گنجور

حاشیه‌ها

مهدی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱:

سلام، به نطر من هم،
بیت یکی مانده به آخر سماجت درست است.

محمدرضا محمدرضا در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۲۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۲:

در پاسخ آقا رضای پارسا
ببین عزیزم این چه تفکر ایده آلیستیه که ماداریم. نه قربونت برم سعدی خود میداند که چه میگوید. نه خدا وکیلی چقد از مردمان ما با داشتن زور، آزاری به دیگران نمیرساند و اونها رو خادم خود نمیکند.

حامد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰:

ترکیب ناباکتر بجای بی باکتر خیلی جسورانه است .
مصرع دل به روی تو ز روی تو طربناکترست برام مفهوم نیست دوستان راهنمایی بفرمایند ممنون میشم

A در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۲ - بیدار کردن ابلیس معاویه را کی خیز وقت نمازست:

در نسخه ی مرحوم نیکلسون اینگونه آمده : در خبر آمد که آن معاویه ...خفته بد در قصر در یک زاویه . ( نسخه ی نیکلسون ، انتشارات فرهنگ جامع ،1397)

منصور پویان در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:

این غزل از معشوق زمینی آغاز به گفتار می کند؛ لیکن با اشاره و بمدد رمز و اشاره، فراتر از هر انیس و مونس دنیوی؛ به دلبرجانانه ی حافظ که همانا سرشت و ذات ِاهورائی و ازلی ست ختم مقام می گردد. خیالات و دلسپردگی های دنیوی واقعیّت و ثبات ندارند. ما دل به عیان و عرصه می بازیم و طبق قانون قضا، این دلبستگی های زمانمند پایدار نبوده و مشمول ِدست ِتطاول می باشند. لذا از دست-دادنها، لاجرم مثل باد درمی گذرند. برباد دادنها همانا دل به باد سپردن و راز خود را با عفریت مرگ در میان گذاشتن است. جالب اینجاست که حافظِ بگونه ای ساده این واقعیت را در کنار ِهرچه باداباد نشانده است. داستان ِمعشوق ِبه سفر رفته را حافظ، با گفتگوی هرچه بادا، به نهایت لاابالیگری می کشاند.
منتها با رهنمود ِسالکان ِطریقت، هرچه پیش آید-خوش آید ِحافظ؛ دگرگونه شده؛ او از شوق و ذوقی لاهوتی برخوردار می شود که دل ِعاشق اش را دیگر به باد نمی سپارد. از آنگاه ببعد، اشتیاق ِپیوند با یار ِلامکانی فزونی می گیرد. پس شامگاهان با رعد و برق و صبحگاهان؛ با نسیم ِصبا سروکار پیدا کرده؛ با آنهاگفتگو می کند و راز دل را با آنها در میان می گذارد.
مسکن مألوف، لامکان یعنی ازلیت و جاودانیت است که طینت آدمی بدانجا تعلّق دارد و به آن انس و الفت می ورزد. در پایانه غزل می گوید: دل من که در میان چین و شکن زلف ِلعبتگان مأوا گرفته بود؛ حالیا یاد وطن اصلی در سینه دارد و دل ِهرزه گردِ من؛ امروز که ورق برگشته؛ بیدار شده و فهمیده که روح و روان آدمی از کرم کبریائی فرخندگی و شادباشی و عیش مدام می گیرد.
حالا هرگاه در باغ و چمن، شاهد شکفته شدن غنچه می شوم بی اختیار به یاد گل رخسار ِمحبوب ذاتی یعنی جانان می افتم ودلم ازغم دور-افتادگی خون می شود. صبحگاهان به بوی وصل جانان، جان تازه گرفته و نسیم سحرگاهی؛ امید به وصال در من پدیدار می کند.
نیک سرشتی حافظ همانا شکیبائی می طلبد که در پی آمد، سببِ کامروائی خواهد شد. مردم نیک باطن همانا عزیزان یعنی عرفائی هستند که به حضور رسیده اند و جانها فدای اینچنین پاک نهادانی باد.

پله پله تا ملاقات خدا در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۳:

بعضی از غزلیات شمس تبریزی که از تالیفات مولانا ست ،
توسط دکتر علی حاجی بلند شرح داده شده است که میتوانید از سایت
www.aparat.com دانلود کنید.
معرفت،برنامه ای از گروه معارف و اندیشه دینی شبکه چهار سیما است که با محوریت ارائه مباحث فلسفه اسلامی و با حضور دکتر دینانی تهیه شده است.این برنامه یک برنامه گفتگو محور است که در کنار فلسفه اسلامی به شناخت اندیشه های اسلامی در کلام بزرگان و قرآن کریم می پردازد و در هر دوره برنامه به غیر از تشریح فلسفه ، نظرات بزرگانی چون عطار، حافظ ، سعدی و مولانا نیز بررسی می شود.مجری این برنامه دکتراسماعیل منصوری لاریجانی و مهمان ثابت آن دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی است.میتوانید تمام قسمت های برنامه را از آرشیو صوتی در اینترنت به رایگان دانلود کنید.

پله پله تا ملاقات خدا در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۲:

بعضی از غزلیات شمس تبریزی که از تالیفات مولانا ست ،توسط دکتر علی حاجی بلند شرح داده شده است که میتوانید از سایت
www.aparat.com دانلود کنید.
معرفت،برنامه ای از گروه معارف و اندیشه دینی شبکه چهار سیما است که با محوریت ارائه مباحث فلسفه اسلامی و با حضور دکتر دینانی تهیه شده است.این برنامه یک برنامه گفتگو محور است که در کنار فلسفه اسلامی به شناخت اندیشه های اسلامی در کلام بزرگان و قرآن کریم می پردازد و در هر دوره برنامه به غیر از تشریح فلسفه ، نظرات بزرگانی چون عطار، حافظ ، سعدی و مولانا نیز بررسی می شود.مجری این برنامه دکتراسماعیل منصوری لاریجانی و مهمان ثابت آن دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی است.میتوانید تمام قسمت های برنامه را از آرشیو صوتی در اینترنت به رایگان دانلود کنید.

عزیزی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۳۲ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸:

با عرض سلام وارادت خدمت دوستان فرهیخته وسپاس از اقا محسن بخاطر متن زیبا ورندانه:عرض کنم اگر چه غزل ( بود ایا در میخانه ها بگشایند ) حضرت حافظ ظاهرا از این غزل عراقی الهام گرفته ولی نمیتوان گفت تقلید کرده است زیرا کلیات این دو غزل شباهتی ندارند وهر کدام حال وهوای خاص خود را دارند .هر کدام از انها دنیای خیال انگیز دگرگونه ای را به تصویر میکشند. این مسئله در تمام غزلهای شعرا که الظاهر شبیه هم هستند وشایبه تقلید وکپی برداری را ایجاد میکند صدق میکند.تمام شعرا اثار سایرین را میخواندند وبا الهام از انان یک اثر شورانگیز جدیدی را با حال وهوا وادبیات خاص خود خلق میکردند.جایگاه رفیع این ستارگان بی بدیل ادب پارسی وعارفان دلسوخته از این اتهامها مبری است

یوسف در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۶۴:

استاد افتخاری این دوبیتی را بسیار زیبا در البوم غریبستان اجرا کرده اند

قاسم در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹:

جناب سعید فاضلی عزیز با سلام
بزرگوار اینگونه فرمایشات فقط ماست مالی موضوعیست که در ادبیات فارسی مکرراً دیده شده و آن هم عشق به پسران زیباروست که صرف نظر از اینکه این علاقه از نوع جنسی و یا صرفا عاطفی بوده به هیچ وجه قابل انکار نیست. در این رابطه توجه شما را به کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی اثر دکتر سیروس شمیسا جلب میکنم که با ارائه شواهد محکم نشان میدهد که معشوق در شعر فارسی اکثر مواقع مذکر است.
ظاهراً موضوع علاقه به پسران زیبا به قدری در قرون گذشته همه گیر بوده که در عصر صفوی مراکزی به نام امرد خانه جهت ارائه خدمات جنسی به افرادی که از این قبیل گرایشات داشته اند در تمام شهرها وجود داشته است. البته کافیست کمی با دقت بیشتر به اجتماع پیرامون خود نگاه کنید تا متوجه شوید این موضوع هنوز هم به وفور در بین مردم مشاهده میشود.

عبدی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۶:

جانداری = دربانی
قنق = مهمان
تتق = خیمه

احمدحیدری در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۱ دربارهٔ سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۴ - قطعه:

در بیت دهم مغنی به معنی آواز خوان درست است نه مقنی( چاه کن)

حسن خورگوئی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹۵:

با سلام
بسکلد به معنی پاره کردن نیست بلکه به معنی کشیدن و بکسل کردن هست همان ونج به انگلیسی اینجا به معنی قوی شدن در برابر سختی زنحیر میباشد
با تشکر

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷:

دلِ ما به دورِ رویت ، ز چمن فراغ دارد 

که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد 

دورِ رو یا همان خط که محیط است بر رخسارِ حضرت دوست و جلوه آن در این جهان  کُلِ  هستی را در بر می‌گیرد و بینهایت است  و چمن کنایه از این جهانِ مادی و محدودیت ، حافظ نیز همچون دیگر عارفان وقتی دل در گروِ حضرتِ دوست دارد ، پس‌ فارغ از این چمن و تعلقاتِ مادیِ آن خواهد بود و عاشقِ دورِ رویِ خداوند یا زندگی ست که بینهایت است و در اینصورت است که دلِ عاشق از زندگیِ مادی و این جهانیِ خود نیز به فراغ یا آسایش و طمأنینه قلبیِ مورد نظر دست می یابد و می تواند از مواهبِ این جهان برخوردار شود،  در مصراع دوم می‌فرماید  این عشق همچون سرو عمیق و ریشه دار است و به هر بادی نه تنها خم نمی شود ،‌ بلکه هر روز برافراشته تر و بسوی بالا ست ، این دلِ عاشق همانندِ لاله داغ دارد که این داغ را در الست بر دلِ همه انسان‌ها نهاده اند یعنی  همه انسانها به ذات عاشق هستند .

سرِ ما فرو نیاید به کمانِ ابرویِ کس

که درون گوشه گیران ، ز جهان فراغ دارد 

حافظ ادامه میدهد پس انسانی که داغِ عشق دارد و این عشق همچو سرو ریشه دار و رو به رشد است به کمانِ ابروی هیچ کس و هیچ چیزِزاین چمن و جهانِ مادی سر فرو نیاورده و تسلیم نمی شود ، گوشه گیر یعنی کسی که از جهان و خلق بریده و گوشه نشین باشد ، اما گوشه نشینی مورد نظر بریدنِ از خلق و محروم ساختن خود از مواهبِ دنیوی نیست ، بلکه منظور عاشقی ست که از جهانِ مادی فراغت داشته باشد ، یعنی عاشق و دلبسته کمانِ ابرو  یا هرآنچه زیر این گنبدِ کبود است نشود ، و حافظ می‌فرماید دلِ عاشقانِ همچون سرو هیچ چیزِ بیرونی و این جهانی را در درونِ خود قرار نمی دهند .

ز بنفشه تاب دارم که زِ رلفِ او زند دم 

تو سیاهِ کم بها بین ، که چه در دماغ دارد 

بنفشه نقطه مقابل سرو است که چند روزی بیشتر جلوه گری نمی کند و عشقش بسیار زودگذر بوده و تابعِ جمع است ، به بادی درهم شکسته می شود پس حافظ می‌فرماید از چنین مدعیّ عاشقی که در عشق پایدار و ریشه دار و یا ثبات نیست تاب یا بیم دارد ، سیاه کنایه از بنفشه یا انسانی ست که درکِ درستی از عشق ندارد و آنچه می کند از روی تقلید و بر مبنایِ ذهنِِ خود و جمع است ، پس قدر و بهایِ اصلِ خود را نمی‌داند و تسلیمِ و بردهٔ ابروی کسان و چیزها می شود ، حافظ از عاقبتِ چنین انسانی تاب یا بیم دارد وقتی می بیند که او چقدر سطحی به جهان می نگرد و چه اندیشه هایِ پوسیده ای در دماغ یا مغزِ خود دارد .

به چمن خُرام و بنگر برِ تخت گل  ، که لاله 

به ندیمِ شاه ماند که به کف ایاغ دارد

گُل نمادِ انسانهای کامل و استوار در راهِ عاشقی هستند که همچون سرو ریشه دار هستند ، چنین انسانهایی که با خداوند به وحدت رسیده و یکی شده اند  بر تختِ سلطنت و پادشاهی تکیه می زنند ، چمن یا سبزه زار در اینجا نمادِ سبزیِ زندگی ست که گُل و انسانهای کامل برای خود و دیگران به ارمغان آورده و جهان را زیباتر نموده اند ، لاله نیز نمادِ عاشقی ست اما نقطه مقابلِ بنفشه،  او که عشقش سرو گونه ، ریشه دار و استوار است  وجودش جامی ست ، در برِ تختِ پادشاه یا خداوند با خضوع در انتظارِ دریافتِ شراب و میِ خردِ ایزدی ست تا به مشتاقان  راهش عرضه کند ، حافظ می‌فرماید  در این سبزه زارِ زندگی خرامان و به زیبایی راه رو تا چنین منظره بدیعی را با چشمِ جان بینِ خود ببینی . 

شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
و حال که انسان عاشق شده و قصد آن دارد نا از این شب ظلمت عبور کرده تا دوباره به آن منبع نور متصل شود بدون نور روی حضرت دوست یا همان لاله و راهنمایانِ معنوی که چراغِ راه شوند چگونه میتواند به آنجا برسد ؟ د غزلی دیگر میفرماید: ترکِ این مرحله بی همرهیِ خضر مکن / ظلمات است بترس از خطر گمراهی .

من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد

شمعِ صبحگاهی در اینجا کنایه از عقل و هشیاریِ اصیلِ بر گرفته از عقلِ کُل است که در آغازین لحظاتِ ورود و حضورِ انسان در این جهان همراه و یارِ وی بوده است ،  پس از آنکه انسان به دلیلِ نیازمندی به خرد و هشیاریِ دیگری که بتواند شرایظِ زیستِ خود را با جهانِ مادی تطبیق دهد ، خویش و خردِ جسمیِ جدیدی بر رویِ خردِ اولیه که از جنس زندگی ست می تند و نقشِ آن شمع اولیه و صبحگاهی کم فروغ می شود ، اما طرحِ زندگی بر این منوال است که انسان در چند سالِ اولیه زندگی بوسیله این عقلِ جسمانی امورِ زیستی خود را به سامان کند و پس از دوره نوجوانی بار دیگر اداره امور خود را به همان شمع و خردِ صبحگاهی باز گرداند ، حافظ می‌فرماید  اما اکثریتِ مردم توجهی به این خواستِ زندگی نکرده و همچنان بر مبنایِ عقلِ جزویِ ثانویه،  چه بسا تا پایان عمر به زندگی خود ادامه می دهند ، اما زندگی نیز بیکار ننشسته و هرچند گاهی با هدف قرار دادنِ داشته هایِ دنیوی و ذهنیِ انسان مانند ثروت ، شهرت و آبروهای مصنوعیِ وی ، را می سوزاند ، حافظ می‌فرماید  خداوند یا زندگی از سوختنِ تعلقاتِ انسان نه تنها ابائی ندارد بلکه با آسودگیِ خاطر به این کار مبادرت می کند تا شاید انسان به دلیلِ اینهمه ناکامی پی برده و به هشیاری و شمعِ حضورِ آغازین خود که نورش برگرفته از آن نورِ کل است باز گردد ، تاخیرِ انسان در این رجعت همچنین موجبِ سوختن و هدر رفتنِ شمع و نوری می گردد که در این جهان قرار بوده است جلوه ای از خداوند باشد و گنجِ پنهانش را آشکار کند ، پس‌با عدمِ بازگشت انسان سزاوار است که انسان همراه با شمعِ صبحگاهی اش  از چنین سرنوشتی زاری نموده و تا ابد بگریند .

سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل ، بنگر که زاغ دارد
و به همین دلیلِ ذکر شده در بیتِ قبل سزاوار است که انسان و بزرگانی چون حافظ  همچون ابر بهمن ماه که پیوسته ولی آرام است در آرزوی چمن و فضای یکتایی که در آن بوده است به حالِ چنین انسانهایی بگرید چرا که این انسانی که همچون بلبل که در آشیانی از طرب و شادی (فضای عدم) بوده ، اکنون ببین به چه روز افتاده است که درون خود زاغ یا خویشتن های جعلی و کاذب ذهنی را جای داده است ، چمنی که باید آشیانه بلبلان ِ خوش الحان باشد حایِ خود را به زاغ داده است که نه زیباست و نه خوش آواز ، و به جایِ دانه های پاک و تمیز بر روی کثافات نشسته و از آن ارتزاق می کند پس به حالِ این چمن نیز باید گریست .
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد
اما حافظ میفرماید این پایان ماجرا نیست و انسان با این دل دردمند خود باید در فکر درس عشق باشد تا به حضورش زنده شود و با او یکی شده به وحدت برسد و این درس و تمرین عشق همان تمرین رها نمودن دلبستگی ها و درهای ناشی از آن میباشد که نیازمند وقت گذاشتن ، توجه و پایداری انسان میباشد و این خواستن نباید از روی طمع به بهشت و باغش و نه بخاطر کنجکاوی و فهمیدن از روی ذهن و تماشا باشد بلکه تنها با غرق شدن یکباره انسان در او و خاموش کردن کامل ذهن است که می تواند فراق را به وصال مبدل کند .

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۶:

همه چیزگی با منوچهر بود
کزو مغز گیتی پر از مهر بود
تصحیح شود به:
همه چیرگی با منوچهر بود

مهدی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

در بیت آخر اینگونه تصحیح بفرمایید.
* نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گویم///// هم از آدمی شنیدم بیان آدمیت

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۴:

به زرور خداوند خورشید و ماه
که چندان نمانم ورا دستگاه
تصحیح شود به:
به زور خداوند خورشید و ماه
...

سید مرتضی صالحی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۸ دربارهٔ ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۳ - تنازع بقا:

سلام به همگی
من در حال تایپ دیوان اشعار پدربزرگ هستم که سال 1362 پاپ شده است. اکنون به یک تضمین برخورد کردم دقیقا هر 3 نوشته ی آقای حمیدفر در آن رعایت شده است. خیلی برایم جالب بود.
.
دیوان ساعی بروجردی
از محمد حسن ساعی

علی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۳:

بهایست خرم در اردیبهشت
همه خاک عنبر همه زر خشت
تصحیح شود به:
بهاریست خرم در اردیبهشت

مصیب مهرآشیان مسکنی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

با سلام از بحث اساتید اهل معنا لذت بردم .واز اینکه ما شعرای عرفان گوی خویش را محکوم به بت پرستی کنم ظلم بزرگی به این بزرگان کرده ایم که بگوییم شاعر آمده با غزل اول بتی به شکل یک جنس مخالف کشیده بعد به او زلف عنبرین حلقه حلقه شکن درشکن و یا بر بنا گوش و گونه حلقه صولجانی داده و با خال لب مسیحایی یا خال هندو بین دو ابرو و لب سرخ یاقوتی و چاه زنخدان ترسیم کرده و بعد گفته همین خدای من است یعنی خدای صمد محتاج زلف و خال لب و گونه یا بین دو ابرو است تا زیبا شود و الله جل و جلاله را مثل یک بت به تصویر در اورده این واقعا سخن باطل و بیجایی است چون خداوند فرموده انا خلقناکم ذکر و الانثی و یا خلق ذکر و الانثی و یا انه خلق الزوجین ذکر والانثی . پس خداوند جنس مخالف را برای عشق ورزی و شور و نشاط افرید و من عمدا در غزلهایم تصویر یک زن زیبا را در فیسبوک منتشر نمودم که یعنی من شاعر بت پرست و بت ساز نیستم و تصویر جنس انثی را در عزل منتشر نمودم چون خداوند یکجا در قران علاوه بر خلقت جنس مونث فرموده و اورا نشاء کردیم یعنی مدام در حال نشو ونما باشد و نشو و نمای یک خانم که خدا اورا ظرافت بخشیده با کار و زحمت خشن یک مرد در معادن زغال سنگ در عمق زمین و یا در زیر قنات دویست متر عمق در دل زمین برابر است چون از شیر حمله خوش بود و از غزال رم .پس اشعار عاشقانه حافظ بی شک بت پرستی که نامش را خدا پرستی نهاده اند نیست . اما در باره اشعار ایهامی که در پرده ابهام سروده شده معانی متفاوت دارد خصوصا در تلمیحات استعارات مصرحه را آورده و لذا در خیلی از تلمیحات استعاره را مکنیه نیاورده که بگوید لبت شکر است یا چشمت بادامی است بلکه با صراحت تمام چشم را به بادام و لب را به شکر مستوره کرده و استعاره داده مثل این مصرع طوطی طبعم به عشق شکر و بادام دوست که منظور چشم بادامی و لب چون شکر است . و لذا در بیت دوم این غزل استعاره مصرحه را نباید نادیده بگیریم که بدو گونه معنی میشود چون حافظ مذهب تشیع خود را تقیه میکرد و در ان زمان کسی حق نداشت مذهب شیعه داشته باشد و از اول اسلام مجازات شیعه مرگ و اعدام با شکنجه بوده است. لذا تلمیح بیت دوم هم اشاره بنام اعظم الهی است که هرکه اسم اعظم را بداند هرحاجتی از خدا بخواهد گیرم که بر شر و فساد باشد خداوند آنرا بر آورده می سازد و به همین سبب اسم اعظم پوشیده است و کسی انرا نمیداند و حافظ فرموده پس به خاطر آنکه دست افراد نالایق بدامنت نرسد آن را پوشیده نموده ای و در تعبیر دوم این استعاره مصرحه غیبت کبرای امام زمان نهفته است و حافظ فرموده از اینکه ما سزوار حضور تو نیستیم و دست ناشایسته ما بدامانت نرسد در پرده غیبت مانده ای و هردو تعبیر درست می نماید ولی از بس ملا ها عرفان و تعبیر دور از ذهن به حضرت حافظ داده اند رونق ابیاتی اینگونه را هم بباد انتقاد داده اند آزرمگینم که حواشی مطول شد

۱
۲۰۳۸
۲۰۳۹
۲۰۴۰
۲۰۴۱
۲۰۴۲
۵۴۸۲