشا و دریافت کن که من سنگ محک برای گوهرهای تقلبی هستم(انکه گوهر اصیل است ترسی از ابلیس ندارد).
تمثیلات مولانا برای آمیخته بودن خیر و شر ،چون چشمه ای می جوشد.(راز سرنوشت)
- اگر بچه گرگ با آهوان بزرگ شود سرانجام گرگ می شود .علف و استخوان در برابرش بگذار ...
_آدمی اگر غذای نفس انتخاب کرد تاقص و در رنجی دایمی است و اگر غذای روح خواست ،در سرور و شرب مدام خواهد بود.
-هندو(غلام سیاه)آیینه را می شکند که چرا مرا سیاه نشان می دهی؟!سیاهی از خود اوست.ابلیس یک آیینه است .
-من شاهدم زندانی نیستم.
-من شاخه های خشک و آفت ها را قطع می کنم تا نهال های میوه دار را تربیت کنم.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۹۳ - کرامات ابراهیم ادهم قدس الله سره بر لب دریا:
ادامه دریافت های دفتر دوم مثننوی19
ابراهیم ادهم و اسرار معحزات و کرامات1
ابراهیم ادهم(پادشاهی که سلطنت را رها کرد و چون بودا ساکن بیابانها شد) در سیر خود به دریایی رسید و مشغول دوختن خرقه اش شد. امیری که قبلا غلام او بود او را دید. در ذهنش گذشت که چرا ابراهیم حکومت را رها کرد و این گونه ژولیده و گمنام گشت.ابراهیم ضمیر او را خواند و سوزنش را داخل دریا انداخت. هزاران ماهی از آب سربرآوردند و در دهان هر کدام سوزنی از طلا بود. ابراهیم به امیر گفت:حکومت بر دلها (ولایت بر هستی از طریق ارتباط با جان جهان)بهتر از حکومت بر تخت هاست.
ملک هفت اقلیم ضایع می کند
چون گدا بر دلق سوزن می زند3215
شیخ واقف گشت از اندیشه اش
شیخ چون شیرست و دل ها بیشه اش
شیخ سوزن زود در دریا فکند
خواست سوزن را به آواز بلند
صدهزاران ماهی اللهیی
سوزن زر در لب هر ماهیی
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 20 کرامت های ابراهیم ادهم 2
رو بدو کرد و بگفتش ای امیر
ملک دل به یا چنان ملک حقیر؟3228
ابراهیم ادهم بعد از آنکه باطن امیر را خواند و سوزنش را به دریا انداخت ،هزاران ماهی برایش سورن طلا در دهان گرفتند و ...
این نشان ظاهرست این هیچ نیست
تا به باطن در روی بینی تو بیست
سوی شهر از باغ شاخی آورند
باغ و بستان را کجا آنجا برند؟
خاصه باغی کین فلک یک برگ اوست
بلکه آن مغزست، وین دگر چو پوست
مولانا کرامات و معجزات را نشان ظاهری می داند که امکان داشته از عالم معنا و باطن به این دنیا بیاید. مانند شاخه درختی که از باغ بیاورند در حالی که خود باغ را نمی توان با خود برد
بر نمی داری سوی آن باغ گام
بوی افزون جوی و کن دفع زکام
تا که آن بو جاذب جانت شود
تا که آن بو نور چشمانت شود
مولانا در اینجا به آمیختگی و تاثیر حس های معنوی در یکدیگر می پردازد :
-بوی پیراهن یوسف باعث بینایی پدر شد
-به شوق این بو پیامبر فرمود نور چشمم نماز است.
گوسفندان حواس خود را به چراگاه حس های معنوی بران(سوره اعلی/4) حس های معنوی هدایت کننده دیگر حس ها می شوند و بی زبان با تو راز می گویند( حقیقت محض از دنیای واژه ها و ... دور است فقط دریافت می شود از این رو وقتی به الفاظ در می آید مختلف می شود و جدال آغاز می شود.) مولانا با الهام از آیه 111 سوره توبه می گوید خداوند جان مومنان را می خرد تا این حس ها و دانش های معنوی را بدهد.بهشت این است و ادامه می دهد که پس از آن فرشتگان شاگرد آدم شدند. در تمثیل کسی را که به دانش های ظاهری بسنده کرده است چون موش کوری می داند که راههای خاک را به خوبی می داند.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۵ - حکایت هندو کی با یار خود جنگ میکرد بر کاری و خبر نداشت کی او هم بدان مبتلاست:
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 18 حکایت نماز خواندن هندوها
عنکبوت خودبینی آدمی را به بند میکشد
4 هندی مشغول نماز بودند.وسط نماز، بکی می گوید مگر وقت نماز است؟
دومی می گوید نمازت باطل شد.
سومی می گوید نماز خودت باطل است.
