گنجور

حاشیه‌ها

نیکومنش در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳:

به نام مهربانی
خیلی قابل تامل هست که هرکسی توضیحات و ذهنیات خود رو در اینجا منتقل می کنه و توجهی به توضیحات دیگران نداره
یک نکته بیش نیست غم عشق و وین عجب
از هر زبان که می شنوم نا مکرر است
اما یک حقیقت انکار ناپذیر در اشعار شمس الدین وجود داره و اون عشق بی منتهایی است که به دیدار سلیمان زمان و عالم امکان داره و ارزوی دیدار ان پادشاه عالم رو تا لحظه مرگش در وجودش زنده نگه داشته و مضامین تمام غزلیاتش بر این عشق به صبح صادق سایه افکنده است

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰:

پیرانه سرم عشقِ جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد

پیر در اینجا پیرِ ماه و سال نیست، همانطور که انسان می تواند در سنینِ جوانی که اوجِ نشاط و شورِ زندگی ست از زندگی نا امید، پیر و پژمرده باشد در هفتاد هشتاد سالگی نیز می‌تواند سرشار از شوقِ زندگی دلش به عشق زنده شود و حافظ می‌فرماید عشقی که سالها پیش‌از این در اوانِ نوجوانی باید در سرِ او و هر انسانِ دیگری می‌افتاد پس‌از تاخیر و سالها بطالت و اتلافِ وقت در حالیکه از بازیچه های دنیوی نتیجه ای جز درد و غم نصیبِش نشده اکنون در سرِ او افتاده است ، عرفا معتقدند انسان که ذاتِ اصلیش از عالمِ معنا ست پس از حضور در این جهان و گذشتِ مدتِ کوتاهی که خویشِ جدیدِ جسمی بر رویِ خویشِ اصلیِ خود تنیده ، و با جهانِ ماده آشنا شد باید هرچه سریعتر و در همان اوانِ نوجوانی به خویشِ اصلی و هشیاریِ خداییِ خود بازگشته و عشق را بجای اجسام در دلِ خود قرار دهد ، هرچه دیرتر این اتفاق بیفتد راهِ بازگشت دشوارتر و زخم و دردهای انسان افزونتر و انسان پیرتر می شود تا جایی که ممکن است انسان در بیست سالگی سرخورده و نا امید از زندگی در سر یا ذهنش خود را پیر ببیند ، انسانهایِ زیرک در جستجوی علت این حالِ بد در اوجِ جوانی برآمده و تنها راهِ نجات را عاشقی می‌بینند و رندی چون حافظ چنین می کند، در مصراع دوم منظور از راز همان عشق است و انسان که جوهره وجودیش از جنسِ عشق است پس از تشکیلِ خویش ِ در خدمت تن در جهانِ مادی همواره این عشق را انکار و پنهان می کند ، اما اکنون این راز بیرون افتاده و آشکار می شود ، یعنی عشق یا خداوند در حافظ یا انسانِ عاشق در همه ابعاد وجودی خود را نمایان می سازد و پیر خود را نه به سر، که به جان جوان می بیند یا درواقع دلی که مرده بود بار دیگر با اعجازِ عشق زنده می شود .

از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد

 حافظ راهِ عاشقی و جوان شدنِ دوباره را نظر می داند ، نظر یعنی دیدنِ جهان از دریچه چشمِ عشق یا خداوند ، یعنی تبدیلِ نگرشِ جسمی به نگرشِ جان بین ، پس میفرماید مرغ دل انسان بطورِ ذاتی هوای پرواز و رفتن به آسمان یکتایی را دارد در صورتیکه جهان بینی و شناخت وی از خود و این جهان بر پایه و اصول خردورزی  باشد با چشم دل میتواند ببیند به دام چه صیاد بی همتایی افتاده است که این دام عین رهایی انسان است از همه درد و رنجها و غم و اندوه های این جهان و رها شدن از دلبستگی به چیزهای جسمی و ذهنی آن .
دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد

سیاهیِ چشم  بینایی یا چشمِ نظرِ زندگی ست که در مقابلِ سفیدی چشم یا نابینایی آمده است ،‌ پس حافظ آن یگانه صیاد دلها را به آهوی خوش عطر و بوی سیاه چشمی تشبیه میکند که از سر لطف و مهربانی دلی عاشق و دارایِ طلب را برای شکار بر می گزیند و پس از آنکه تیر چشم سیاهش (لطفش) بر دل انسانِ عاشقی بنشیند دردی هشیاری وجود او را فرا میگیرد که حافظ آنرا به نافه آهوی ختن و بوی خوش نافه اش تشبیه میکند . این درد هشیارانه از جهت مطبوع بودن است که به نافه آهوی ختن میماند و انسان پس از دردها ی ناشی از رها کردنِ دلبستگی و چیزهای این جهانی و آزاد شدن از دردهای واقعی خود از قبیل کینه ، خشم ، حس انتقام جویی ، حسادت ، ریا کاری و امثالهم به آرامشی مطبوع میرسد همانطور که آهو پس از پاره کردن آن کیسه مشگ راحت میشود و عطر آن مشگ فضای پیرامونش را عطرآگین میکند پس انسان هم بعد از رها شدن از دردهای خود عطر وانرژیِ زنده زندگی را به اطراف خود منتشر میکند .

از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
خاکِ کوی دوست بینهایت است و کنایه از گشاده کردنِ فضایِ درونیِ مرغی ست که در دام افتاده و عاشق شده است ،‌ پس حافظ می‌فرماید تنها بوسیله شرحِ صدر و سینه است که عطرِ مًشکینِ آن آهویِ سیاه چشم در انسان توسطِ نسیمِ سحری  به جهانِ بیرون تراوش می کند و جهانیان را از آن عطرِ دل انگیز بهرمند می سازد ، عطرِ مُشکینِ حضرت دوست همچنان پس‌از گذشت قرنها از بین ابیات و غزلهای حافظ و دیگر بزرگان به مشام می رسد .

مژگانِ تو تا تیغِ جهانگیر برآورد

بس کشته دل زنده که بر یکدگر افتاد

پس‌از آنکه مرغِ دل هوایی و انسان عاشق می شودو سپس عطر مُشکنی که امتدادِ عطرِ خداوند است در جهان پراکنده و مرغِ عاشق دلش به عشق زنده شد تیرهایِ لطفِ مژگانِ حضرتِ دوست کار خود را شروع کرده ، تیغ از نیام کشیده و خویشتنِ توهمیِ عاشقان را قتل عام می کند تا از میانِ این کشته شدگان ، اصلِ زنده انسان را که خداوند است بیرون کشد ، تیغِ لطفِ حضرت دوست جهانگیر است یعنی ربطی به نژاد و ملیت و مذهب نداشته و همه جهانیان می توانند از آن بهرمند گردند  ، این بیت اشاره ای ست به آیه ای از قرآن دارد که می فرماید" یخرج الحی من المیت " و مولانا نیز در شرحِ آن می فرماید چون ز مُرده زنده بیرون می کشد / هرکه مرده گشت او دارد رَشد

بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات 

با دًرد کشان هرکه درافتاد برافتاد 

پس از بیرون کشیدنِ زندهَ خداوند از مردهَ خویشتنِِ انسان است که او دُرد کش می شود ، یعنی هر لحظه شراب و آبِ حیات بر وی جاری می شود و حافظ می‌فرماید او خود تجربه نموده است که در این دیر و جهانی که زندگی به هرگونه عملِ انسان پاسخی درخور می دهد هیچ احدی یارای درافتادن با این عاشقانِ شراب خوار را ندارد ، یعنی کُلِ هستی در برابرِ چنین انسانی که خداوند زندهَ خود را از دلِ مرده او بیرون کشیده است تسلیم است، پس هیچ چیزِ بیرونی و آفلِ این جهانی قادر به تسخیر و سلطه بر او نخواهد بود، قدرت، مقام،  ثروت ، آبرو و اعتبار ،‌ و حتی مذهب و اعتقادات، همگی تسلیم و در خدمتِ راهِ عاشقی خواهند بود .

گر جان بدهد سنگِ سیه ، لعل نگردد

با طینتِ اصلی ، چه کند  بد گهر افتاد 

حافظ می‌فرماید اگر خداوند به انحای مختلف لطفِ مژگانِ خود را شامل حال انسان کرده و جانِ سنگِ سیاهِ خویشتنِ توهمی انسان را بگیرد تا زندهَ خویش را بوسیله طینتِ اصلی که جانِ زندگی ست از آن مُردگی بیرون آورد اما انسان بازهم مقاومت کرده و سنگِ سیاهِ ذهنش تبدیل به لعل و زمرد نشود ، پس‌ خداوند یا زندگی چه کارِ دیگری میتواند بکند ؟ هیچ ، زیرا گوهرِ چنین انسانی بد طور در بندِ نفسِ خویشتن افتاده و او نه تنها تمایلی برای رهایی از خویشتنِ خود نشان نمی دهد ، بکله حتی با مقاومت و ستیزه گری به زندگی اجازه نمی دهد تا کارِ خود را تکمیل و به سرانجام رساند . زندگی از غیرتی که دارد با شیوه هایِ خاصِ خود تعلقاتِ دنیوی را هدف قرار داده و از انسان می گیرد تا با دردهایِ ناشی از آن از دست دادن‌ها،  توجه وی را به خود معطوف و یادآوری کند منظورِ اصلیِ حضورِ انسان در جهان چسبیدن و دل سپردن به چیزهای جسمی و بازیچه هایِ مادی نیست .

حافظ که سرِ زلفِ بتان دست کشش بود 

بس طُرفه حریفی ست کَش اکنون به سر افتاد 

می‌فرماید او یا دیگر سالکان قصد بیرون آوردنِ زندهَ زندگی را از درونِ مردهً خویشتن بوسیله ذهن و باورهای متوهمانه داشته اند و می خواستند سرِ زلفِ زیبارویِ خداوندی را در دست گرفته و در حقیقت با حفظِ مردگیِ خویشتن، خود را به دیدارِ رخسار و وصالش برسانند ، اما آن بُت یا اصلِ زیبا رویِ انسان همواره سرِ زلفِ خود را از دستِ حافظ و چنین سالکانی کشیده و اجازه راهیابی نمی داد ، اما با تبیین و بکارگیری مفاهیمِ این غزل ، او و دیگر پویندگانِ راهِ عاشقی حریفان و هم پیاله های طُرفه و بدیع با نگرشی نو به هستی هستند که اکنون عشقی حقیقی در سرهایشان افتاده است حتی اگر پیرانه سر باشد و می تواند موردِ توجه و عنایتِ بُتانِ عالمِ معنا قرار گرفته ، اجازه در دست گرفتنِ سرِ زلف را به او یا دیگر عاشقان بدهند ،

 

 

ح.الف در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷:

به نظر من وقتی حافظ. میفرماید بر حذر باش که سر می شکند دیوارش ..با توجه به اینکه معشوقع الزاما زن زیبا رویی نیست و عشق متعلق به جنس مخالف نیست میتواند خدا ..هدف ..وخیلی چیزهای دیگر را شامل شود ..منظور حافظ این است در مقابل عظمت و شکوه و یا ..زیبایی او سر تعظیم فرود میاوری سر شکستن منظور سر تعظیم فرود آورد ن است

آیت قدیری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۳۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۷:

با سپاس فراوان از شما
دیوانه ی آزادگی خیام نازنین هستم وبسیار خرسندم که همچو خیام داریم

غبار ره در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:

البته این هم که خاقانی یک مضمون را از یزید گرفته باشد هیچ دلالتی بر عقیدهٔ او ندارد

غبار ره در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:

ظاهراً نمی توان حق را به دکتر سروش داد
چون اگر حافظ در شعر خود نامی از غروب و مغرب می آورد معلوم می شد ناظر به کلام یزید است اما داستان مشرق داستان دیگری است تشبیه پیاله و می به آفتاب و مشرق یک تشبیه بسیار رایج بوده و در شعر عربی و فارسی سابقه دارد به همین جهت نمی توان گفت این را از شعر یزید گرفته
بله خاقانی قطعاً شعر یزید را گرفته و می گوید
می آفتاب زرفشان
جام بلورش آسمان
مشرق کف ساقیش دان
مغرب لب یار آمده

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۱:۰۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۹:

به لشگرگه آمد دلی پر ز کین
چگر پر ز خون ابروان پر ز چین
چگر به جگر تصحیح شود

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۹:

به لکشر نگه کرد سلم از کران
سرش گشت از کار لشکر گران
لکشر تصحیح شود به لشکر

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۷:

در بیت:
تو گر چاشت را دست یازی به جام
و گر نه خورند ای پسر بر تو شام
بر کسی چاشت خوردن به معنای کسی را زود از بین بردن است.

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۷:

بنظر شما معنی این بیت چیست؟
دگر آنکه دو کشور آبشخورست
که آن بومها را درشتی برست
آیا روحیه مردم آن سرزمین خشن است؟

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۸:

بشد با تنی چند برنا و پیر
چنان چون بود راه را ناگریز
تصحیح شود به:
بشد با تنی چند برنا و پیر
چنان چون بود راه را ناگزیر

محمدحسین باقری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲:

این شعر را آقای سید جلال الدین محمدیان با همین نام «عید آمد و عید آمد» خوانده اند. اما در بیپ تونز و سایت های مشخص شده ی دیگر اسم این آهنگ را ندیدم که اضافه کنم.

محسن در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۲۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۴۷ - داستان پادشاه ظالم با مرد راستگوی:

با درود فراوان و عرض شادباش سال نو
در بعضی نسخ من این بیت را بعد از بیت
من که چنین عیب شمار توام
در بد و نیک آینه دار توام
خواندم
آینه نقش تو چو بنمود راست
خود شکن آئینه شکستن خطاست
با سپاس فراوان

محسن در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۹ - داستان پیر خشت‌زن:

ارسلان گل تو هیچ نسخه ای من ندیدم نوشته باشه خشت نو!!!
اتفاقا معنی زیبایی میده
قالبی که این خشت ها را می سازی از بین ببر و در عوض به دنبال راه درآمد دیگری باش

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:

چقدر این بیت قشنگه
کشتی من که در میان آب گرفت و غرق شد
گر بود استخوان برد باد صبا به ساحلم

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷:

عبارت درست مصراع اول چنین می باشد:
آن قصر که بهرام در او جام گرفت
در شهر سورمق ( 20 کیلومتری شهرستان آباده) خرابه ای است بنام قصر بهرام گور که گفته میشود بهرام گور در کفه ابرکوه یزد به شکار گور خر می رفته و در منطقه ای از کویر در تعقیب شکار گور خر به باتلاقی فرو می رود.

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۶:

آنها که کهن شدند و اینها که نوند
هریک بمراد خویش لختی بدوند

این کهنه جهان بکس نماند باقی 
رفتند و رویم دیگر آیند و روند
در کلام خیام مرگ و نیستی کرارا گوشزد می شود. ناپایداری زندگی نقشی بزرگ دارد.

سمانه نصیری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱ - سر آغاز:

دشمنِ نفس: مقصود نفس اماره است. اشاره است به این حدیث «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسَکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» : سخت‌ترین دشمن تو نفس تو است که در میان دو پهلوی تو است. (کنوز الحقائق)
عنان باز پیچانِ نفس ... : آنان که نفس را از کارهای حرام باز داشتند (زمام او را برگرداندند)
سام: سام پسر نریمان، پدر زال و پدر بزرگ رستم از تبار گرشاسپ، پهلوان اسطوره‌ای ایران است.
جهان پهلوان سام بر پای خاست
چنین گفت کای خسرو داد و راست
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست
ز تو داد وز ما پسندیدنست
پدر بر پدر شاه ایران تویی
گزین سواران و شیران تویی
ترا پاک یزدان نگه‌دار باد
دلت شادمان، بخت بیدار باد
منظور از این بین دشواری تسلط بر نفس است.
دستور : وزیر
رضا: عنوان باب پنجم بوستان است. یعنی رضایت و خرسندی. در تصوف نیز مقام رضا، خشنودی دل است به‌طوری که مداوم بر آنچه خداوند برای بنده خواهد و پسندد.
ورع: پرهیزگاری، پارسایی.
حر: آزاده
سیاست نکرد: سیاست کردن یعنی کیفر دادن، گوشمال دادن.

سمانه نصیری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱ - سر آغاز:

دشمنِ نفس: مقصود نفس امَاره است. اشاره است به این حدیث «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسَکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» : سخت‌ترین دشمن تو نفس تو است که در میان دو پهلوی تو است. (کنوز الحقائق)
عنان باز پیچانِ نفس ... : آنان که نفس را از کارهای حرام باز داشتند (زمام او را برگرداندند)
سام: سام پسر نریمان، پدر زال و پدر بزرگ رستم از تبار گرشاسپ، پهلوان اسطوره‌ای ایران است.
جهان پهلوان سام بر پای خاست
چنین گفت کای خسرو داد و راست
ز شاهان مرا دیده بر دیدنست
ز تو داد وز ما پسندیدنست
پدر بر پدر شاه ایران تویی
گزین سواران و شیران تویی
ترا پاک یزدان نگه‌دار باد
دلت شادمان، بخت بیدار باد
منظور از این بین دشواری تسلط بر نفس است.
دستور : وزیر
رضا: عنوان باب پنجم بوستان است. یعنی رضایت و خرسندی. در تصوف نیز مقام رضا، خشنودی دل است به‌طوری که مداوم بر آنچه خداوند برای بنده خواهد و پسندد.
ورع: پرهیزگاری، پارسایی.
حر: آزاده
سیاست نکرد: سیاست کردن یعنی کیفر دادن، گوشمال دادن.

مسعود در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۵ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۲ - غدیر خم:

مقایسه این شعر با شعر "در محرم" نشان می دهند که ملک الشعرای بهار قلبا شیعه بوده و اصول و اعتقادات آن را قبول داشته اما از ریاکاری و سالوس بودن مردم تهران در شعر "در محزم" به تنگ آمده است.

۱
۲۰۴۲
۲۰۴۳
۲۰۴۴
۲۰۴۵
۲۰۴۶
۵۴۸۲