گنجور

حاشیه‌ها

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 16 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را1
امارت و برتری سیرت بر صورت
پادشاهی دو غلام خرید.یکی زیبا روی و خوش اندام و دیگری زشت روی و کثیف.
زیبا روی را راهی گرمابه کرد و به غلام زشت روی گفت،دوستت از تو بدی های زیادی می گوید.
غلام زشت رو پاسخ داد: دوست من راستگوست و اوصاف خوب زیادی از او گفت ولی یک عیب دارد که متکبر و خودبین نیست.
وقتی غلام زببا رو از گرمابه بازگشت،پادشاه غلام زشت رو را دنبال کاری فرستاد و او را امتحان کرد که دوستت می گوید که تو فردی دو رو و ریاکار هستی.
غلام زیبارو وقتی این را شنید خشمگین شد و سیل دشنام را متوجه دوست خود کرد.
شاه طاقت نیاورد و دست بر دهان غلام گذارد و گفت:با این امتحان شخصیت شما را شناختم.
درست است که صورتی زشت و جسمی بدبو دارد اما سیرت تو از آن زشت تر و بدبوتر است.
بنابر این او همیشه سرپرست و امیر تست.
مولانا؛ این هنرمند تمثیل، برتری سیرت بر صورت را با تمثیل نقاشی می کند.
آن سنا برقی که بر ارواح تافت
تا که آدم معرفت زآن نور یافت910
خاک بی ارزش را خداوند با نور خود برتر از همه افریدگان کرد.(غلبه سیرت بر صورت)
و با این نور، آدم به نور معرفت رسید و آتش بر ابراهیم گلستان شد و اسماعیل تسلیم ذبح شد.
آهن در دست داود نرم و دیو فرمانبردار سلیمان شد.یوسف از آن نور تعبیر خواب می کرد و عصای چوپانی موسی قصر فرعون را بلعید و عیسی به آسمان رفت و محمد ماه را دو نیم کرد .
مولانا که روح انبیا و اولیا و عارفان را در اتصال همین نور می بیند در ادامه خلفا و عارفانی چون جنید و بایزید بسطامی و .... ذکر می کند.
آرامش و پرواز روح

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۴۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۳ - قسم غلام در صدق و وفای یار خود از طهارت ظن خود:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی17 حکایت امتحان کردن پادشاه دو غلام را2
نقاشی مولانا با تمثیل در باره سیرت نیک
سیرت نیکو بر عمل نیک برتر است؛ زیرا تنها عمل نیک کافی نیست بلکه باید آن را به سوی خداوند ببری.
این عرض های نماز و روزه را
چون که لا یبقی زمانین انتفی
نماز و روزه عرضی هستند ( عرض مانند رنگ که باید بر جوهری عارض شود)
و عرض در دو زمان باقی نمی ماند تا این نماز و روزه را با خود ببری.
نقل نتوان کرد مر اعراض را
لیک از جوهر برند امراض را
(پس فایده آنها چیست؟)
از سیرت انسان بیماری های نفس را دور می کنند.
آن نکاح زن عرض بد شد فنا
جوهر فرزند حاصل شد ز ما 951
ازدواج یا هم بستری عرض و فرزند جوهر است.
لقاح حیوانات عرض و جوهر فرزند آنان است.کاشتن درخت عرض و میوه جوهر است.صیقل زدن به آینه عرض و صاف شدن آیینه جوهر است.
پس نگو من عمل های زیادی دارم؛ زیرا اینها عرض هستند.
این صفت کردن عرض باشد خمش
سایه بز را پی قربان مکش
تکیه کردن بر اعمال بدون سیرت نیک مانند قربانی کردن سایه بز است
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی14 حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش1
بود شیخی دایما او وام دار
از جوانمردی که بود آن نامدار
ده هزاران وام کردی از مهان
خرج کردی بر فقیران جهان
درویش عارف قرض می کرد و برای فقیران خرج می کرد.زمانی که عمرش به پایان رسید، طلبکاران برای گرفتن طلب خود؛ دورش جمع شدند.
شیخ گفت این بدگمانان را نگر
نیست حق را چارصد دینار زر
کودکی حلوا ز بیرون بانگ زد
لاف حلوا بر امید دانگ زد
درویش عارف بر بدگمانی آنان می خندید که خداوند چهارصد دینار طلا ندارد؟!
در این میان کودکی حلوا می فروخت.عارف دستور داد تا حلواهای کودک رابخرند به طلبکاران بدهند.
نیم دینار هم طلب کودک اضافه شد و درویش پولی نداشت.
کودک طبق را بر زمین زد و گریه می کرد که استادم مرا می کشد.
طلبکاران گفتند مال ما را خوردی ، چرا حق این کودک بیچاره را می خوری....

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 15
حکایت شیخ احمد خضرویه و کودک حلوا فروش2
پس از اعتراض شدید طلبکاران و اضافه شدن نیم درهم کودک حلوا فروش به آن:
درویش تسلیم خداوند و از گفتگوی خلق فارغ بود.
آنکه جان بوسه دهد بر چشم او
کی خورد غم از فلک وز خشم او
مولانا تمثیلات بدیعی برای فراغت خاطر شیخ می‌آورد:
-مهتاب از عوعوی سگان باکی ندارد.
-آب زلال به خس های روی آب کاری ندارد.
-مسیح مرده زنده می کند و یهودی سبیلش را از خشم می کند.
-شاه بی اعتنا به سر و صدای قورباغه ها تا سحر بر لب جوی شراب می نوشد.

تا هنگام نماز عصر کودک گریه می کرد تا این که هدیه ای برای عارف آوردند که در آن طبق چهارصد دینار و نیم دینار برای کودک بود.
دوباره صدای مردمان در ستایش کرامت های شیخ بلند شد.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۳۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۹ - رنجانیدن امیری خفته‌ای را کی مار در دهانش رفته بود:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 13 حکایت امیر خردمند و مردی که در حال خواب ماری در دهانش رفت
عاقلی بر اسب می آمد سوار
در دهان خفته می رفت مار
برد او را زخم آن دبوس سخت
زو گریزان تا به زیر یک درخت
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای به درد آویخته1883
امیر خردمند وقتی صحنه رفتن مار در دهان مرد را مشاهده کرد، با گرز او را از خواب بیدار کرد.مرد پا به فرار گذاشت تا زیردرخت سیب، بعد او را مجبور کرد که از سیب های پوسیده بخورد.
بانگ می زد کای امیر آخر چرا
قصد من کردی چه کردم من تو را
هر زمان می گفت او نفرین نو
اوش می زد کاندرین صحرا بدو
مرد از ماری که درونش رفته بود بود آگاهی نداشت و امیر را ناسزا می گفت.
اما پس از مدتی مار سیاه با همه آنچه خورده بود از دهانش بیرون آمد.
مرد در مقابل امیر نیک خواه به سجده در آمد.
مصطفی فرمود گر گویم به راست
شرح آن دشمن که در جان شماست
زهره های پر دلان هم بر درد
نه رود ره نه غم کاری خورد1912
تمثیل:نفس آدمی ماری است که در خواب دنیا درون ما جا خوش کرده است.
تازیانه های خداوندی برای رهایی از آن است و اگر شرح آن مار را بازگو کند آدمی از ترس قادر به هیچ کاری نخواهد بود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۱ - ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 12 حکایت ادب و محبت لقمان حکیم به خواجه خود
هر غذایی که برای خواجه می‌آوردند ،نخست از لقمان می خواست تا او بخورد.
خربزه اورده بودند ارمغان
گفت رو فرزند، لقمان را بخوان
چون برید و داد تو را یک برین
همچو شکر خوردش و چون انگبین1515
خربزه آورده بودند، خواجه به فرزند گفت لقمان را بیاور.برشی از خربزه به او داد.لقمان مانند شکر و عسل می خورد و خواجه تا هفده برش به او داد.
خواجه از اینکه لقمان خربزه را مانند شکر می خورد به اشتها آمد و برشی از آن را خورد.
چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
سپس به لقمان گفت این زهر را چگونه چون شکر خوردی؟!
گفت من از دست نعمت بخش تو
خورده ام چندان که از شرمم دوتو(دولا)
لذت دست شکر بخشت بداشت
اندرین بطیخ تلخی کی گذاشت
لقمان می گوید از دست شکر بخش تو هر چه برسد شیرین است.
از محبت تلخ ها شیرین شود
از محبت مس ها زرین شود ...
عشق بر اساس هستی و ادامه آن چیرگی دارد.خداوندگارمان که در گوشه ذات خود آرمیده بود با عشق بر سر آفرینش آمد.
پس عشق میدانی است که زندگی می دهد و جهان از این دایره گسترش می یابد.
در مطالعات ذهن هم آمده که عشق به یک موضوع باعث یادگیری می شود.
در دانش مدیریت می خوانیم هر سازمانی که عشق بیشتری بر آن حاکم است پیشروتر است و ...
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۵ - انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان:

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی 10 اعتراض موسی ع بر مناجات شوپان
دید موسی یک شبانی را به راه
کو همی می گفت ای گزیننده اله
تو کجابی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامه ات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت اورم ای محتشم....
بر این داستان معروف اشکالی وارد شده است که موسی ع در قسمت پایانی داستان چگونه توصیه می کند چوپان بدون آداب و آیین ،با خداوند مناجات کند؟!
پاسخ این است که مولانا در صدد بیان مغز گفتگو با خداوند است و اصالت باطن بر ظاهر دین.
آری با خداوند باید با آیین خاص او سخن گفت اما آیینها مقدمه وصول هستند و چوپان بی مقدمه واصل شده است.
فلسفه شریعت برای وصول به حقیقت است.
در قرآن همه جا ،الذین آمنوا مقدم شده است اول ایمان و باطن و بعد عمل و ظاهر دین مهم هستند.ظاهر دین نیز به جهت حفظ دین در طول زمان مهم است(مثل پوست گردو )
موسیا آداب دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم ار غواص را پاچیله نیست1768

ادامه دریافت های دفتر دوم مثنوی11 اعتراض موسی ع بر مناجات شوپان2
چگونگی دریافت جان آدمی(وحی)
بعد از آن در سر موسی حق نهفت
رازهایی کآن نمی اید به گفت
دریافتهای جان راز است گفتنی نیست.
بر دل موسی سخن ها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند
این سخنان از جنس دیگری هستند .می جوشند چون چشمه و حس آمیزی دارند.دیدنی و شنیدنی یکی می شوند.
چند بیخود گشت و چند آمد به خود
چند پرید از ازل سوی ابد
باعث فنا و بیخودی می شود و بی زمانی می‌آورد.آنجا که ازل و ابد در کنار هم نشسته اند.
بعد ازین گر شرح گویم ابلهیست
زآنک شرح این ورای آگهیست1775
قابل بیان نیست، ماورای دانش است.
چوپان نیز حال خود را مانند موسی ع پس از وحی وصف می کند:
من ز سدره منتهی بگذشته ام
صد هزاران ساله زآن سو رفته ام
تازیانه بر زدی اسبم بگشت
گنبدی کرد و ز گردون بر گذشت
حال من اکنون برون از گفتن است
این چه می گویم نه احوال من است
آرامش و پرواز روح (کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۵ - کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب:

حکایت تشنه ای که از روی دیوار خشت می انداخت در آب
بر لب جو بود دیواری بلند
بر سر دیوار تشنه دردمند
مانعش از آب آن دیوار بود
از پی آب او چو ماهی زار بود
ناگهان انداخت او خشتی در آب
بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب
عاشق آب از روی دیوار خشت در جوی می انداخت و از صدای آب مست می شد
آب می زد بانگ یعنی هی تو را
فایده چه زین زدن خشتی مرا
آب با موسیقی خود به او می گفت فایده این سنگ انداختن چیست؟!
و او پاسخ می داد دو فایده دارد:
یکی شنیدن موسیقی آب که برای تشنگان چون صدای ساز است و دوم با برداشتن هر خشت دیوار کوتاه تر می شود و به آب نزدیکتر می شوم.
تا که این دیوار عالی گردن است
مانع این سر فرود آوردن است
بر سر دیوار هر کو تشنه تر
زودتر می کند خشت و مدر
سجده نتوان کرد بر آب حیات
تا نیابم زین تن خاکی نجات1211
مولانا از این تمثیل پر می کشد به دیوار بلند خویشتن که برای رسیدن به آب جاودانگی باید آن را خشت خشت کند و به زندگانی حقیقی دست پیدا کرد.
هر که عاشق تر بود بر بانگ آب
او کلوخ زفت تر کند از حجاب
کسی که شوق بیشتری به وصول دارد دیوار بلند خودی را سریعتر ویران می کند.
بیخ های خوی بد محکم شده
قوت بر کندن آن کم شده
آنچه مانع دیدار آدمی با آب حیات است دیوار های محکم خوی های ناپسندی چون خودخواهی است.
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۲۰ - ملامت‌کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت:

آن بکی از خشم مادر را بکشت
هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
هی تو مادر را چرا کشتی بگو
او چه کرد آخر بگو ای زشت خو778
گفت کاری کرد کآن کار عار ویست
کشتمش کآن خاک ستار ویست
او را سرزنش کردند که چرا مادرت را کشتی؟؟!!
جواب داد که او کاری کرد که مایه ننگ اوست.
گفت آن کس را بکش ای محتشم
گفت پس هر روز مردی را کشم
کشتم او را رستم از خون های خلق
نای او برم بهست از نای خلق781
گفتند چرا به جای مادرت آن مرد را نکشتی؟!
گفت در این صورت باید هر روز مردی را بکشم.مادرم را کشتم تا از خون های خلق رها شوم.
نفس تست آن مادر بد خاصیت
که فساد اوست در هر ناحیت
مولانا در این تمثیل عالی نفس آدمی را با آن مادر بدکاره مقایسه می کند.
از وی این دنیای خوش بر تست تنگ
از پی او با حق و با خلق جنگ784
به خاطر نفس، بابد هر روز با فردی گلاویز شوی.
نفس کشتی باز رستی ز اعتذار
کس تو را دشمن نماند در دیار785
اگر نفست را (چون آن مادر) کشتی ،دیگر دشمنی نخواهی داشت.
جمعه ها مثنوی را همراهی کتید
کانال آرامش و پرواز روح (وبلاگ و کانال)
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۷ - شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مفلس:

دنیا؛ زندان و ابلیس ورشکسته است
گر ز زندانم برانی تو به رد
خود بمیرم من ز تقصیری و کد
اگر مرا به دلیل پرخوری از زندان برانی، از بی غذایی می میرم.
همچو ابلیسی که می گفت ای سلام
رب انظرنی الی یوم القیام 630
کاندرین زندان دنیا من خوشم
تا که دشمن زادگان را می کشم
ابلیس نیز از خداوند می خواهد تا روز قیامت به او مهلت دهد تا در زندان دنیا بماند و فرزندان آدمی که دشمن او هست را بکشد.
آدمی در حبس دنیا زآن بود
تا بود کافلاس او ثابت شود
دلیل هبوط آدمی به دنیا:
تا ورشکستگی(نیستی و فقر) خود را دریابد.آدمی ورشکسته ای است که با جمع ثروت می خواهد آن را بپوشاند.
مفلسی ابلیس را یزدان ما
هم منادی کرد در قرآن ما654
آرامش و پرواز روح(کانال و وبلاگ)
arameshsahafian@

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۰۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۶ - تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر:

دریافت های دفتر دوم مثنوی 6 زندانی پرخور که زندان را دوست داشت2
زاویه دید جاده خوشبختی یا ...؟؟
لقمه زندانیان خوردی گزاف
بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
هر که دور از دعوت رحمان بود
او گدا چشم است اگر سلطان بود588
مولانا طمع زندانی پر خور را به دلیل دور بودن از دعوت خداوند می داند.
آدمی را فربهی هست از خیال
گر خیالاتش بود صاحب جمال 594
ورخیالاتش نماید ناخوشی
می گدازد همچو موم از آتشی
اگر اندیشه ها زیبا باشد انسان ،فربه و خوشبخت می شود. (روانشناسی امروز:خوشبختی فقط و فقط یک امر ذهنی است.)
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور
هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور609
اصل تمامی حالات خوش و ناخوش؛بلکه پایه تمامی کارهای ما ؛نگرش ما می باشد
یوسف در ذهن برادران چون چهارپایان بی ارزش است از این رو او را در چاه می اندازند و در نظر یعقوب فرشته ای است از این رو 30 سال از دوری اش می نالد.
چشم ظاهر سایه آن چشم دان
هرچه آن بیند،بگردد آن بدآن
تو مکانی، اصل تو در لامکان
این دکان بربند و بگشا آن دکان
چشم اصلی تو چشم باورها و اندیشه های تست. (زاویه دید جاده سعادت یا بدبختی تست).
آرامش و پرواز روح(وبلاگ و کانال)
arameshsahafian

دکتر صحافیان در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰ - یافتن شاه باز را به خانهٔ کمپیر زن:

دریافت های دفتر دوم مثنوی 4 گریختن شاهین شاهی به خانه پیرزن
باز دست آموز شاه، به خانه پیرزنی پناه برد.پیرزن مشغول تهیه آرد بود.
وقتی چنگال و ناخن های کج باز را دید، از روی دلسوزی بال و ناخن هایش را چید.
شاه همه جا به دنبالش گشت تا به کلبه پیرزن رسید .
شاه دلش به حال زار باز سوخت و گفت:
آنکه از کاخ شاهی فرار کند و به خانه ای محقر بیاید، سزاوار این درد و رنج است.
مولانا در این تمثیل کوتاه؛ داستان بلند دردهای آدمی را بازگو می کند.
شاهین شاهی:انسان در پیشگاه خدا.
خانه پیرزن:دنیای فریبنده.
چیدن بال و ناخنها :دردهای دنیوی
دست هر نااهل بیمارت کند
سوی مادر آ، که تیمارت کند327
دید ناگه باز را در دود و گرد
شه برو بگریست زار و نوحه کرد
.
چون کنی از خلد در دوزخ قرار؟
غافل از لا یستوی اصحاب نار
چگونه از حضور شاه که چون بهشت شادی آفرین و روح افزاست به خانه پر دود و خاکی پیر زن که مانند جهنم است فرار می کنی؟!
گرچه با تو، شه نشیند بر زمین
خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
هرچند شاه همنشین تو می شود و لحظه تو را زنده و خدایی و چون بهشت می کند ؛ اما تو هم به شکر حضور او در جاهای نیکو بنشین. (پرهیزگار و نگهدارنده لحظه باش.)
آرتمش و پرواز روح(وبلاگ و کانال)
arameshsahafian@

.. در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » دهم:

اغیار نیست..

صالح در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۴۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

دوستان وقت همگی بخیر
بیت چهارم، مصراع دوم به چه شکل خوانده میشه ؟ کمی گنگ به نظر میرسه ...

داود در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵:

استاد شجریان هم از کلمه چنبر استفاده کرده

محسن در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:

سلام به نظر در مصراعِ پایانی «قامتِ کوژ» درست تر هست همانطور که داریم «کوژپُشت» و واژگانِ فارسی را نباید معرب کنیم لطفا اصلاح کنید.

دکتر محمدداودی در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

بادرود
وادی ایمن به معنای سرزمین مقدس؛زمین کنعان؛جایی که ندای خدابه موسی رسید.شادباشید

احمد اسدی در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۸:

با سلام،
در پاسخ به دوست عزیزی که در مصرع دوم بیت اول ابهام داشتند لازم به توضیح هست که واژه های "سپس" و "پیشان" در بیان تضاد زمانی در کنار هم قرار گرفتند. "سپس" به معنای بعد از این و آینده هست و "پیشان" به معنای پیش از این و بلکه در لغتنامه دهخدا "پیش از پیش " معنی می دهد.
مولانا با این بیت بیان میکند که کسی که در مصرع اول در مورد او سخن میگوید و پنهان است و دامان او را هم گرفته، خود را به زمان آینده کشیده اما گذشته مولانا را هم در دست گرفته. به نظرم مفهوم ماورای زمان بودن را بیان کرده است. در واقع اگر در محور زمان از گذشته به آینده برویم، ابتدا "پیشان" هست و با گذار از ان به زمان حال میرسیم و آنگه به آینده که مولانا برای آن واژه "سپس" را آورده است.

حسن غلامی احمدآبادی جامی در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

جایی که فرمود
حافظ مریدجام می است ای صبابرو
وزبنده بندگی برسان شیخ جام را
بنده حقیرازاین به وجدآمدم که گوته مدهوش حافظ شدوحافظ القرآن خودرابنده وارادتمند شیخ الاسلام احمد جامی قطب طریقت می دانست دراین موردچنین نوشتم
گوته رابودی اگرسرُّالبیان
اوبه مدح حافظ آمددرکلام
لیک حافظ باهمه نام آوری
اوغلام جام می وشیخ جام
.......
حسن غلامی احمدآباد صولت

حسن غلامی احمدآبادی جامی در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

جایی که فرمود

حسن غلامی احمدآبادی جامی در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۸ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

بإسلام واحترام
عزیزان ارادت گوته شاعربلندآوازه ی آلمانی به حافظ برکسی از اهل ادب پوشیده نیست
گوته مدهوش حافظ بودوخودمعترف به فضل وبزرگی حافظ ایرانی بود
حافظ که خود حافظ ومحافظ قرآن بودرانمیدانم چرا برخی میخواهند بابازی کلمات وارونه جلوه دهند وگریزان از تعهد ودین بدانند
آری حافظ از ریا وتظاهروزهدخشک گریزان بودولی شیخ جام را ارادت داشته واذعان نموده است
وحافظ خودرا غلام شیخ الاسلام احمد جامی میدانست وشایدعده ای میخواهند بجای الگوقراردادن حافظ،تصویر دیگری ازاین مرد الاهی ترسیم کنند.
جایی که فرمود

۱
۲۳۰۷
۲۳۰۸
۲۳۰۹
۲۳۱۰
۲۳۱۱
۵۵۲۶