چهارمی می گوید خدا را شکر من وسط نماز حرف نزدم تا باطل شود.
خودبینی سبب می شود تا به فرموده عیسی ع خار را در چشم دوستت ببینی و چوب را در چشم خود نبینی.
حکایت به گونه ای دیگر:
کاروانی به سرزمین نسناس ها(میمون های آدم نما)وارد شد و یکی که فربه بود را کشتند و خوردند.
نسناسی از پشت درخت گفت چون سرو خورده بود فربه شده بود.او را نیز کشتند.
نسناس دیگری گفت اگر عقل می داشت سکوت می کرد.و نسناس دیگری گفت افرین بر من که چیزی نگفتم و همه خوراک کاروانیان شدند.
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید3034
زآتکه نیم او ز عیبستان بده ست
وآن دگر نیمش ز غیبستان بده ست
مولانا می فرماید به دنبال انسان بی عیب نگردید.
تا نروید ریش تو ای خوب من
پس دگر ساده زنخ طعنه مزن
ای زیبای من تا وقتی ریش خودت در نیامده است بر انسان بی ریش خرده نگیر.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 16 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را1
امارت و برتری سیرت بر صورت
پادشاهی دو غلام خرید.یکی زیبا روی و خوش اندام و دیگری زشت روی و کثیف.
زیبا روی را راهی گرمابه کرد و به غلام زشت روی گفت،دوستت از تو بدی های زیادی می گوید.
غلام زشت رو پاسخ داد: دوست من راستگوست و اوصاف خوب زیادی از او گفت ولی یک عیب دارد که متکبر و خودبین نیست.
وقتی غلام زببا رو از گرمابه بازگشت،پادشاه غلام زشت رو را دنبال کاری فرستاد و او را امتحان کرد که دوستت می گوید که تو فردی دو رو و ریاکار هستی.
غلام زیبارو وقتی این را شنید خشمگین شد و سیل دشنام را متوجه دوست خود کرد.
شاه طاقت نیاورد و دست بر دهان غلام گذارد و گفت:با این امتحان شخصیت شما را شناختم.
درست است که صورتی زشت و جسمی بدبو دارد اما سیرت تو از آن زشت تر و بدبوتر است.
بنابر این او همیشه سرپرست و امیر تست.
مولانا؛ این هنرمند تمثیل، برتری سیرت بر صورت را با تمثیل نقاشی می کند.
آن سنا برقی که بر ارواح تافت
تا که آدم معرفت زآن نور یافت910
خاک بی ارزش را خداوند با نور خود برتر از همه افریدگان کرد.(غلبه سیرت بر صورت)
و با این نور، آدم به نور معرفت رسید و آتش بر ابراهیم گلستان شد و اسماعیل تسلیم ذبح شد.
آهن در دست داود نرم و دیو فرمانبردار سلیمان شد.یوسف از آن نور تعبیر خواب می کرد و عصای چوپانی موسی قصر فرعون را بلعید و عیسی به آسمان رفت و محمد ماه را دو نیم کرد .
مولانا که روح انبیا و اولیا و عارفان را در اتصال همین نور می بیند در ادامه خلفا و عارفانی چون جنید و بایزید بسطامی و .... ذکر می کند.
آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی17 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را2
نقاشی مولانا با تمثیل در باره سیرت نیک
سیرت نیکو بر عمل نیک برتر است؛ زیرا تنها عمل نیک کافی نیست بلکه باید آن را به سوی خداوند ببری.
این عرض های نماز و روزه را
چون که لا یبقی زمانین انتفی
نماز و روزه عرضی هستند ( عرض مانند رنگ که باید بر جوهری عارض شود)
و عرض در دو زمان باقی نمی ماند تا این نماز و روزه را با خود ببری.
نقل نتوان کرد مر اعراض را
لیک از جوهر برند امراض را
(پس فایده آنها چیست؟)
از سیرت انسان بیماری های نفس را دور می کنند.
آن نکاح زن عرض بد شد فنا
جوهر فرزند حاصل شد ز ما 951
ازدواج یا هم بستری عرض و فرزند جوهر است.
لقاح حیوانات عرض و جوهر فرزند آنان است.کاشتن درخت عرض و میوه جوهر است.صیقل زدن به آینه عرض و صاف شدن آیینه جوهر است.
پس نگو من عمل های زیادی دارم؛ زیرا اینها عرض هستند.
این صفت کردن عرض باشد خمش
سایه بز را پی قربان مکش
تکیه کردن بر اعمال بدون سیرت نیک مانند قربانی کردن سایه بز است
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی:
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی14 حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش1
بود شیخی دایما او وام دار
از جوانمردی که بود آن نامدار
ده هزاران وام کردی از مهان
خرج کردی بر فقیران جهان
درویش عارف قرض می کرد و برای فقیران خرج می کرد.زمانی که عمرش به پایان رسید، طلبکاران برای گرفتن طلب خود؛ دورش جمع شدند.
