گنجور

 
مولانا

بروید ای حریفان بِکِشید یار ما را

به من آورید آخر صنم گریزپا را

به ترانه‌های شیرین به بهانه‌های زرین

بکشید سوی خانه مهِ خوبِ خوش‌لقا را

وگر او به وعده گوید که دمی دگر بیایم

همه وعده مکر باشد بفریبد او شما را

دم سخت گرم دارد که به جادوی و افسون

بزند گره بر آب او و ببندد او هوا را

به مبارکی و شادی چو نگار من درآید

بِنِشین نظاره می‌کن تو عجایب خدا را

چو جمال او بتابد چه بود جمال خوبان

که رخ چو آفتابش بکشد چراغ‌ها را

برو ای دلِ سبک‌رو به یمن به دلبر من

بِرِسان سلام و خدمت، تو عقیق بی‌بها را

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۶۳ به خوانش مسعود طالبیان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۶۳ به خوانش زهرا کاشانی اسدی جعفری
غزل شمارهٔ ۱۶۳ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را

به کمینه بندهٔ خود به از این نگر خدا را

اگر از سر عنایت به چو من نیاز مندی

نظری کنی به رحمت چه زیان کند شما را

وگرت به خواب بینم نکنم دگر شکایت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
سلمان ساوجی

ز شراب لعل نوشین من رند بی نوا را

مددی که چشم مستت به خمار کشت ما را

ز وجود خود ملولم قدحی بیار ساقی

برهان مرا زمانی ز خودی خود خدا را

به خدا که خون رز را به دو عالم ار فروشیم

[...]

کمال خجندی

چه رها کنی به شوخی سر زلف دلربا را

که ازو بهم برآری همه وقت حلقه ها را

به دوصد ادب برآن در چو خطاست برگذشتن

حرکات نامناسب ز چه رو بود صبا را

نشود ز گرد فتنه سر کوی دوست خالی

[...]

حافظ

به ملازمان سلطان که رساند این دعا را؟

که به شُکرِ پادشاهی ز نظر مران گدا را

ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم

مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را

مژهٔ سیاهت ار کرد به خون ما اشارت

[...]

حسین خوارزمی

شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را

که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را

چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود

چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را

بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه