گنجور

حاشیه‌ها

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
غزل مولانا

کیومرث در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۶ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:

در بیت آخر مضمون ، مصمون شده. اگر زمان داشتید لطفا اصلاح کنید.

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶:

سحرم دولتِ بیدار به بالین آمد

گفت برخیز که آن خسروِ شیرین آمد

سحر نوید بخشِ صبحی ست که در آن تاریکی بسر آمده و نور و انرژی را برای جهانیان به ارمغان می آورد، دولت در اینجا یعنی نیکبختی و دولتِ بیداری به بالینِ عاشقانی چون حافظ می آید تا با زمزمه در فرا گوشِ او مژده دهد که اگر از خوابِ ذهن برخیزد آن خسروِ شیرین گفتاری که در جستجویش می‌باشد را به چشمِ جان مشاهده خواهد نمود، خسروِ شیرین که اشاره‌ای به داستانِ عاشقانه خسرو و شیرین این شاهکارِ نظامی دارد در اینجا تمثیلی ست از آن یار زیبا روی  و اصلِ خداییِ انسان که با ورودِ انسان به این جهان و در نتیجه محبوس شدنش در ذهن و ماده از انسان جدا شده و با این جدایی ست که از خسروانی و پادشاهی خلع می شود ، اما اکنون که گاهِ بیداریِ عاشق است  و خروجِ از ذهن، امید می رود که آن خسروِ شیرین نیز بازگردد. برخاستن در اینجا همان قیامتِ فردیِ انسان است که در اختیارِ اوست.

قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام 

تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد

پس‌حافظ شرطِ بازگشتِ کاملِ هشیاری و بیدار شدن از خوابِ ذهن را درکشیدنِ قدحی از شرابِ عشق می داند که انسان را سرخوش و مست نموده، چشمِ عدم بینِ او را بگشاید تا بتواند چگونگیِ بازگشتِ آن نگارِ زیبا روی  را به تماشا بنشیند، درواقع حافظ شرایطِ بازگشتِ نگار و در نتیجه بدست آوردنِ تاجِ خسروانیِ عاشقان را  در غزل بیان می کند تا بگوید آمدنِ خسروِ شیرین اتفاقی نیست و لازمه این حضور  کارِ مستمر و پیوسته عاشق است  که در ادامه به آن می پردازد.

مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد
حافظ اولین مرتبه و شرطِ عاشقی را پس‌از درکشیدنِ قدحی از باده عشق خلوت نشینی می داند که با گوشه گیری تفاوتی بنیادین دارد، پس سالکِ طریقت عاشقی که با خود خلوت نموده است همچون آهویِ خُتن نافه گشایی می کند، یعنی همانطور که آن آهو از درد شکم بر سنگ می ساید تا کیسه حاویِ مُشک پاره شود و آن ماده بینهایت معطر از محلِ زخم بیرون بزند، سالکِ خلوت نشین نیز با رهایی از دردهایِ نهفته درونی نظیرِ خشم، کینه و دشمنی، حسادت،  ترس و استرس، حرص و طمع و نظایر آن و پاک شدن از آلایشهایِ ناشی از دردها، مُشک و عنبر در جهان می پراکند، در مصراع دوم صحرایِ خُتن کنایه از آسمانِ باز شده درونی ست و آهویِ خُتن همان خسرو یا اصلِ خداییِ انسانِ عاشق است که فقط از راهِ صحرایِ ختن یا فضایِ بازِ درونیِ امکانِ حضور می یابد، از این کار در قرآن با عنوانِ شرحِ صدر یاد شده است که لطفِ خدا و قابلیتی ست ذاتی در همه انسان‌ها.

گریه آبی به رخ سوختگان بازآورد

ناله فریاد رس عاشق مسکین آمد 
از دیگر شروط اصلی عاشقی در سلوک عارفانه،  فقر و مسکینی میباشد که اظهار  نیازمندی محض در لفظ و عمل به حضرت معشوق  میباشد ، گریه و ناله های شبانه یعنی طلب و اظهارِ نیاز که موجب میشود می ایزدی و آب زندگانی بر او جاری شده و رخسار (باطنِ) سوخته و خشک او را سیراب و تازه گرداند و این کار با درخواست عاجزانه انسان از پروردگار میسر میباشد چرا که لطف او بر ابراز نیازِ عاشقان جاری میگردد .
مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد

 مرغ دل چنین انسانی که پیش از این مشمول لطف و رحمتش قرار گرفته است ممکن است دوباره دلش هوای معشوق کمان ابروی زمینی از هر نوع آن را داشته باشد خواه عشق به پول و ثروت یا دلبستگی بدون عشق  به زن و فرزندان یا به عبارتی تعلق خاطر ذهنی به آنان و یا عشق به باورهای مذهبی و یا سیاسی ، همچنین عشق به دانش محدود خود و یا عشق به مقام و موقعیت اجتماعی و در یک کلام عشق به هر چیز دیگر جز عشق به حضرت دوست در دل انسان جوانه زند که در آنصورت این کبوتر هم هویت شدگی های او که هر دم به جا و مکانی سرک میکشد قطعا توسط شاهین یا حضرت معشوق شکار خواهد شد و انسانِ باید بسیار نگران آن باشد . این شکار کبوتر دل را ریب المنون  یا برنده شک گویند که حضرت معشوق با هدف قرار دادن دلبستگی انسان یادآوری میکند که انسان از جنس جسم و چیزهای بیرونی برآمده از ذهن نیست ، پس نباید جای خدا را در دل انسان بگیرند .در غزل پیشین نیز حافظ به این مطلب اشاره نموده و این را از غیرت حضرت معشوق می داند .
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست

که به کامِ دلِ ما آن بشد و این آمد

پس‌از آن شکارِ کبوترِ دل توسط شاهینِ زندگی ست که تغییرِ وضعیتها اثری بر رویِ عاشق نمی‌گذارند و او از اینکه دشمنی برود یا دوستی بیاید و بر مسندی تکیه زند و یا  اوضاعِ بیرونی بر وفق مراد و به کام باشد یا نباشد غمی به دل راه نمی دهد، تنها چیزی که برایِ عاشق اهمیت دارد استمراِرِ دریافتِ میِ عشق از جانبِ ساقی (خداوند یا پیرِ راهنمایِ معنوی ) می باشد،  درواقع این بیت تصوراتِ ذهنیِ همه ما انسانها را از کامیابی یا نامرادی هایی بیان می کند که گمان می بریم توسطِ دشمنان و یا دوستان برای ما رقم می خورد، با دریافتِ میِ خرد ایزدی ست که عاشق از آن پس دیگر به آمد و شدها توجهی نمی کند.

رسمِ بدعهدیِ ایام چو دید ابرِ بهار

گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد

ایام یا روزگار بسیار بد عهد است ‌زیرا وعده رسیدنِ به خوشبختی را در صورتِ کسبِ ثروت یا رسیدن به موفقیت هایِ علمی، شغلی ، خانوادگی و امثال آن به انسان می دهد اما پس از آنکه او به آن موفقیت و شهرت و اعتبار می رسد، اگر نگرش و جهان بینیِ او بر مبنایِ ذهنیت و توهمات ذهنی باشد نه تنها آرامشی حاصل نمی‌شود، بلکه موجبِ درد و غمِ انسان نیز می گردد، برای مثال پدرو مادری در جهتِ موفقیتِ علمیِ فرزندِ خود نهایتِ کوشش و فداکاری را به عمل آورده و در نقشِ خود نیز موفق شده، موجبِ پیشرفت و موفقیتِ فرزند می گردند، بعد از این هرگونه توقعی از فرزندِ موفق یا جامعه در اعتبار بخشی به نقشِ خود در این موفقیت توهمِ است و موجبِ بد عهدیِ ایام می شود، یا در نظر می‌گیریم کسی را که بر اساسِ وعده خوشبختیِ ایام در کسبِ ثروت می کوشد و اتفاقأ به آن دست می یابد اما روزگار بد عهدی نموده و هیچگونه آرامش و سعادتمندی را برای او به همراه نمی آورد، در چنین وضعیتی انسان از این بد عهدی ها غمگین می شود، پس ابرِ بهاری که وضعیتِ اندوه بارِ چنین انسانهایی را می بیند بر احوالِ آنان که بطورِ ذاتی گُل هستند بشدت گریه می کند، سمن نمادِ انسانهایی ست که از چیزهایِ این جهان طلبِ قرار و آرامش می کنند، سنبل نمادِ انسانی ست که نظم  و چیدمانی از چیزها و افرادی که آنها را دوست می داند در ذهن خود آراسته است بنحوی که اگر آسیبی به یکی از گلبرگهای منظمِ ذهنیِ او برسد، برای مثال بخشی از ثروت و املاکِ خود را از دست بدهد احساسِ نقص می کند، نسرین که گلی ست با گلبرگهایِ بسیار نمادِ انسانی ست که عالم را در کثرت و جدایی می بینند و نه در  وحدانیت، دسته بندی هایِ خونی، قومی و نژادی، دسته بندیِ باورمندی هایِ مذهبی، علمی و سیاسی مبنایِ نگرشِ نسرین گونه به زندگی ست و حافظ  می‌فرماید که باید بر احوالِ این گلهایِ زندگی همچون ابرِ بهاری گریست زیرا روزگار و ایام به بدترین شکل ممکن آنان را ناکام نموده و در وعده هایِ خوشبختی به آنان بر اساسِ جهان بینی که دارند بد عهدی می کند.

چون صبا گفته حافظ بشنید از بلبل 

عنبر افشان به تماشایِ ریاحین آمد

بلبل همان حافظ است که زبانِ خداوند یا زندگی شده و به همین سبب چنین گفته هایی بر زبانش جاری می شود، پس‌وقتی صبا از زبانِ بلبل ماجرای حتی یک انسانِ عاشق را می شنود که سرانجام  دولتِ بیدارش به بالین و آهویِ مُشکینش از صحرایِ ختن باز آمده است آنچنان به وجد می آید که عنبر افشان و به نمایندگی از کُلِ کائنات به تماشایِ ریاحین آمده و این سعادتمندی را به نظاره می نشیند، ریاحین مزوج شده ریحان است که واژه ای قرآنی ست و در تفسیرهای مختلف معانیِ متنوعی برای آن شرح داده اند و بنظر میرسد در اینجا بهشتِ امنیت و آرامشی باشد که در هر دو جهان نصیبِ سوختگانی می‌گردد که عاشقانه  آبی به رخسارشان باز آمده باشد.

بابک چندم در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

کَمان و نه کٓمان

بابک چندم در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶:

@ و
دل چون کٓمان بُد تیر شُد
دل مانند کمانی که زه اش را نکشیده اند بود-> ساکن بود، آرام و قرار داشت
بعد مانند تیری که از کمان رها شود شد-> به پرواز در آمد، بی آرام و قرار شد...

همیرضا در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب دهم در مناجات و ختم کتاب » بخش ۴ - حکایت:

@ا کاردان ، @بهاالدین مهاجری:
«م» در «خودم» به معنی «مرا»ست و حالت مفعولی دارد. «خدایا به فضل خود مرا دست گیر».
در اشعار سعدی در همین سایت بگردید نمونه‌های مشابه دیگری را می‌یابید:
« شکر به دست ترش روی خادمم مفرست
و گر به دست خودم زهر می‌دهی شاید»
«م» در «خادمم» و «خودم» هر دو به معنی «مرا»ست.

بابک چندم در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۳۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:

@ سحر
می گوید:
بر روی خاک ( زمین) نقشی (نگاری) کشید ( نگارید)
که همانند سر گاومیش بود
تا آهنگران برایش گرزی را که سر گاومیش داشت بسازند...

nabavar در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۳ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۰:

گرامی حبیب
ما لُعْبَتِگانیم و فلک لُعبَت‌باز،
از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛
یک‌چند درین بساط بازی کردیم،
رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز!
ما در حقیقت چون عروسک هایی در دست روزگار بازیچه ای بیش نیستیم،
مدتی درین دنیا بازیچه هستیم و یکی یکی به دیار نیستی می رویم

الهه در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۲:

شاید هم آتئیست بوده و منظورش طبیعته ک نسبت به ما انسان‌ها کاملا بی تفاوته ورنه سازنده مگر مجنون یا مرده باشد که از مخلوق خویش این چنین غافل باشد !!

habib am در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۱۲ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۰:

لطفا یکی از اساتید ادب و شعر مرحمت بفرماید این شعر را معنی کنند

.. در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۸:

گلهای بهار، نیم‌مرده
از نرگس نیم‌زنده‌ی تو ..

محسن در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:

ضمن تایید سخنان جناب ناشناس، به نظر من اگر سعدی، این شعر خود را با صدای شجریان می شنید، بی تردید، استاد شجریان را در آغوش می کشید و غرق در بوسه می کرد...

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵:

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد
باد صبا یا نسیم زندگی بخشِ صبحگاهان که پیغام آورِ زندگی یا خداوند می باشد به تهنیت و شادباشِ پیر می فروش که می تواند عارفی راهنما یا همان پیر مغان و یا شخص حافظ باشد آمده و یادآوری می کند که موسم شادی و عیشِ زنده شدن به یار و ناز یا زیبایی و نوشیدن می آمده است، این پیغام هر لحظه از جانبِ زندگی برای انسان میآید اما در فصل بهار تبلور و عینیت بیشتری پیدا می کند زیرا که بهار و نو شدن طبیعت می تواند الهام بخش انسان باشد تا او نیز همچون طبیعت تحول و دگرگونی را تجربه کند. (می‌توان مصراعِ دوم را دلیلی برای تهنیت گفتنِ بادِ صبا به پیرِ می فروش در نظر گرفت)،
هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
نفس و دَمِ مسیحا که مردگان را زنده می کرد به هوا و نسیمِ صبحگاهیِ بهاران نسبت داده می شود که او نیز طبیعتِ درخوابِ زمستانی را بیدار می کند، نافه گشایی کردن یعنی پراکندنِ عطرِ دل انگیزِ مُشک، همچنان که با باز شدنِ نافهٔ آهو عطرِ مُشک هوا را عطرآگین می کند، یعنی که این نسیمِ عطرآگین همه موجودات عالم را به فیض رسانده و درخت که نماد زندگی میباشد سبز شده و حیاتی دوباره می یابد، پس مرغ خروش و فریاد بر میدارد که ای انسان، تو نیز از طبیعت بیاموز و زندگی نوی را آغاز کن، باشد که درختِ زندگی تو که در خوابِ زمستانی مُرده می نماید نیز به این نفسِ مسیحایی زنده شود و به طرب و شادی برسی، مرغ خوش الحان در اینجا حافظ یا پیر می فروش است که با این ابیات می خروشد.
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
در روزگارِ قدیم تنوری را که بر می افروختند نیازمندِ باد و جریانِ هوا بود تا مشتعل شود و پس از داغ شدن بود که آمادهٔ طبخِ نان می شد،  گُلِ لاله که او نیز در موسمِ بهار می روید نمادِ عاشقی و عشق ورزیدن است که‌ به تنوری آمادهٔ اشتعال تشبیه شده است، پس‌حافظ ادامه می‌دهد بادِ بهاری که جهان و طبیعت را از خوابِ زمستانی بیدار کرده است تنورِ لاله را آنچنان برافروخت و مشتعل کرد که آتشِ عشق را بر غنچه زد بگونه ای که او غرقِ عرق شد، غنچه استعاره از نوجوانی ست که به تازگی از مرحلهٔ کودکی عبور کرده و آماده شکوفا شدن است، پس غنچهٔ وجودِ انسان از اینکه طبیعت و گلها بوسیلهٔ بادِ بهار شکفته شدند غرقِ عرقِ شرم می شود زیرا که موسمِ شکوفاییِ او نیز نزدیک است و باید خودی نشان دهد ولی احتمالن شرم دارد که مبادا نوبتِ عاشقیِ او فرا نرسیده‌ باشد، اما گل (گلِ قرمز) در اینجا نمادِ انسان در اوجِ جوانی و کمال جسمانی ست که پیش از این او نیز غنچه بوده و اکنون تبدیل به گلی زیبا و با طراوت شده است، پس او از حرارتِ آتشِ عشقی که از لاله می خیزد به جوش می آید، یعنی که موسمِ عاشقیِ او هم اکنون است و اگر در بهارِ زندگی به عاشقی نپردازد فردا در خزانِ عمرش افسوس و حسرتِ زمانِ از دست رفته را خواهد خورد، پس تا تنورِ عشق داغ است باید که نان را بچسباند.

به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
پس تو ای گل یا انسان به هوش و ذکاوت خود از این تمثیل های منِ حافظِ مِی فروش به هوش آی و از خوابِ زمستانی برخیز و برای رسیدن به عشرت و شادی بی سبب (بازگشت به جنسِ اصلی خود ) کوشش کن، یعنی کارِ عاشقی را شروع کن چرا که این پیغام و نصیحت را در سحرگاهان از سروش غیبی شنیدم که تنها کار و سعی فراوان راهگشا ی انسان است برای رسیدن به عشرت و لذتِ زندگی.
ز فکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد

تفرقه و مجموع از اصطلاحاتِ عرفانی می باشد که صوفیان هم مقلدانه آنرا فقط بر زبان جاری می کنند، تفرقه یعنی پراکندگی و جدایی، یعنی وجود یا خداوند را یک سو و انسان یا دیگر موجودات را سوی دیگر دیدن، در تقابل با مجموع که وحدت و یگانگی می باشد، حافظ می‌فرماید با این فکر و ذهنیت خدا و هستی را دیدن ، نشانگر اهریمنی یا دیو درون انسان است ، پس اگر از این تفرقه بینی باز گشته و هستی و هشیاری ایزدی را در همه انسانها و سایر موجودات یکی بدانی (چنان‌که از ازل چنین بوده است) و به همگی عشق بورزی یا به عبارتی تجلی خداوند را در انسانها و باشندگان عالم ببینی جهان را مجموع دیده ای و این نشانه ای از رخت بربستنِ اهرمن از درون و مرکز تو است و از این پس پیغامهای غیبی و سروش آسمانی  بر دل و مرکزت خواهد نشست ، این امر مطابق حکمی ست که دیو چو بیرون رود فرشته در آید زیرا هر دو در یک مکان نمی گنجند، دیو درد و خشم، حسادت، کم بینی، کینه، دشمنی و سایر صفات پست را می‌شناسد اما فرشته یا خداییت انسان عشق و مهربانی و دوستی  را ، و این دو در یک جا نمی‌گنجند .
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
اما اگر گُلِ زیبا در موسمِ بهارِ زندگیِ خود به عاشقی نپردازد و این فرصت را از دست دهد چه خواهد شد؟ بنظر‌می‌رسد حافظ معتقد است که تبدیل به سوسن می شود یا بعبارتی به ذهن رفته و زیبایی و نشاطش تقلیل می یابد، گُلِ سوسن که نوعِ آزادش معروف و شکلِ ظاهریِ آن هم متشکل از گلبرگ هایی شبیه به زبان است خود را آزاد می‌داند تا (با ده زبان که نشانه کثرت است) همچنان ذهنی فعال داشته باشد و از سر فکر و بر مبنایِ ذهن حرف بزند، پس‌ اگر گلی در اوجِ جوانی تا تنورِ عشق داغ است نان را نچسباند بزودی مبدل به سوسنِ ده زبانی می شود که به تمامیت در ذهن است اما هنوز هم امیدی هست و خوشبختانه او به دلایلی نامعلوم که می تواند لطفِ خداوند باشد سرانجام نصیحت مرغ صبح (حافظ ) را گوش کرده و خاموش می گردد تا زندگی بجایِ او حرف بزند و با این خاموشی او نیز بتواند سروشِ غیبی را دریافت کند،‌ یا بفرمودهٔ مولانا :
انصتو بپذیر ، خاموش باش / چون زبان حق نگشتی گوش باش     و یا

صبر و خاموشی جذوبِ رحمت است / این نشان جستن نشانِ علت است

چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
حافظ چنین بزم و مجلسی که سخن از بادِ صبا و لاله و عشق و گل است را مجلسِ اُنس و الفت با زندگی یا خداوند توصیف می کند که پیرِ مِی فروش در آن جام های مشتاقان را لبریز از شرابِ عشق می کند، در چنین مجلسی نامحرمان جایی ندارند زیرا اگر در آن وارد و همنشینِ اهلِ دل شوند بدلیل اینکه از طریقِ ذهن می بینند و همچون سوسنِ ده زبان حرف می زنند همهٔ کنایات و استعاراتِ ذکر شده را مجازی و این جهانی تشخیص داده و مجلسِ اُنس را بر هم می زنند، پس باید که سرِ پیاله های بادهٔ عشق را پوشاند و از بیانِ اسرارِ عاشقی در حضورِ کسانی از قماشِ صوفیانِ خرقه پوش که زبان در دهان نمی گیرند تا پیغامِ سروش را دریافت کنند خودداری کرد.
ز خانقاه به میخانه می‌رود حافظ
مگر ز مستی زهد ریا به هوش آمد

خانقاه نمادِ اماکنِ باورمندانی ست که همچون سوسنِ ده زبان فقط حرف می زنند و به کارِ عاشقی همت نمی گمارند، پس‌ حافظ عطای چنین اماکنی را به لقایشان بخشیده و راهِ میخانه را در پیش می گیرد، میخانه ای که شرابش او را از تفرقه و پراکندگی به مجموع و وحدتِ وجود می رساند و ذهنِ او را خاموش می کند. در خانقاه و مکان هایی همانند آن زاهد مستِ ریا کاری های خود است که عبادت می پندارد اما مگر و حتماََ که حافظ از این گونه مستی های زهدِ ریایی به هوش آمده است که از خانقاه به میخانهٔ عشق می رود.

فواد اباذری در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۶ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۷:

متن درست شعر در مصرع سوم غلط آورده شده:
هر یک به زبان حال با من گفتند
به جای
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
اولا در رباعی مصرع سوم لازم نیست هم وزن سه مصرع دیگر باشد
در ثانی وقتی دو هزار کوزه گویا و خموش هستند چرا فقط یکی از کوزه ها خروش بر می آورد
(درست تر نیست که همشون خروش بر آورند)

سحر ناسوتی saharnasouti@gmail.com در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۷ - کاوهٔ آهنگر و درفش کاویانی و ساخته شدن گرز گاوسر:

نگاری نگارید بر خاک پیش
همیدون بسان سر گاومیش
یعنی چه؟ می تونید من رو راهنمایی کنید؟

مسلم فلاح در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی‌خبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها
به نظر میرسد این بیت حافظ با آیات زیر همخوانی ندارد لطفا اساتید نظر بدهند.
خداوند در آیه 46 سوره انفال می فرماید :وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا -و خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع نکنید، تا سست نشوید،
یعنی اطاعت از خدا ورسول مطلق است ونزاعی مجاز نیست یعنی وقتی خدا ورسول دستوری صادر کرد کسی نمی تواند بگوید من نظری غیر ازاین دارم
اما در آیه 59 نسا می فرماید:یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی‏ شَیْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ
اینجا تنازع را مجاز دانسته و فرموده که اگر نزاعی پیش آمد برگردانید به خدا ورسول ونگفته به اولی الامر برگردانید.
این آیات نشان میدهند که تفاوت اساسی این دو آیه در کلمات نزاع و اولی الامر هست. یعنی به نظر میرسد وقتی صحبت از اطاعت از خدا ورسول (که با خدا از طریق وحی ارتباط دارد) است هیچگونه نزاعی مجاز نیست.اما وقتی اولی الامر هست به نوعی نزاع را مجاز دانسته وفرموده که اگر نزاعی پیش آمد سخن را به خدا وقران ارجاع دهید بنابراین اگر دستور اولی الامر در چارچوب دستورات خدا ورسول باشد اطاعت لازم است ولی اگر در بین دستور اولی الامر ودستور خدا ورسول مغایرتی پیش آید که منجر به نزاع خواهد شد در آن صورت همه(اعم از اطاعت کنندگان واولی الامر ) مکلف هستند که در موضوع مورد نزاع به چارچوبی که خدا ورسول تعیین کرده اند برگردند.

امیرحسین در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۴۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۷۶:

آدم روحش تازه میشه با این شعر

امیرحسین در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۷ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۱۳:

با عرض سلام و ادب
دوستان لطفا این شعر رو تفسیر کنید

نگار بهشتی پور در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۱۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۱ - گفتار اندر غیبت و خلل‌هایی که از وی صادر شود:

در پوستین خودست: از خود بدگویی می کند.
که فعل فلان را بباید بیان/ وز این فعل بد می‌برآید عیان: زیرا نسبت کار بد به فلان کس محتاج بیان و دلیل است اما از عیب گوینده کاری زشت بظهور می رسد که غیبت است و عیان محتاج بیان نیست.
گرفتم ز تمکین او کم ببود: فرض میکنم بواسطه ی بدگویی تو از احترام و قدر او کاسته شد.
طیبت: مزاح، شوخی
به ناراستی در چه بینی بهی/ که بر غیبتش مرتبت می‌نهی؟ : در کار ناراست دزدی چه می بینی که آن را بر غیبت مردن ترجیح میدهی؟
تهور کنند:‌بی باکی کردن و خود را در مهلکه انداختن و رشادت نمودن
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد:‌نامه ی اعمال خود را سیاه کرد و بهره ای نبرد.

نگار بهشتی پور در ‫۵ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ساعت ۰۹:۰۲ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۱۰ - حکایت در خاصیت پرده پوشی و سلامت خاموشی:

داود طائی: ابوسلیمان داود بن نصیر طائی کوفی از فقیهان و عارفان و پارسایان قرن دوم هجری.
شنیع:‌زشت، ناپسند
که در شرع نهی است و در خرقه عار:‌چنین کاری در خرقه ی صوفیانه انجام دادن در نظر اهل تصوف ننگ است.
نیوشنده: شنونده
یارا: توانایی و تاب و طاقت
بپیچید: ناراحت شد
شهری بر او عام جوش: عامه ی مردم شهر بهم برآمده بر او ازدحام کرده بودند، هنگامه و آشوب برپا کرده بودند.
زهی: در اینجا بیان تعجب است.
مرقع به سیکی گرو کرده‌اند: مرقع جامه ی پاره پاره بهم دوخته و وصله دار صوفیان است. سیکی باده ایست که بر اثر جوشیدن دو سوم آن بخار شده و یک سوم آن باقی مانده باشد. گاه نیز به معنی مطلق باده بکار رفته است.
حسام: شمشیر تیز
شنعت: سرزنش
گذاشت: سپری کرد
بناکام:‌ناگزیر

۱
۱۹۸۹
۱۹۹۰
۱۹۹۱
۱۹۹۲
۱۹۹۳
۵۴۵۹