شیخ گفت این بدگمانان را نگر
نیست حق را چارصد دینار زر
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد
لاف حلوا بر امید دانگ زد
درویش عارف بر بدگمانی آنان می خندید که خداوند چهارصد دینار طلا ندارد؟!
در این میان کودکی حلوا می فروخت.عارف دستور داد تا حلواهای کودک رابخرند به طلبکاران بدهند.
نیم دینار هم طلب کودک اضافه شد و درویش پولی نداشت.
کودک طبق را بر زمین زد و گریه می کرد که استادم مرا می کشد.
طلبکاران گفتند مال ما را خوردی ، چرا حق این کودک بیچاره را می خوری....
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 15
حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش2
پس از اعتراض شدید طلبکاران و اضافه شدن نیم درهم کودک حلوا فروش به آن:
درویش تسلیم خداوند و از گفتگوی خلق فارغ بود.
آنکه جان بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او
مولانا تمثیلات بدیعی برای فراغت خاطر شیخ میآورد:
-مهتاب از عوعوی سگان باکی ندارد.
-آب زلال به خس های روی آب کاری ندارد.
-مسیح مرده زنده می کند و یهودی سبیلش را از خشم می کند.
-شاه بی اعتنا به سر و صدای قورباغه ها تا سحر بر لب جوی شراب می نوشد.
تا هنگام نماز عصر کودک گریه می کرد تا این که هدیه ای برای عارف آوردند که در آن طبق چهارصد دینار و نیم دینار برای کودک بود.
دوباره صدای مردمان در ستایش کرامت های شیخ بلند شد.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۹ - رنجانیدن امیری خفتهای را کی مار در دهانش رفته بود:
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 13 حکایت امیر خردمند و مردی که در حال خواب ماری در دهانش رفت
عاقلی بر اسب می آمد سوار
در دهان خفته می رفت مار
برد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به درد آویخته1883
امیر خردمند وقتی صحنه رفتن مار در دهان مرد را مشاهده کرد، با گرز او را از خواب بیدار کرد.مرد پا به فرار گذاشت تا زیردرخت سیب، بعد او را مجبور کرد که از سیب های پوسیده بخورد.
بانگ می زد کای امیر آخر چرا
قصد من کردی چه کردم من تو را
هر زمان می گفت او نفرین نو
اوش می زد کاندرین صحرا بدو
مرد از ماری که درونش رفته بود بود آگاهی نداشت و امیر را ناسزا می گفت.
اما پس از مدتی مار سیاه با همه آنچه خورده بود از دهانش بیرون آمد.
مرد در مقابل امیر نیک خواه به سجده در آمد.
مصطفی فرمود گر گویم به راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهره های پر دلان هم بر درد
نه رود ره نه غم کاری خورد1912
تمثیل:نفس آدمی ماری است که در خواب دنیا درون ما جا خوش کرده است.
تازیانه های خداوندی برای رهایی از آن است و اگر شرح آن مار را بازگو کند آدمی از ترس قادر به هیچ کاری نخواهد بود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان:
ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 12 حکایت ادب و محبت لقمان حکیم به خواجه خود
هر غذایی که برای خواجه میآوردند ،نخست از لقمان می خواست تا او بخورد.
خربزه اورده بودند ارمغان
گفت رو فرزند، لقمان را بخوان
چون برید و داد تو را یک برین
همچو شکر خوردش و چون انگبین1515
خربزه آورده بودند، خواجه به فرزند گفت لقمان را بیاور.برشی از خربزه به او داد.لقمان مانند شکر و عسل می خورد و خواجه تا هفده برش به او داد.
خواجه از اینکه لقمان خربزه را مانند شکر می خورد به اشتها آمد و برشی از آن را خورد.
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
سپس به لقمان گفت این زهر را چگونه چون شکر خوردی؟!
گفت من از دست نعمت بخش تو
خورده ام چندان که از شرمم دوتو(دولا)
لذت دست شکر بخشت بداشت
اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت
لقمان می گوید از دست شکر بخش تو هر چه برسد شیرین است.
از محبت تلخ ها شیرین شود
از محبت مس ها زرین شود ...
عشق بر اساس هستی و ادامه آن چیرگی دارد.خداوندگارمان که در گوشه ذات خود آرمیده بود با عشق بر سر آفرینش آمد.
پس عشق میدانی است که زندگی می دهد و جهان از این دایره گسترش می یابد.
در مطالعات ذهن هم آمده که عشق به یک موضوع باعث یادگیری می شود.
در دانش مدیریت می خوانیم هر سازمانی که عشق بیشتری بر آن حاکم است پیشروتر است و ...
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سهشنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر: