تماشاگه راز در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴ - فیالحکمة:
حافظ بیت اول را در بیت زیر از غل 474 تضمین کرده :
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴/
تماشاگه راز در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۱۰ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۶ - پند و موعظه:
حافظ بیت 22 را تضمین نموده:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
تماشاگه راز در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۳:
بیت دو تضمین زیر از
سعدی
قصیدهٔ شمارهٔ 36 - پند و موعظة
قفا خورند و ملامت برند و خوش باشند
شب فراق به امید بامداد وصال
تماشاگه راز در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۳ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۰:
حافظ بیت دو را در غزل زیر تضمین کرده
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
منبع
مجله یادگار شماره 9 قلم علامه قزوینی
تماشاگه راز در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۱ دربارهٔ امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۲۰:
حافظ بیت دو را در غزل زیر تضمین کرده
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
منبع
مجله یادگار شماره 9 قلم علامه قزوینی
مهدی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۰۰ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶:
چرا این بیت از اشعار مولانا به عمد حذف شده، حتی متذکر هم شده اند ولی شما بیت را اصافه نمیکنید؟!!!
مگه شما ی سایت بی طرف نیستید؟!
*ما ز قرآن مغز را برداشتیم........پوست را بهر خران بگذاشتیم*
تماشاگه راز در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۹:
بیت پنج را "حـافــظ" از این بیت "امیـر مـُعـزّی" :
تأثـیـر گرفته است .
امیر معزی » قصاید شمارهٔ 319
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر رَبع وَ اطلال و دِمَن
رَبع از دلم پرخون کنم خاک دمن گلگون کنم
اطلال را جیحون کنم از آب چشم خویشتن
منبع
مجله یادگار شماره 9 قلم علامه قزوینی
امیر معزی
امیر ابوعبدالله محمد پسر عبدالملک مُعِزّی نیشابوری شاعری فارسی زبان بود. پدرش عبدالملک برهانی از شاعران دربار الب ارسلان بود و در اوایل سلطنت ملکشاه سلجوقی وفات یافت و محمد فرزندش، به جای او به خدمت سلطان ملکشاه درآمد و تخلص شعری خود معزی را از لقب سلطان که «معزالدین» بود، اقتباس کرد. معزی شاعر بزرگ دربار ملکشاه سلجوقی بود و از سوی این پادشاه لقب امیر گرفت. پس از مرگ ملکشاه، معزی به سلطان سنجر درٱمد. روایت شدهاست که روزی در شکارگاه تیر سلطان به سینه او خورد و او هر چند از زخم این تیر نمرد، اما مدتها تیر در سینهاش جای داشت و از آسیب آن رنج میبرد. معزی در سال 521 هجری قمری وفات یافت.
رفیعی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۹:
اساتید عزیز....لطفا یه توضیحی در مورد معنا و مفهوم این شعر بدید...
سوزان در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:
حافظ عارفی رند است. در هاله ای زیبا از کنایه و سایر صنایع ادبی منظور اصلی خود را بیان می کند.بنده با نظر آقای مسعود کاملا موافقم. منظور حافظ منجی عالم است. که در این بیت کاملا مشهود است:
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن بر آید
خانم یا آقای مهری به نطرات و اعتقادات دیگران احترام بگذارید. کار سختی نیست
سلمک در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
تصنیفی بر این شعر زیبا از سعدی توسط خانم ملوک ضرابی در جوانی اجرا شده ساخته ی اسماعیل خان مهرتاش و نسخه ی اجرای ستار به ان اجرا بسیار نزدیک است .
احمد محمود امپراطور امپراطور در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴:
گرفته است حوادث جهاتِ امکان را
ز عافیت چه زمین و چه آسمان خالیست
حضرت بیدل
آواره در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷:
اگر همین چند بیت رو بفهمیم بیشتر از کافیه!
برگ بی برگی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۵:
درختِ دوستی بنشان که کامِ دل به بار آرد
نهالِ دشمنی برکَن که رنجِ بیشمار آرد
غزل در باره دوستی با رندان یا عارفان و بزرگانی چون حافظ و مولانا ست که درواقع دوستی با آنان دوستی و خدمتِ به خود است تا کامِ دل برآورده شده و انسان علاوه بر رشد و کمالِ معنوی به کامیابیِ حقیقی از دنیایِ مادی نیز رسیده ، از مواهبِ زندگی بهرمند و به کامِ دل و آرزوهای خود برسد ، پس حافظ میفرماید دوستی با رندان را همچون درختی ریشه دار و محکم بنشان که با تندبادِ حوادث و اتفاقاتِ روزگار خم به ابروی خود نیاورده و خللی در آن بوجود نیاید و برای مثال با مختصر ضرر و زیانی مادی یا معنوی از آنان رویگردان نشوی و این دوستی تبدیلِ به دشمنی نگردد ، در مصراع دوم می فرماید اگر هم دیدی دوستی با رندان در حالِ بَدل به دشمنی ست تا هنوز نهال است و ریشه دار نشده بلافاصله آن نهال را از جای بر کَن زیرا این دشمنی درواقع دشمنی با خود است که موجب رنجِ بیشمار و بینهایت خواهد شد ، یعنی علاوه بر از دست دادنِ اندوخته های معنوی ، اوضاعِ بیرونی و جهانِ مادیِ چنین انسانی نیز در مشقت و دشواری های بسیار زیادی افتاده ، روابطِ با نزدیکانش خراب و اگر هم به ثروت یا خانواده ای برسد از لذت و بهرمندیِ حقیقیِ آن محروم و کامِ دلش برآورده نخواهد شد .
چو مهمانِ خراباتی به عزت باش با رندان
که دردِ سر کشی جانا ، گرت مستی خُمار آرد
حافظ میفرماید اما اکنون که تصمیم به دوستی با رندان گرفته و در یک خراباتی مهمان هستی ، با رندی که ساقیِ آن خرابات است پیمانِ دوستی بسته ، از دستِ وی باده نوشی می کنی به عزت باش ، یعنی سالک وقتی تحتِ آموزشِ معنویِ بزرگی ست و شاگردیِ آن رند را می کند باید حُرمتِ ساقیِ خود را نگه دارد ، یکی از مواردِ بی عزت نمودنِ ساقی سوالات بی مورد و نابجا ست چنانچه مولانا میفرماید : انصتو را گوش کن خاموش باش / چون زبانِ حق نگشتی گوش باش ور بگویی شکلِ استفسار گو / با شهنشاهان تو مسکین وار گو ، پسحافظ نیز در مصراع دوم میفرماید اگر در محضرِ بزرگی هستی و از مکتبِ خراباتِ او باده نوشی می کنی ولی عزتِ آن ساقی را رعایت نمی کنی ، در هنگامی که مست شدی اما خُمارِ باده ای و باده بیشتری را طلب می کنی ، پس آن رند نیز از ریختنِ باده بیشتر در جامِ وجودت خودداری می کند ، رندان بُخل ندارند بلکه این مهمانِ خرابات است که با بی حُرمتی خود را از باده محروم می کند ، شاید هم که رند با زبانِ زندگی به سالکِ نو آموز گوشزد می کند تو که به همه رموز و اسرار آگاه هستی ، پس نیازی به شرابِ آگاهی و خردِ بیشتری نداری ، برخی از ما یکی دو قطره از دریای معرفتِ آن بزرگان را چشیده و نچشیده ، نه تنها شکلِ استفسار سخن نمیگوییم بلکه با خیره سریِ تمام به سخنانِ آن بزرگان ایراد هم میگیریم ، برای مثال می گوییم با عرضِ معذرت از مولانا ، اینجا را اشتباه گفته است ، که حافظ میفرماید؛ "چو بشنوی سخنِ اهلِ دل مگو که خطاست / سخن شناس نِه ای جانِ من خطا اینجاست " و درست همیجاست که حافظ میفرماید جانا ، مراقب باش که خُماری و درد سر خواهی کشید ، یعنی جریانِ آبِ معرفت قطع می شود .
شبِ صحبت غنیمت دان که بعد از روزگارِ ما
بسی گردش کند گردون ، بسی لیل و نهار آرد
شب یعنی این لحظه که بسرعت می گذرد و صحبت یعنی همنشینی، پس حافظ میفرماید لحظه ای نیز از هم نشینی و مصاحبت با رندانِ جام بدست غفلت مکن و هر دمِ آن را غنیمتِ زندگی بشمار آور ، زیرا پس از از دست دادنِ فرصتِ کوتاهی که زندگی در این جهان به انسان داده است تا با بهره بردن از این هم نشینی دلش به عشق زنده شود ، روزگار یا چرخِ گردون شبها و روزهای بسیاری را رقم خواهد زد ، اما هرگز فرصتِ دوباره ای به انسان نخواهد داد.
عَماری دارِ لیلی را که مَهدِ ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذر آرد
حافظ بزرگان و رندانِ ساقی صفت را عماری دارِ لیلی یا کجاوه گردانِ ماه یا اصلِ خدایی انسان می داند ، آنان حُکمِ گهواره آن ماهِ زیبا روی را دارند ، عارفان با گردانیدنِ آن کجاوه در سراسرِ گیتی می خواهند توجهِ مشتاقان به دیدارِ رویِ لیلی را جلب و آنان را شیفته و مجنون ِ آن ماهِ زیبا روی کنند تا به دیدار و وصالش جانهای مُرده را زندگی بخشند و رنجِ بیشمار ِ انسانها را به پایان رسانند ، پس حافظ از خداوند می خواهد در دلِ آن رندانِ کجاوه گردان بیندازد تا بر مجنون و عاشقانی چون حافظ گذر کنند ، چرا که باید مجنون بود تا قدرِ گوهرِ لیلیِ خود را دانست و دیوانه لیلی و اصلِ زیبا رویِ خود بود ، مولانا میفرماید عماری گردانی لیلی را به خلیفه نشان داد اما او در نظرش چندان هم زیبا جلوه نکرد پس خطاب به او گفت : "گفت لیلی را خلیفه کاین تویی / کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟ ، از دگر خوبان تو افزون نیستی/ گفت خاموش چون تو مجنون نیستی " و حافظ نیز به این مطلب اشاره دارد که انسان تا از عقلِ جسمانیِ خود فارغ و مجنون نگردد، لیلیِ خود را زیبا ندیده و قدر نمی داند .
بهارِ عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرَد بار و چون بلبل هزار آرد
بهارِ عًمر یعنی تبدیل و دگرگونی ، پس حافظ از انسانها می خواهد تا بهارِ عُمرِ خود را از خداوند طلب کنند که زیباترین دعا برای هر کسی ست و ما ایرانیان چه زیبا این دعا را در هنگامِ تحویلِ سال نو و طلیعه بهار بر زبان می آوریم که ای کاش همراه با طلبِ حقیقی وکوشش برای دیدارِ لیلیِ زیبا روی باشد ، در مصراع دوم حافظ ادامه میدهد این بهارِ فصلها که هر ساله اتفاق خواهد افتاد و چمنِ زندگی صدها نسرینِ زیبا روی و هزاران بلبلِ عاشق را به این جهان هدیه می کند ، نسرین کنایه از دلبرانِ زیبا روی و بلبل یعنی عاشقانِ نغمه خوان و سینه چاکِ نسرین و گلهای خوش رنگِ زندگی ، البته که حافظ نه تنها عشقهایِ زمینی را نفی نمی کند ، بلکه آن را همراه با بهارِ طبیعت الگو و راهنمای رسیدنِ انسان به لیلی و اصلِ زیبا رویِ خود می داند و او که به بهار و شکوفایی عُمر خود رسیده است نیز همچون بلبل ، نغمه سرایِ نسرین و عماری دارِ لیلیِ خود شده است .
خدا را چون دلِ ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعلِ نوشین را که زودش با قرار آرد
اما اغلبِ نسرین و بلبلهای فصلِ عاشقیِ بهار که لیلیِ زیبا روی خود را در یکدیگر تشخیص نمی دهند و تنها زیبایی ظاهر را در عشقِ خود دیده و توقعِ خوشبختی از یکدیگر دارند پس از چندی بدلیلِ عدم دریافتِ سعادتمندیِ مورد نظر ، عشقهاشان به سردی گراییده ، دلهاشان ریش و زخمی می شود ، همچنین زخمهایی که بواسطه عدمِ کامیابی از سایرِ چیزهای بیرونی و مادی بر دلِ انسان وارد می شود موجب می گردد توجه انسان به لیلی و اصلِ زیبا رویِ خود معطوف شود ، قرار و پیمانی با زلفِ حضرتِ دوست می بندد تا به دیدارِ لیلی که امتداد اوست نایل شده و از اینهمه زخم و درد رهایی یابد ، پسحافظ به درگاهِ خداوند دعا می کند حال که او با زلفِ حضرتش پیمان و قراری از رویِ اخلاص بسته و در طریقِ عاشقی می کوشد بفرما و در دلش انداز تا زودتر به قرارِ خود عمل کند و با لبِ نوشین و وصالش دلِ بی قرارِ حافظ را قرار بخشد .
در این باغ ار خدا خواهد ، دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لبِ جویی و سروی در کنار آرد
حافظ این جهان را باغِ زندگی می بیند که پیرانه سرهای بسیاری در آن عمر را به بطالت بسر می برند ، پیرانه سر یعنی انسانها هزاران سال است که با سر و ذهنِ خود فقط نظاره گرِ این باغ هستند ، از شکوفا شدنِ غنچه ها و تغییرِ فصلها عبرت نمی گیرند ، هیچگونه رغبتی به لیلیِ زیبای خود ندارند و توجهی به سخنانِ عماری دارانِ لیلی نمی کنند ، اما اگر خدا بخواهد آنان نیز همچون حافظ مجنون وار طالبِ لیلیِ خود می شوند ، بر لبِ جویِ آبِ زندگانی مینشینند و سرو یا لیلیِ زیبارویِ خود را در کنار و مجاورتِ خود خواهند داشت که هر روز قد کشیده و متعالی می شود . در صورتی که" از خدا خواهد" بخوانیم باز هم به همین معنا می رسیم ، یعنی حافظ برای خود آرزو می کند اما با توجه به بکارگیری واژه " دگر" که اشاره به شخص یا اشخاصِ دیگر است همان "ار خدا خواهد "صحیح تر بنظر می رسد ، یعنی پیرانه سرِ دیگری همچون حافظ .
بهاالدین مهاجری در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۱ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۴ - حکایت:
بیت دهم مصرع دوم (خدایابه فضل خودت ) درسته
الف رسته در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۵۳ دربارهٔ سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۷ - فصل فی ختم الکتاب:
در مقدمه گفته شده است که «برخی از محققین این مثنوی را به احمد بن حسن محمد نخجوانی (نخچوانی) نسبت دادهاند، اما مشهورتر آن است که این مثنوی از آن سنایی غزنوی است. »
ولی متن حاضر به استاد بیتهای 32 و 33 و 35 گواهی میدهد که کتاب از سنائی نیست و از نخجوانی است
32
در جهان زین سخن بدین آیین // کامل و نغز و شاهد و شیرین،
33
جز سنایی دگر نگفت کسی // اینچنین گوهری نسفت کسی
منظور دو بیت بالا این است که به غیر سنائی شاعر دیگری چنین سخنی نگفته است
و سپس نام خود شاعر را میآورد :
35 نخچوان راکه فخر هر طرفست // در جهانش بدین سخن شرفست
علی اکبریان در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶:
ممنون از امید
عمار در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت:
اشاره دارد به بینهایت بودن عالم هستی و راه بینهایتی که انسان در پیش دارد. درک لایتناهی بودن مسیر، در حالت عادی میسور نیست ولی حافظ این را درک کرده و همین باعث وحشت و حیرانی و سر در گمی او شده. یکی از مراحلی که عارف طی میکند همین تردید و وحشت است که این وحشت، از جهل او به مسیر بی انتهای پیش روی اوست.
کسرا در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۵۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:
1- در پیرامون بیت «مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت» باید توجه دوستان را به دفتر دستنویسی که در همین بخش ارائه شده، جلب کنم. در این سند این بیت چنین نوشته شده: «مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی که فرشته ره ندارد به دکان آدمیت».
2- در این سند دستنویس و قدیمی بیت سوم دیده نمی شود که همانا نشان از افزوده شدن این بیت به دستیاری کسان دیگری به جز استاد سخن، سعدی شیرازی است. بیت: « خور و خواب و خشم و شهوت ...
3- این سند دستنویس نشان میدهد که مصرع نخست از بیت آخر این غزل، بدانسان که یکی از دوستان اشاره داشته (خانم یا آقای صغیر) به صورت درج شده در گنجور نمی باشد بلکه بدین صورت است: به نصیحت آدمی شو نه به خویشتن که سعدی ....
فرهاد در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۴۵ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » گوزوم آیدین:
ترجمه اشعار زبان ترکی با این حد از فشردگی کلمات و اصطلاحات زبان ترکی تقریبا غیر ممکن است مگر اینکه ترجمه را رها کنیم و آن را به زبان فارسی تفسیر کنیم من به ترجمه بیت سوم اکتفا میکنم
چرخهای فلک را با اولین سنگی که به سمت آن رها کرده ام شکسته ام
و هنوز دامنم پر است از سنگهای دیگر که نگه داشته ام
مهدی در ۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۱: