گنجور

حاشیه‌ها

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۹:

چندان که نگاه می‌کنم هر سویی
از سبزه بهشت است وز کوثر جویی
صحرا چو بهشت شد ز دوزخ کم گوی
بنشین به بهشت با بهشتی رویی

 رباعی از عطار (مختارنامه) باب ۴۴ شماره ۷۷

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۸:

خیام زمانه از کسی دارد ننگ
کاو در غم ایام نشیند دلتنگ
می نوش در آبگینه با ناله چنگ
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ
در این رباعی دو مرتبه از کلمه آبگینه استفاده شده است ، یک مرتبه آبگینه معنای واقعی خود که ظرفی است را دارد ، آبگینه بعدی همان شیشه عمر است که اجل آن را بر سر سنگ میکوبد پس باید از دقایق زندگی خوب استفاده کنیم در مقابل ناملایمات زندگی صبور باشیم و سعی کنیم غم و غصه را به خود راه ندهیم

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۷:

چون نیست مقام ما در این دیر مقیم
پس بی می و معشوق خطائیست عظیم
تا کی ز قدیم و محدث ای حکیم
چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم

Tala در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌و دوم:

اول غم و سودا و به آخر ید بیضا

artin در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰:

درود.
لطفا صاحب نظران چکیده معنای شعر را لطف کنید که بیشتر استفاده کنیم.

علی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت محبوب کل و هادی سبل حضرت علی(ع):

سلمانی :سلمان فارسی (پیش از مسلمان شدن: روزبه[1][2]) (؟ - 655) صحابی ایرانی بود که پیامبر اسلام او را از خود (اهل بیت) خواند و به سلمان محمدی شهرت یافت.
بوذری :ابوذر غِفاری یا جُندب بن جُناده[1] یکی از صحابیون محمد و از حامیان علی بن ابی طالب بود. عمدتاً با نام ابوذر شناخته می‌شود. البته نام‌های دیگری هم برایش ذکر شده‌است.[2]

علی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت محبوب کل و هادی سبل حضرت علی(ع):

کشمری . [ ک َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به کشمر
قلب صنوبری:قلب در فارسی دل، گاه به معنای جسم صنوبری شکل است که در بیش تر انسان ها در طرف چپ سینه است و کارش تصفیه خون و تلنبه کردن آن به تمام بدن از طریق سرخ رگ ها، سیاه رگ ها و مویرگ هاست تا مواد غذایی، اکسیژن و دیگر نیازهای بدن به وسیله خون تامین شود و کمک موجودات ریز و زنده ای چون گلبول های سفید و سرخ، جسم بشر را زنده نگه دارد.
اما اگر قلب صنوبری و جسمانی از چنین جایگاهی مهم در حیات جسمانی بشر برخوردار می باشد، قلب معنوی و حقیقی از جایگاهی بسیار مهم تری برخوردار است؛ زیرا قلب حقیقی، همان روان و جان آدمی است؛‌ از این روست که حکیم قلب حقیقی را نفس ناطقه می گوید.
باید یاد آور این نکته شد که روح یا همان جان هنگامی که در کالبدی جسمانی قرار می گیرد، از آن به نفس یا نفس ناطقه تعبیر می شود که در زبان فارسی از آن به روان یاد می شود. روان آدمی، سوار بر نفس حیوانی است که قلب صنوبری از تجلیات آن می باشد. بنابراین، می توان ارتباط تنگاتنگی میان قلب صنوبری و روان آدمی یافت که از آن به قلب نیز تعبیر می شود.
همین قلب است که ادراک و علم آدمی بدان منسوب است. در آیات قرآنی و روایات هر گاه از قلب سخنی به میان می آید، همان روح دمیده در کالبد آدمی یعنی روان و نفس ناطقه است و به عنوان مسئول اعمال و افکار و عقاید شناخته می شود و مخاطب و معاتب می باشد.
قامت
لغت‌نامه دهخدا
قامت . [ م َ ] (ع اِ) قامة. قد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندام . (ناظم الاطباء). بالا. بالای مردم . (مهذب الاسماء). رعنا و موزون از صفات آن است : قامت موزون . قامت رعنا. شمع، الف ، شجر، درخت ، لوا، خط استوا، نرگس ، از تشبیهات آن است . و با لفظ راست کردن ، برافراختن ، خم کردن استعمال میشود.
مترادف چنبره: چنبر، حلقه، دایره
نافه غدّه‌ای است پر از ماده‌ای سیاه رنگ و خوشبو به نام “مُشک” که در زیر ناف آهوی چینی (بویژه منطقه‌ی ختن) قرار دارد و در بهار متورم شده و سوزش زیادی پیدا می‌کند
مُـراد : کام ، آرزو
نافه‌ی مراد: خوشبختی به مُراد تشبیه شده ، کنایه از کامروایی
در اسلام سرچشمه ها و شاخه ها وجود دارد ، اما منظور از خاستگاه ها و شاخه ها چیست؟ جواب: اینکه این یک اصطلاح است که در آن معنای زبانی این دو کلمه ، منشأ آن چیزی است که پایه دیگران است و در زیر آن قرار می گیرد ، خواه حسی باشد یا اخلاقی است و شاخه در برابر آن ، یعنی هر آنچه که بر پایه دیگران استوار است ، یعنی پدر و مادر منشأ و پسر شاخه ای است و تنه درخت منشاء است و شاخه های آن شاخه ها هستند و این اصطلاح در آن است همه چیز مطابق آن است و اصول در اسلام به معنای ، ثابت ها و احکام کلی دین است
ثریا
لغت‌نامه دهخدا
ثریا. [ ث ُ رَی ْ یا ] (ع ص ، اِ) مصغر ثروی . || (اِخ ) پروین پرن . پرند. پرو. پروه . رَفه . رَمه . نرگسه . نرگسه ٔ چرخ . نرگسه ٔ سقف لاجورد. و آن منزل سوم است از منازل قمر پس از بطین و پیش از دبران و آن شش ستاره است برکوهان ثور. عرب جای آنرا بر دنبه ٔ حمل (ألیةالحمل ) تو هم کند و ثریا را نجم نیز نامند. مؤلف غیاث اللغة گوید: پروین . و آن شش ستاره است متصل همدیگر و آن منزل سوم است ازمنازل قمر در اصل لغت تصغیر ثروی که صیغه ٔ مؤنث افعل التفضیل است مشتق از ثرا که بمعنی کثرت است چون در ستارگان مذکور قدری کثرتست لهذا بدین اسم مسمی گشت . از صراح . و در بیرجندی شرح بیست باب آمده است که تصغیر در ثریا بلحاظ خردی کواکب اوست یا این تصغیر بجهت تعظیم باشد. و ثریا رقیب اکلیل است و گویند رقیب عیوق است . و منزل سیم است از منازل قمر و آن از آخر بطین است تا هشت درجه و سی و چهار دقیقه و هفده ثانیه از ثور. و این منزلی است میانه ٔ سعد و نحس نزد احکامیان . مؤلف یواقیت العلوم گوید : ثریا و آن در یازدهم تشرین الاخر فروشود -
ثری
لغت‌نامه دهخدا
ثری . [ ث َ ] (ع اِ) مماله ثری بمعنی خاک و زمین
سدره
لغت‌نامه دهخدا
سدره . [ س ِ رَ] (اِخ ) درخت کُنار است بالای آسمان هفتم که منتهای اعمال مردم است و آن را سدرةالمنتهی گویند و حد رسیدن جبرئیل همانجا است
صرصری
لغت‌نامه دهخدا
صرصری . [ ص َ ص َ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم بن عسکربن محمدبن ثابت . یاقوت گوید: وی صدیق ما بود و مردی صاحب حمیت و مردانگی بود و شعرا را در مدح وی قصایدی است .
خفض
لغت‌نامه دهخدا
خفض . [خ َ ] (ع مص ) بلند نکردن آواز
خفض جناح
لغت‌نامه دهخدا
خفض جناح . [ خ َ ض ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پر گستردن . (مهذب الاسماء). || تواضع کردن . فروتنی کردن .
شهپر
لغت‌نامه دهخدا
شهپر. [ ش َ پ َ ] (اِ مرکب ) مخفف شاه پر. پر اولین بال جانوران پرنده را گویند.
اسپری
لغت‌نامه دهخدا
اسپری . [ اِ پ َ ] (ص نسبی ) سپری . آخر. (جهانگیری ). به آخرآمده . (اوبهی ). به انجام رسیده . (رشیدی ). آخرشده . بنهایت رسیده . (برهان ).
- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن . تمام شدن . کامل شدن . خاتمه یافتن .
مترادف هژبر: اسد، حیدر، شیر، ضیغم
برابر پارسی: شیر، دلیر
غزال ایرانی (نام علمی: Gazella subgutturosa) نوعی آهوی بومی آسیای میانه و جنوب غربی آسیاست. گونه‌ای است از تیرهٔ گاویان و راستهٔ جفت‌سم‌سانان با بدن قهوه‌ای روشن که به سمت شکم تیره‌تر می‌شود و نواحی زیرین بدن آن سفید و دم آن سیاه است.
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. افغانی ، «ماهئی » .
قاقُم معرب کاکُم پارسی (نام علمی: Mustela erminea) جانوری از خانواده راسوها و بومی بخش‌های شمالی اوراسیا و آمریکای شمالی است. قاقم نسبت به راسوی کوچک کمی بزرگ‌تر است و دم بلندتری دارد که انتهای آن تیره است.
سندس
لغت‌نامه دهخدا
سندس . [ س ُ دُ ] (اِ) کلمه ٔیونانی است . دیبا. (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). قسمی از دیبای بیش قیمت بغایت رقیق و باریک و لطیف و نازک که بیشتر لباس بهشتیان از آن باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دیبا. دیبای تنک . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). بریون . بزیون . (حبیش تفلیسی ). دیبای تنک است که آنرا بزیون گویند و آنرا از مرغز کنند. (یادداشت مؤلف ). پارچه ٔ پنبه ای لطیف . خلاف ستبرق که دیبای ستبراست . (یادداشت مؤلف ) : و ازوی [ از روم ] جامه ٔ دیبا و سندس ، میسانی و طنفسه وجوراب و شلواربندهای باقیمت خیزد.
معمری
لغت‌نامه دهخدا
معمری . [ م ُ ع َم ْ م َ ] (حامص ) معمر بودن . طول عمر. درازی زندگانی
مسِ وجود: تشبیه
کیمیا: ماده ­ای که به عقیدة گذشتگان می­توانست مس را تبدیل به طلا کند.
کیمیا که واژه شیمی از آن گرفته شده است، صورت خاصی از دانش شیمی کاربردی بود که حدود سال 50 میلادی در شهر اسکندریه در مصر متداول شد. برخی ، کیمیا را واژه‌ای مصری و به معنی هنر مصری می‌دانند که در مصر باستان ، دانشی مقدس و هنر الهی محسوب می‌شد و در انحصار کاهنان بود. آنها با سوگندهای موکد در جلوگیری از انتقال آن به دیگران و انتشار آن به نقاط دیگر و نیز جلوه دادن آن به صورت رمز و معما اصرار می‌ورزیدند.
برخی دیگر ، کیمیاگری (Multiplication) را هنر سیاه‌گری نیز می‌دانند، زیرا در واقع عمل سیاه کردن سطح فلزات ، اولین مرحله کیمیاگری بود. مثلا با ایجاد رنگ زرد و طلایی بر سطح سیاه شده فلزات ، ادعا می‌کردند که آنها را به طلا تبدیل کردند.

مهدی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۶:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳:

احمد ظاهر و هنگامه از خوانندگان بزرگ افغانستان هر دو این شعر را به شکل ترانه اجرا کرده‌اند.
پیوند به وبگاه بیرونی

افشین در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

این همه حاشیه بر یر نوع شعر دریغ از یک حاشیه برای شرح مفهوم شعر.

افشین در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۵:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

عرض ادب و احترام
شاید این بیت دیگر از اشعار مولانا راهگشای مفهوم خربنده باشد:
گیرم این خر بندگان خود بار سرگین می کشند
این سواران باز می مانند از میدان چرا؟
به نظر حقیر خر بنده اشاره به کسانی دارد که کالاهای بی ارزش دنیوی را بار خر کرده در حالیکه بسمت محضر الهی در حرکتند . هدف غایی آفرینش شان را فراموش کرده و غرق در متاع بی ارزش دنیوی شده اند.
سپاس

nabavar در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴۵:

گرامی امیر حسین
میخوردم باده با بت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده، شمع مرده ساقی خفته
در حال آشفتگی با صنمی باده نوش میکردم،
هنوز قصه ی دل ناتمام بود که خوابم برد
بیدارشدم و هشیار که دیدم
نگارم رفته ، شمع خاموش شده و ساقی نیز در خواب ناز فرو رفته

قهوه سرد در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۴۵:

با سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی اهل فکر
میخواستم خواهش کنم از دوستان صاحب نظر که اگر ممکنه معنی این رباعی رو به من هم بگین لطفا
ممنون و متشکرم

بهرام مشهور در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸:

با درود خدمت دوستان صاحب نظر و اما بعد، هیچ نشانی از تسلیم بودن و تسلیم شدن در این شعر حافظ نیست و معلوم نیست برخی دوستان چرا خواسته اند میل به تسلیم بودن (در برابر هر چیزی) را از اشعار حافظ بنا به خواست خود القا کنند فقط امید است که اخلاق بردگان عامل این خواستها نبوده باشد

دکتر زهرا سلیمان پور در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

از تصویرپردازی قوی شاعر که مخاطب را به آسانی در فضای خیالی خود غرقه می سازد سخن نمی گویم.
از فرو رفتن او در وادی حیرانی که یکی از مراحل سلوک است نیز نمی گویم.
از واصل شدن او در نهایت، به مرحله تسلیم محض نیز سخنی درخور ندارم.
اما توجه شما را فقط به یک مصرع این شعر جلب می کنم
چه دانم من دگر من چون شد
که چون غرق است در بی چون
به مصراع دوم دقت کنید. کدام شاعر را سراغ دارید که با چنین اقتداری از ترکیب یک پیشوند و یک واژه، واژه دیگری خلق می کند که خود دنیایی از معنی است.
ترکیب ظاهری واژگانی بسیار ساده در این مصراع، یک تابلوی نقاشی از یک نقاش ماهر در مقابل دیدگان بیننده قرار می‌دهد تا حیرانی او را چندین برابر کند "که چون غرق است در دریای بی چون"!!!!
دو کلمه بی و چون، حتی خود این واژگان نیز نمی توانستند تصور کنند که میتوانند باری چنین عظیم از معنایی شگرف که هیچ کلمه ای در ادبیات فارسی نمی تواند گویای ان باشد بر دوش کشند و اینچنین حق مطلب را ادا کنند.
اگر کسی بگوید کلمات بارای گفتن انچه من دیدم را ندارند مولانا پاسخ خواهد داد که کلمه خلق کن، بساز، بتراش. چنانکه خود می کرد.
و در پایان دست مریزادی خدمت استاد ناظریان که با صدای گرم خود، شنونده را دقیقا در همان فضایی قرار می‌دهند که شاعر میسازد. مولانا انچنان بزرگ است که نیازی به مکمل ندارد ولی برای دریافت اندکی که من دارم شهرام ناظریانی لازم است که شعر مولانا را برای من تمام کند و دست در دست مولانا مرا در فضای بی انتهای خیال پرواز دهد.

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:

عارف در چنین موقعیتی، همانند «نی» است «که از خود و خودی تهی است و در تصرّف عشق و معشوق است» (فروزانفر، 1379، جلد اول: 2).
ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ی

ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست
(مولانا1375، دفتر اول، بیت 599)
این تهی شدن از خود همان فناست که مولوی در جایی دیگر به صراحت «ترجمان حق شدن» را که همان ناطق به حق شدن است، منوط بدان می‌داند:
من فانی مطلق شدم تا ترجمان حق شدم
ی

گر مست و هشیارم ز من کس‌نشنود خود بیش و کم
(مولانا1363، جزو سوم، غزل 1389)

nabavar در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی:

گرامی رضا
گویا مُشگ وَش باشد به مانای مانند مشک
فقط سرِهم نوشته شده

منصور در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۸:

فدایی داری فیض

محمد در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » ترجیعات » ترجیع اول:

با سلام
نوشته آقای فیض بسیار صحیح تر از دوستان دیگه است.
اولا دوستان هیچ سندی ارائه نکردند و یکسره به ظن خودشان این مطالب را جعل و تحریف خوندن . یا گفتن شعرای ما به شیخ و مفتی و محتسب کاری نداشتن عجب!!!
اینکه به ظن شما چیزی درست نیست دلیل درست نبودن نیست.میشه به کل دیوان شاعر به تاریخ شاعر به سیره و تفکر شاعر به راه و روشی که باقی گذاشته به اولیایی که از شاگردی امثال شاه نعمت الله باقی موندن نگاه کرد اونوقت میفهمید که فکرش چی بوده .

مهرداد در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲:

درود بر همه ادیبان و ادب دوستان، باید خدمتتون عرض کنم که در بیت با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب بایستی گفت که عطف صد در صد غلط است. زیرا در مصرع بعد تمایل دارد که باد عطری پخش کند. این منبع از کجا باید سرچشمه بگیرد؟ البته صحیح تر این هست که: لخلخه سای شد صبا دامن پاکش از چه رو که لخلخه ترکیبی از عطریات مختلف هست اما اگر بخواهیم از قزوینی اعتبار بگیریم عطر بهتر است زیرا عطف کلا غلط است.

حمیدرضا در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۲:

چست الاغم و ولی عاشق اسب لاغرم-----الاقم = الاغم

۱
۲۱۲۱
۲۱۲۲
۲۱۲۳
۲۱۲۴
۲۱۲۵
۵۵۰۴